هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷ذکر روز یکشنبه🌷🌷
http://eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
مشخصات: 🤓
💫کتاب : رویای بیداری 💫
🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر
شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞
💥✨قسمت : چهل و پنج✨💥
🔶آن سال در دید و بازدیدهای نوروزی به منزل خیلیها رفتیم. آقامصطفی با روی خوش😊 همه جا میآمد. کسانی که برای مراسم عقد ما نیامده بودند، خجالتزده میشدند. هر جا میرفتیم هوای پدرم را داشت. در ماشین را برایش باز میکرد در پیادهشدن کمکش میکرد🌸 عصایش را به دستش میداد. برای کسانی که میدانست دستشان تنگ است چند کیلو کلوچۀ خرمایی یا میوه میبرد. فقط با افرادی که روحیۀ اشرافیگری داشتند زیاد ارتباط برقرار نمیکرد. این رفت و آمدها دیدگاه بعضیها را نسبت به افراد مؤمن عوض کرده بود.😍 اخلاق و رفتار خوب آقامصطفی و مهر و محبتش نسبت به خانواده، روی افکار آنها تأثیر گذاشته بود و باعث شده بود از اینکه در انتخاب همسر❤️ برای دخترهایشان به گزینههای افراد مؤمن توجهی نکرده بودند حسرت بخورند. میگفتند: «ما فکر میکردیم ازدواج با مرد مؤمن یعنی خونهنشینی، یعنی تارک دنیاشدن، یعنی از دوست و آشنا، از قوم و خویش و از همۀ لذتهای خوب زندگی بُریدن. ولی حالا که زندگی شما را میبینیم که چقدر شادید و همیشه در سفر هستید،💞 به قضاوت نادرست خودمون پی میبریم. حالا میفهمیمم که ایمان مهمتر از دارایی و ثروته!» میگفتند: «روزی که آقامصطفی سر سفرۀ عقد حاضر شد و ما دیدیم که ریش و سبیلهاش رو نتراشیده یا کراوات و پاپیون نزده با خودمون گفتیم طفلک زینب حالا بچه است🙃، نمیتونه درک کنه، بعدها میفهمه که چه اشتباهی کرده، زندگی با آدمهای خشک و مذهبی سخته، به سال نکشیده جدا میشن.»
🔸بعد از تعطیلات عید آمدیم مشهد کاملاً درمان شده بودم و هیچ نشانهای از بیماری با من نبود. 😊آقامصطفی از کارکردن جوادیه انصراف داد و داییاش به جای حقالزحمه، تکه زمینی به نامش کرد. پس از آن آقامصطفی در یک نمایندگی تاکسی تلفنی مشغول به کار شد و درآمد نسبتاً خوبی داشت. روزها بهسرعت از پی هم میگذشتند و در آن خانۀ کوچک و شلوغ، زندگی بهطور چشمگیری جریان داشت🤩. هر روز که میگذشت طاها بزرگتر و شیرینتر میشد. گاهی با خندههای دلنشینش همه را به ستایش خود وا میداشت و گاهی با جیغهای بنفشش دیگران را از خود میراند. در جشن تولد یکسالگیاش آنقدر بزرگ شده بود که بتواند چند قدم راه برود و چند کلمه صحبت کند.💐💐💐💐
ادامه دارد ......
eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا
سردار حاج حسين اسدالهي ، بسيجي مخلص و سرباز سرافراز ولايت و امت اسلامي ، پس از عمري مجاهدت و ايثار در صحنه هاي نبرد در دوران دفاع مقدس و همچنين جبهه هاي مقابله با گروه هاي تكفيري موسوم به داعش در سوريه ، دوم فروردين ۱۳۹۹ به ياران شهيدش پيوست.
برای شادی روحش فاتحه مع الصلوات🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#مهمانی_شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حامد هست✋
#شهیدی_که_چگونگی_شهادتش_رانقاشی_کرد
#شهید_ابوالفضلی
شهید حامد جوانی🌹
تاریخ تولد: ۲۶ / ۸ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۴ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: آذربایجان
محل شهادت: لاذقیه/ سوریه
🌹مادرش میگوید:
ایام فاطمیه بود در مسجد روضه حضرت زهرا (س) را داشتیم،🏴حامد گفت: مادر یک نیتی دارم شما بروید استکان های چای را بشورید.
و من به نیتش همینکار را انجام دادم🌷
او داوطلبانه به سوریه رفت.🕊️
در منطقه لاذقیه یک روستای شیعهنشین در محاصره تکفیریها بوده و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خود نظامیهای سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمیشدند❌ اما حامد و چند نفر ازدوستانش به کمک مردم روستا میروند💙چون حامد متخصص توپ وموشک بود، توانسته بودند ضربههای مهلکی به تکفیریها بزنند💥 و آنها را تا اندازه ای عقب برانند. اما آنها حامد را شناسایی کرده بودند و بالاخره او را از چهارطرف اسیر و با موشک زده بودند🖤
او روی خاک بدون دست🖤 بدون چشم🖤 و با یک تن پر از ترکش🖤
او از همان روز به کُما رفت..
او به شهید ابوالفضلی معروف شد..
در قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود: دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل به شهادت برسم. و در دفترچه ای یک نقاشی را که مردی بدون دست و چشم بود ترسیم کرده بود🌹🖤 و او مطابق وصیت نامه و نقاشی اش به شهادت و به آرزویش رسید🕊️🕋
شهید_حامد_جوانی
http://eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
مشخصات: 🤓
💫کتاب : رویای بیداری 💫
🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر
شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞
💥✨قسمت : چهل وشش✨💥
🔶یک عصر گرم تابستان، زیر سایۀ درختان انگور🍇 طاها را روی تاب نشانده بودم و تاب میدادم که تلفنم زنگ خورد برادرم بود. گفت: توانسته یک مرکز پلیس به اضافه ده در زابل راهاندازی کند و مایل است که من و آقامصطفی را در آن مرکز استخدام کند😇 با آقامصطفی صحبت کردم. گفتم: «زابل اجارۀ خونهها کمتره، میتونیم با درآمدی که داریم یک خونۀ جمع و جور کرایه کنیم و طعم مستقل بودن رو بعد پنج سال بچشیم.»😍 چشمانداز آینده در برابرمان کمی رؤیایی بود تصور اینکه هر دو کار و حقوق خوبی داشته باشیم و سربار دیگران نباشیم لذتبخش بود.💞 آقامصطفی از یک طرف نگران خانوادهاش بود که با این مسئله کنار خواهند آمد یا نه و از طرف دیگر میگفت: «شانس فقط یکبار در خونۀ آدم رو میزنه!»🙃
🔸مادر آقامصطفی با شنیدن این خبر گفت: «ما به طاها دلبستیم. با رفتن شما جای خالی طاها افسردهمون 😔میکنه.»
گفتم: «ما هم از دوری شما دلتنگ میشیم، ولی مجبوریم تحمل کنیم. بلکه بتونیم پولی پسانداز کنیم برای رهن خونه.»
🔸ظاهراً قانع شدند ولی قلباً دلگیر بودند. هر چه روز عزیمتمان نزدیکتر میشد افراد خانواده غمگینتر😔 و ساکتتر میشدند. با اینکه میکوشیدیم ظاهر عادی خودمان را حفظ کنیم، اما چیرهشدن بر این اندوه کار آسانی نبود. این سفر با سفرهای قبل فرق داشت. طولانی و نامعلوم بود و همۀ ما را دچار نوعی هراس بیدلیل کرده بود.😕😕
🔸اواسط سال 1386 بود که ساکن زابل شدیم. کنار خانۀ پدرم یک خانه اجاره کردیم با ماهی چهلهزارتومان. طاها را گذاشتم مهدکودک👶
آقامصطفی در مرکز پلیسبهعلاوۀده کار میکرد و من قسمت گواهینامه، یکی دو ماهی گذشت. یک روز خبر دادند که پدربزرگ ایست قلبی کرده😭! مجبور شدیم مرخصی بگیریم و برگردیم مشهد. هر دو خیلی پدربزرگ را دوست داشتیم و از این اتفاق بهشدت متأثر شدیم. پدر آقامصطفی از مرگ پدرشان🕊 بههم ریخته بودند و خواهرهای آقامصطفی مدام زنگ میزدند: «بابا داره از دست میره، برگرد.»💐💐💐
ادامه دارد ......
eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷بخشی از نامه شهید علی خلیلی به امام خامنه ای ✉️👇
آقاجان!
به خدا درد هایی که می کشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند. مگر خودتان بار ها علت قیام امام حسین (ع) امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بار ها نفرمودید بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شما را نمی فهمند؟
یعنی شما انقدر بین ما غریب هستید؟
شهید_علی_خلیلی ✍️
🌹شهیدی که غریبانه در راه دفاع از ناموس به شهادت رسید🌹
@shahidabad313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•