eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
121 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🕊🌹دوستان خود را دعوت کنید به کانال «مشق عشق» 🌹🕊💞 http://eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 مشخصات: 🤓 💫کتاب : رویای بیداری 💫 🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞 💥✨قسمت : چهل و چهار✨💥 🔶بالاخره قبل از سال ‌تحویل آقامصطفی آمد، 🌺مادرم سمنو پخته بود سفرۀ هفت‌سین بزرگی توی هال پهن کرده‌ بودیم پدرم 🤓مرتب نظارت می‌کرد که کم ‌و کسری نباشد. رسم داشتیم نیم‌ساعت قبل از سال تحویل همه باید لباس نُو می‌پوشیدند و سرسفره می‌نشستند. 😍آقام کت و شلوار می‌پوشید و به همه تذکر می‌داد لباس‌های نُوشان را بپوشند و می‌گفت حتماً سورۀ یاسین🙏 را بخوانید. به محض اینکه سال تحویل می‌شد، همه با هم دیده‌بوسی می‌کردیم و پدرم اسکناس‌های نُوی که قبلاً لای قرآن گذاشته بود را به ما عیدی می‌داد.😇 برای آقامصطفی جالب بود، اینکه می‌دید پدرم با چه نظم و درایتی🌹 خانواده را دور هم جمع می‌کند. می‌گفت: «من متوجه نمی‌شم تو خونۀ شما کی عروسه کی خواهر شوهره کی نوۀ دختریه کی نوۀ پسریه! همه‌تون با هم دوستین و این خیلی جای شکر داره.»❤️🙏🙏 🔸آن سال ساعت 21:55 سال‌ تحویل شد صبح روز بعد، هنوز بعضی‌ها خواب بودند که اولین گروه مهمان‌ها 👨‍👩‍👧‍👧برای عیددیدنی آمدند. چون اولین روز سال مصادف شده بود با اربعین حسینی، پدرم تخمه و آجیل نخریده بود و سعی می‌کرد با ذکر صلوات فضا را معنوی کند.🍃🌸 🔸آقامصطفی گفت: «بیا بریم سر مزار شهدا و درگذشتگان فامیل!»🕊 گفتم: «ما قبل از سال نُو رفتیم!» گفت: «چه اشکالی داره؟ سال جدیدمون رو هم با زیارت قبور شهدا متبرک می‌کنیم.»🕊🕊🌷 🔸به خاطر اینکه پدرم بزرگ فامیل بود، ما چند روز اول عید فقط مهمان‌داری ‌کردیم و بعد به دیدن اقوام ‌رفتیم.☺️ آقامصطفی هر جا که می‌خواستیم برویم می‌گفت: «به خواهر بزرگت، فاطمه، بگو آماده باشن بریم دنبال‌شون.»🌻🌻 🔸چون از شهر ادیمی تا زابل راه کمی نبود و برای آنهایی که وسیله نداشتند سخت بود مخصوصاً برای خواهرم که همسرش را از دست داده بود. 😔خواهرم می‌گفت:« قدر آقامصطفی رو بدون مردا حوصلۀ بچه‌های خودشون رو ندارن، اون وقت این بنده خدا همیشه هوای ما رو داره.»❤️❤️ 🔸یک روز قرار بود برویم خانۀ دخترعموی‌ من خیلی‌ها انصراف دادند. مادرم از آقامصطفی پرسید: «شما میای؟ یا میگی ما که نمی‌شناسیم بیایم چه‌کار؟»🤔 آقامصطفی گفت: «نمی‌شناسم زن‌عمو، اما میام که آشنا بشم.»‌ 🔸دخترعمویم چهارتا پسر ناشنوا داشت. همسرش هم چند سال پیش فوت😔 کرده بود. آقامصطفی خیلی از رفتار و روحیۀ آنها خوشش آمد و گفت: «بعد از این، هر وقت بیام زابل حتماً بهتون سر می‌زنم.» 🔸یک روز دیگر رفتیم خانۀ پسرعمویم او خودش ناشنوا بود و چهار پسر شنوا داشت که هر چهارتایشان درس طلبگی خوانده و روحانی بودند. 🍃🌸آقامصطفی که مجذوب اخلاق و رفتار آنها شده بود به من گفت: «از مادرشون بپرس چطوری اونها رو تربیت کرده ما هم یاد بگیریم.»💐💐💐💐💐💐 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚 از بعثت او جهان جوان شد... گیتی چو بهشت جاودان شد... این عید به اهل دین مبارک... بر جمله مسلمین مبارک... 🌹🌹عیدبزرگ مبعث مبارکباد🌹🌹 http://eitaa.com/mashgheshgh313 💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 مشخصات: 🤓 💫کتاب : رویای بیداری 💫 🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞 💥✨قسمت : چهل و پنج✨💥 🔶آن سال در دید و بازدیدهای نوروزی به منزل خیلی‌ها رفتیم. آقامصطفی با روی خوش😊 همه جا می‌آمد. کسانی که برای مراسم عقد ما نیامده بودند، خجالت‌زده می‌شدند. هر جا می‌رفتیم هوای پدرم را داشت. در ماشین را برایش باز می‌کرد در پیاده‌شدن کمکش می‌کرد🌸 عصایش را به دستش می‌داد. برای کسانی که می‌دانست دست‌شان تنگ است چند کیلو کلوچۀ خرمایی یا میوه می‌برد. فقط با افرادی که روحیۀ اشرافی‌گری داشتند زیاد ارتباط برقرار نمی‌کرد. این رفت و آمدها دیدگاه بعضی‌ها را نسبت به افراد مؤمن عوض کرده بود.😍 اخلاق و رفتار خوب آقامصطفی و مهر و محبتش نسبت به خانواده، روی افکار آنها تأثیر گذاشته بود و باعث شده بود از اینکه در انتخاب همسر❤️ برای دخترهایشان به گزینه‌های افراد مؤمن توجهی نکرده بودند حسرت بخورند. می‌گفتند: «ما فکر می‌کردیم ازدواج با مرد مؤمن یعنی خونه‌نشینی، یعنی تارک دنیاشدن، یعنی از دوست و آشنا، از قوم و خویش و از همۀ لذت‌های خوب زندگی بُریدن. ولی حالا که زندگی شما را می‌بینیم که چقدر شادید و همیشه در سفر هستید،💞 به قضاوت نادرست خودمون پی می‌بریم. حالا می‌فهمیمم که ایمان مهمتر از دارایی و ثروته!» می‌گفتند: «روزی که آقامصطفی سر سفرۀ عقد حاضر شد و ما دیدیم که ریش و سبیل‌هاش رو نتراشیده یا کراوات و پاپیون نزده با خودمون گفتیم طفلک زینب حالا بچه است🙃، نمی‌تونه درک کنه، بعدها می‌فهمه که چه اشتباهی کرده، زندگی با آدم‌های خشک و مذهبی سخته، به سال نکشیده جدا میشن.» 🔸بعد از تعطیلات عید آمدیم مشهد کاملاً درمان شده بودم و هیچ نشانه‌ای از بیماری با من نبود. 😊آقامصطفی از کارکردن جوادیه انصراف داد و دایی‌اش به جای حق‌الزحمه، تکه زمینی به نامش کرد. پس از آن آقامصطفی در یک نمایندگی تاکسی تلفنی مشغول به کار شد و درآمد نسبتاً خوبی داشت. روزها به‌سرعت از پی هم می‌گذشتند و در آن خانۀ کوچک و شلوغ، زندگی به‌طور چشمگیری جریان داشت🤩. هر روز که می‌گذشت طاها بزرگ‌تر و شیرین‌تر می‌شد. گاهی با خنده‌های دل‌نشینش همه را به ستایش خود وا می‌داشت و گاهی با جیغ‌های بنفشش دیگران را از خود می‌راند. در جشن تولد یک‌سالگی‌اش آن‌قدر بزرگ شده بود که بتواند چند قدم راه برود و چند کلمه صحبت کند.💐💐💐💐 ادامه دارد ...... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا سردار حاج حسين اسدالهي ، بسيجي مخلص و سرباز سرافراز ولايت و امت اسلامي ، پس از عمري مجاهدت و ايثار در صحنه هاي نبرد در دوران دفاع مقدس و همچنين جبهه هاي مقابله با گروه هاي تكفيري موسوم به داعش در سوريه ، دوم فروردين ۱۳۹۹ به ياران شهيدش پيوست. برای شادی روحش فاتحه مع الصلوات🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حامد هست✋ شهید حامد جوانی🌹 تاریخ تولد: ۲۶ / ۸ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۴ / ۴ / ۱۳۹۴ محل تولد: آذربایجان محل شهادت: لاذقیه/ سوریه 🌹مادرش میگوید: ایام فاطمیه بود در مسجد روضه حضرت زهرا (س) را داشتیم،🏴حامد گفت: مادر یک نیتی دارم شما بروید استکان های چای را بشورید. و من به نیتش همینکار را انجام دادم🌷 او داوطلبانه به سوریه رفت.🕊️ در منطقه لاذقیه یک روستای شیعه‌نشین در محاصره تکفیری‌ها بوده و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خود نظامی‌های سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمی‌شدند❌ اما حامد و چند نفر ازدوستانش به کمک مردم روستا می‌روند💙چون حامد متخصص توپ وموشک بود، توانسته بودند ضربه‌های مهلکی به تکفیری‌ها بزنند💥 و آنها را تا اندازه ای عقب برانند. اما آنها حامد را شناسایی کرده بودند و بالاخره او را از چهارطرف اسیر و با موشک زده بودند🖤 او روی خاک بدون دست🖤 بدون چشم🖤 و با یک تن پر از ترکش🖤 او از همان روز به کُما رفت.. او به شهید ابوالفضلی معروف شد.. در قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود: دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل به شهادت برسم. و در دفترچه ای یک نقاشی را که مردی بدون دست و چشم بود ترسیم کرده بود🌹🖤 و او مطابق وصیت نامه و نقاشی اش به شهادت و به آرزویش رسید🕊️🕋 شهید_حامد_جوانی http://eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا