eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
117 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 🦋🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🦋 🕊کتاب : درعا 🕊 🌺خاطرات : زندگی شهید مدافع حرم «حسن غفاری» 🌺 🎊✨نویسنده :هاجر پور واجد✨🎊 ♦️ قسمت : چهلم♦️ 🌻«راوی همسر شهید: » ⭕️روزها به کار و درس مشغول بودم و شب‌ها، اگر تهران بود، دور هم بودیم و خوش می‌گذشت. هفته‌ای دو جلسه به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفت. من هم پشت سرش مهلا را آماده می‌کردم و می‌رفتم. از دور باباش را که می‌دید، با دست نشان می‌داد. خیلی دوست داشت، حسن را در لباس خادمی ببیند. می‌آمد و مهلا را از من می‌گرفت، بغل می‌کرد، باهاش بازی می‌کرد و دوباره می‌داد به من. بعضی از شب‌ها منتظر می‌ماندم تا با هم برگردیم خانه. یک‌ شب خودش گفت: ـ فاطمه! امشب کارم زود تمام می‌شه برو سمت خانم‌ها زیارت کن، بعد با هم برگردیم.❄️ ⭕️مهلا حدوداً سه‌ساله بود و راه می‌رفت، منتظرش ماندیم و با هم برگشتیم. توی مسیر مهلا را نه بغل کرد و نه دستش را گرفت هرچند می‌دانستم، برای هر کاری دلیل دارد؛ اما دلیل این کارش را نمی‌دانستم. آرام‌آرام همراه با قدم‌های کودکانه مهلا راه می‌آمد؛ اما بغلش نمی‌کرد از حرم تا منزل، راه کمی نبود. گاه مهلا را بغل می‌کردم و گاه می‌گذاشتمش زمین و دستش را می‌گرفتم واقعیتش کمی ناراحت شدم. خودش هم متوجه شد. وقتی منزل رسیدیم، بچه را گرفت بالا و پایین انداخت و باهاش کلی بازی کرد من همچنان ناراحت بودم؛ اما چیزی نمی‌گفتم. آمد آشپزخانه و گفت: ـ از من ناراحتی؟ هیچی نگفتم. گفت: ـ فاطمه جان، عزیزم، برای اولین‌بار و آخرین‌بار بهت می‌گم، من توی خیابان با بچه‌ها کاری ندارم. می‌ترسم بچه‌ای که پدر نداره ببینه و دلش بسوزه آن‌وقت روز قیامت من باید جوابش را بدم.❄️ ⭕️وقتی دلیل کارش را دانستم، عذرخواهی کردم با خودم گفتم که من کجا و حسن کجا؟ من به چه چیزهایی فکر می‌کنم، این به چه مسائل مهمی فکر می‌کند. می‌گفت: ـ این اخلاق را از پدرم یاد گرفتم. روزهای جمعه که نماز می‌رفتیم، هیچ‌وقت دستم را نمی‌گرفت؛ اما شش‌دانگ حواسش به من بود، اگر چیزی می‌خرید، حتماً داخل یک مشمای مشکی می‌گذاشت، می‌گفت، بابا جون! مردم نباید، حسرت چیزهایی را بخورند که ندارند هیچ فقیری را هم دست خالی رد نمی‌کرد.❄️✨❄️ ادامه دارد ........ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🦋 ♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈: 🌷 📍 💢! از دوستانم جامانده‌ام 💎، ای! من سال‌ها است از کاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی نتوانستم آنها را از ببرم. آنها، آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم،با💧 و یاد شدند. 💎 من! من در حال شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ من، من، من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از به خودت کنی؛ مرا در خود بسوزان و بمیران. 🍎 💎! من از بی‌جاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به‌امیدی از این به آن و از این به آن در و می‌روم.، ، به کَرَمت بسته‌ام،  تو خود می‌دانی دوستت دارم. می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت کن. 💎 همه وجودم را فرا گرفته است. من به خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به‌حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که آنها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به‌سویت آمدند، کن. 💎 من، من و من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و کردم، نمی‌توانم از تو بمانم. است، . مرا بپذیر، اما آن‌چنان که تو باشم. http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 🦋🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🦋 🕊کتاب : درعا 🕊 🌺خاطرات : زندگی شهید مدافع حرم «حسن غفاری» 🌺 🎊✨نویسنده :هاجر پور واجد✨🎊 ♦️ قسمت : چهل و یک♦️ ⭕️آرام‌ آرام خصلت‌های حسن دستم می‌آمد بیرون از منزل نمی‌گذاشت، مهلا چیزی بخورد اگر خوراکی یا تنقلات می‌خرید، می‌داد زیر چادرم بگیرم که مبادا کسی نداشته باشد و حسرت بخورد. بچه را بغل نمی‌کرد، خیلی دوشادوش ما راه نمی‌رفت؛ اما توی خونه برای من و بچه‌ها جبران می‌کرد، کارهای خونه را با من تقسیم می‌کرد. تمام فیش‌ها را خودش پرداخت می‌کرد اگر قسطی، چیزی داشتیم خودش در جریان بود. خریدها و همه کارهای بیرون بر عهده حسن بود. با تمام مشغله‌های کاری که داشت، این مسئولیت‌ها را هم بر عهده گرفته بود در عوض از من خواسته بود، مهلا را خوب تربیت کنم.❄️ ❄️با مهلا بازی می‌کرد گاه می‌نشاند، روی زانوهایش، بازی سؤال و جواب می‌کردند. حسن می‌پرسید، مهلا باید جواب می‌داد. می‌پرسید: ـ میوه دل من کیه؟ مهلا می‌گفت: ـ من، من ـ نفس من کیه؟ ـ من، من ـ عشق من کیه؟ من، من ـ عزیز ما کیه؟ ـ من، من ـ نه بابایی غلط گفتی هر وقت می‌پرسم، عزیز ما کیه باید بگی مامان چون باختی دوباره از اول سؤال‌ها را تکرار می‌کنم.❄️ ⭕️روزها از پی هم می‌رفتند تا خداوند علی را به ما داد. وقتش رسید که بروم سونوگرافی، دکتر گفت، بچه‌ات پسرِ. باید خوشحال می‌شدم: یک دختر و یک پسر جنس فرزندانم جور شده بودند؛ اما من، بغض کردم. می‌دانستم که به رفتن حسن نزدیک می‌شوم. یک‌بار گفته بود: ـ اگر پسردار شوم، یعنی بی‌بی قبولم کرده فاطمه، دیگه رفتنی می‌شم. جواب سونوگرافی را گرفتم یه گوشه نشستم و گریه کردم. بعدش دست و صورتم را شستم و رفتم خانه. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است.❄️ ⭕️خبر را به حسن گفتم. وقتی شنید، خونه را گذاشت روی سرش. پرسیدم: ـ چه خبره حسن جان؟ ـ بعد از تولد بچه برات تعریف می‌کنم.❄️✨❄️ ادامه دارد ........ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🦋 ♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 🦋🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🦋 🕊کتاب : درعا 🕊 🌺خاطرات : زندگی شهید مدافع حرم «حسن غفاری» 🌺 🎊✨نویسنده :هاجر پور واجد✨🎊 ♦️ قسمت : چهل و دو ♦️ ⭕️برای به دنیا آمدنش روزشماری می‌کردم تا اینکه فرزندم علی متولد شد. گفتم: ـ خب، حسن جان الوعده وفا، بفرمایید، ببینم علت آن همه ذوق و شوق شما برای چه بود؟ اول کمی به هم ریخت، سرش را پایین انداخت، انگشت اشاره را در لای فرش بازی‌ بازی داد، عادتش بود. همیشه در مواقع حساس اول کمی با گل‌های فرش بازی می‌کرد. سرخ و سفید می‌شد، بعد حرف می‌زد.❄️ ⭕️اما حواسش بود که منتظر جواب هستم پس از چند دقیقه سرش را بلند کرد. صورتش سرخ شده بود در دو حالت این شکلی می‌شد. وقتی‌که ناراحت بود و زمانی که خجالت می‌کشید. پرسیدم: ـ حسن جان حالا ناراحتی یا خجالت می‌کشی؟ کدامش؟! ـ هر دو فاطمه، هر دو ناراحت از اینکه شما را تنها می‌گذارم و خجالت زده‌ام که بار زندگی و تربیت بچه‌ها را باید تنهایی به دوش بکشی. علی که توی آغوشم بود، گذاشتمش زمین، آمدم کنارش نشستم و دوباره پرسیدم. گفت: ـ می‌دونی فاطمه، پسرمان علی یک نشانه‌ است هدیه خانم زینبِ(س)، با بی‌بی عهد کرده بودم که اگر یه پسر به هم بده، یعنی قبولم کرده که فدایی‌اش بشم. حالا نشانه بی‌بی بغلتِ، یعنی نذرم قبول شده از این پس با خیال راحت می‌رم سوریه این‌بار هدفم یه چیز دیگه‌ست. همین‌طور که داشت صحبت می‌کرد، اشک‌هایم می‌ریخت. حسن هم بغض کرد و گفت: ـ ناراحت چی هستی فاطمه؟ علی جانشین منه یه پسری برات بشه، یه مردی برات بشه که من را یادت بره. با بغض و گریه گفتم: ـ این حرف‌ها چیه که می‌زنی، هیچ‌کس جای تو را نمی‌تونه برام پر کنه خودت هستی و بزرگشون می‌کنی از این شوخی‌ها هم باهام نکن.❄️ ⭕️اما انگار شوخی نداشت واقعیتش خیلی ترسیدم، مادرش را بهانه کردم و گفتم: ـ من و بچه‌ها هیچ، مادرت هر ماه منتظره که بری و «پول برکت» بهش بدی اون بهت احتیاج داره. ـ نگران نباش، فاطمه رضایت مادر با من.❄️✨❄️ ادامه دارد ....... 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🦋 ♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 🦋🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🦋 🕊کتاب : درعا 🕊 🌺خاطرات : زندگی شهید مدافع حرم «حسن غفاری» 🌺 🎊✨نویسنده :هاجر پور واجد✨🎊 ♦️ قسمت : چهل و سه♦️ 🌻«راوی مادر شهید :» ⭕️اول هر ماه که می‌آمد خونه‌ام، پا قدمش برایم خوب بود خوش‌یمن بود. وقتی به من پول می‌داد، برکت پولم زیاد می‌شد. این را بارها و بارها امتحان کرده بودم.❄️ ⭕️سایه‌اش پشت شیشه شطرنجی، می‌افتاد از قد و قوارش می‌فهمیدم که پسرم حسنِ. نوع در زدنش با بقیه فرق می‌کرد، خودم در را برایش باز می‌کردم نان بربری داغ تو دستش و لبخند قشنگ هم روی صورتش، خم می‌شد، پیشونی‌ام را می‌بوسید. آخه بچه‌ام خیلی بلندتر از من بود با یک دست بغلم می‌کرد و دوتایی می‌رفتیم توی اتاق، می‌گفت: ـ مادر این هم نان تازه برای صبحانه‌ات دستش را می‌کرد، در جیبش پولی برای برکت آن ماه به من می‌داد. گاهی جدای از آن پول که من اسمش را گذاشته بودم «پول برکت»، پولی هم برای خرجی به هم می‌داد. ❄️ ⭕️بعضی وقت‌ها اگر فرصت داشت، می‌نشست و با هم صبحانه را می‌خوردیم. گاهی وقت‌ها که وقتش تنگ بود، چایی را تلخ می‌خورد و می‌رفت؛ اما بیشتر وقت‌ها برنامه‌اش را طوری جفت‌وجور می‌کرد تا صبحانه را با هم بخوریم.❄️ ⭕️حسن برکت و شادی زندگی‌ام بود هر زمان بین بچه‌ها کدورتی پیش می‌آمد، رفع و رجوع می‌کرد. می‌گفت: ـ زندگی ارزش با هم جنگیدن را نداره باید مهربان باشیم تا مهربانی ببینیم. حسن می‌گفت: ـ اگر مهربان نباشیم، به عزیزان خود محبت نکنیم، آن‌ها را خسته می‌کنیم با هم خوب باشیم که هیچ‌کسی از خوب‌بودن ضرری ندیده.❄️❄️ 🌻«راوی خواهر همسر شهید: » ⭕️اگر کسی مهربان باشد، می‌گوییم فلانی مهربان است؛ اما شوهر خواهرم حسن، مهربانی‌اش حد و اندازه نداشت با هیچ واژه‌ای نمی‌شود، توصیف کرد. کلمه خیلی یا خیلی زیاد هم برایش کم بود قلبش، وجودش انگار گنجینه الهی بود. الطافی هم که از خزائن پروردگار پر شود، دیگر حد و اندازه ندارد انگار ایمان و عشق او با بقیه فرق داشت تکیه‌گاهش یک چیز دیگری بود انگار متفاوت بود. وقتی از خدا حرف می‌زد، بیشتر به عظمت و بزرگی خدا پی می‌بردیم. وقتی از امام زمان(عج) صحبت می‌کرد، انگار همین الآن کنارش ایستاده است.❄️ ⭕️یک روز همسرم که کارمند شهرداری هستند، درباره زلزله صحبت می‌کرد که تهران روی کمربند زلزله است، فلان و بهمان. حسن آرام زد، روی شانه‌هایش و گفت: خیالت راحت عباس جان تا حضرت آقا هستند و عطر مهدی فاطمه می‌یاد، اینجا زلزله نمی‌یاد. بعد اشاره کرد، به پدر و مادر بزرگوار خود، به زیبایی و حس قشنگی از آن‌ها یاد کرد و گفت: ـ پدر و مادر محور اصلی زندگی ماست اگر از آدم راضی باشند، نانمان توی روغن است زلزله هم بیاد عاقبت بخیریمان سرجایش محفوظ است. می‌گفت: ـ پدر و مادر همیشه راه و چاه زندگی را به ما یاد می‌دهند؛ اما خودمان باید بپذیریم و همچون گوشواره آویزه گوشمان کنیم .❄️ ⭕️یک حرفی زد که من خیلی خوشحال شدم و به خواهرم فاطمه تبریک گفتم که چنین همسر قدردانی دارد. گفت: ـ من هرچه دارم از پدر و مادرم دارم پدرم همیشه مرا همه جا می‌برد و تجربه‌ها را عیناً یادم می‌داد. اگر از چیزی می‌ترسیدم یا حرفی می‌شد که از لحاظ تجربه‌ای نشانم دهد، این کار را می‌کرد مرا می‌برد تا آن خطر را تجربه کنم به من و خواهرم می‌گفت: ـ هیچ‌وقت بچه‌ها را از چیزی نترسانید و بی‌جهت سخت نگیرید، اجازه دهید، سختی‌های روزگار را تجربه کنند روی بد دنیا را ببیند تا قوی‌تر بار بیایند.❄️ ⭕️حسن به‌لحاظ شرایط کاری و مشغله زیاد، خیلی کم در بین ما بود؛ اما هر زمان قاتى ما می‌شد، مطالب مفیدی ازش می‌آموختیم. به‌قدری با محبت بود که غیبتش حسابی مشخص بود. می‌گفت و می‌خندید، سربه‌سر بچه‌ها می‌گذاشت. خلاصه به‌قدری حضور پررنگی داشت که هنوز هم انگار کنار ماست.❄️✨❄️ ادامه دارد ....... 🦋 ♥️ 🦋 ♥️ 🦋 ♥️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🦋 ♥️🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا