eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️نام پدر : عبدالرضا ▪️تاریخ تولد: 6-7-1345 شمسی ▪️محل تولد: اهواز ▪️ تاریخ شهادت :18-4-1367شمسی ▪️ محل شهادت : خرمشهر ▪️مزار :گلزار شهدا اهواز(خوزستان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : پانزدهم🌹 «ادامه فصل چهاردهم» 🌹همان طور که راه می‌روم‌، تسبیحات حضرت زهرا(س) و دعای فرج🙏 را زمزمه می‌کنم. 🌷عصر شده است، چهار نفر از رزمندگان ایرانی زخمی شده و در محاصره‌اند‌. صدای درخواست کمک بی‌وقفه‌شان که بچه‌های بیمارستان الحاضر را مورد خطاب🌻 قرار داده‌اند از پشت بی‌سیم قطع نمی‌شود. نه پیاده و نه با آمبولانس نمی‌توانیم دنبال‌شان برویم‌. 🍃 🌺عبدالزهرا از پشت بی‌سیم وضعیت وخیم مجروحین و شدت خونریزی خودش را برای‌مان مدام تکرار می‌کند‌. در شرایط بدی قرار گرفته‌ایم و امکان امدادرسانی نداریم😔 و با هر صدای ناله و کمکی که از پشت بی‌سیم می‌آید اشک می‌ریزیم. صدای ناله عبدالزهرا آرام‌آرام ضعیف می‌شود و...🍃 🌸یک ساعت بعد دیگر از آن سوی خط هیچ صدایی نمی‌آید و‌... عبدالزهرا به شهادت می‌رسد. 💐در گیر و دار جوی خونی که راه افتاده‌، خبر می‌رسد که احمد محمدی و فریدون احمدی و دکتر اسماعیل گنجی‌، هنگام انتقال زخمی‌ها از پست امداد خان طومان به الحاضر گرفتار معارضین شده‌اند.🍃 🌷احمد پرستار خودمان است، اسماعیل پزشک بهداری حلب و فریدون راننده آمبولانس. تکیه می‌زنم به دیوار و مثل پازلی هزار تکه‌، ناگهان فرو می‌ریزم روی زمین...🍃 🌸شانه راستم به خاطر جابجایی مجروح‌ها و کار سنگین‌، تیر می‌کشد و پاهایم متورم است از بس راه رفته‌ام. خستگی یک روز پر تنش با کلی مجروح پر کار‌، انگار به تنم مانده و با این خبر تلخ‌، تازه فهمیده‌ام که چقدر بدنم درد می‌کند!🍃 🌻غروب آفتاب خسته و دلگیر از راه می‌رسد و وقت اذان مغرب شده است. اذانی که دیگر احمد نمی‌گوید... دست‌هایم عطر عجیبی گرفته است که مرا یاد غروب کربلای پنج می‌اندازد. دست‌هایم بوی خون تازه و باروت که به هم آغشته شده باشند می‌دهند.🍃 ✨دست‌هایم بوی تربت کربلا در عصر عاشورا می‌دهند‌... دست‌هایم... دست‌هایم... دست‌هایم را می‌گذارم روی صورتم و همان‌جا روی زمین می‌نشینم. آرام زمزمه می‌کنم: « دیدیم آنچه را که ندیدیم و سوختیم ...»😔 و حالا‌... من‌، محمد حسن قاسمی! به زعم خودم‌، آخرین امدادگر جنگ تحمیلی ایران و عراق هستم!‌ اما وقتی رسیدم که جنگ تمام شده بود‌...🍃 بیست سال دیر به دنیا آمده‌ام! حسرت به دل دارم که دستانم از دامان شهدا🌷 کوتاه شده است. اینجا، شهر الحاضر سوریه‌، جایی دورتر از مرزهای کشورم، در هیاهوی جنگی خونین با حرامیان، با خدای خود عهد می‌بندم که دیر آمدنم را جبران نمایم و خود را به قافله شهدا برسانم!🍃✨🍃 ....... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️ ♦️شهید صیاد شیرازی از آمادگی برای جان نثاری در راه معشوق حقیقی(خدا) می‌گوید... 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : شانزدهم🌹 «فصل پانزدهم» 🌹عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب‌، داشتن سر عجب است...🍃 🌷امشب زیر سقف آسمان پر ستاره و در این هوای سرد، کیلومترها دورتر از خانه‌ام‌، می‌خواهم از احمد بنویسم.🍃 🌸هیچ وقت دلم این‌قدربرایش تنگ نبوده است! بحران طوفان گونه‌ عملیات خان طومان تمام شده است. همه جا آرام و... احمد گرفتار بند اسارت است!🍃 🌷دلم تنگ است برای وقتی که با نوای روح بخشش اذان می‌گفت و آن شعر معروف آخر اذان‌هایش که می‌خواند: «صبح که سحر می‌زند خدا نظر می‌کند بنده چقدر بی‌حیاست خواب سحر می‌کند، خفته‌ای ای بی‌خبر شرم نداری مگر؟ خالق أرض و سماء بر تو نظر می‌کند...»🍃 💐و ما‌، جان‌های‌مان تا عرش خدا پر می‌کشید! دلم تنگ است برای روزهایی که خودم پای روضه‌های جانسوز امام حسینی‌اش🕊 بودم و دلم پا برهنه تا کربلا می‌دوید... احمد محمدی! فرزند انقلاب! هر کجا که هستی دست‌های کوچک رقیه خاتون، حافظ جانت باشد.🙏 «اللّهم أجعَل عَواقِب امورَنا خَیراً...»?✨🍃 .... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃روز و نزول آیه تطهیر و آیه ولایت.... 🍃بیا بنگر ببین کار خدا را خدا بر می گزیند پنج تن آل عبا را 🍃 🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : هفدهم 🌹 «فصل شانزدهم» 🌹از حادثه لرزند به خود کاخ‌نشینان ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم... عملیات آزادسازی خان طومان موفقیت‌آمیز✨ بوده است و ما بعد از چند روز کار شبانه‌روزی در بیمارستان الحاضر‌، بالاخره وضعیت سفید بهداری را رویت کرده‌ایم!🍃 🌺اما بچه‌ها دیگر مثل سابق نیستند‌ روحیه‌ها به هم ریخته است و فکر و خیال نگرانی😔 اسارت احمد و دوستان دیگر دست از سر هیچ کدام‌مان برنمی‌دارد‌، مخصوصاً من و محمد که با احمد خیلی جور بودیم!🍃 🌷تا چند روز خبرهایی می‌آمد‌، ولی نه کسی تأیید می‌کرد و نه تکذیب! تا این‌که بالاخره حفاظت، عکسی از اسارت فریدون و احمد‌،🕊 نشان می‌دهد و آب پاکی را روی دست‌های خالی‌مان می‌ریزد...🍃 🌸جنگ است و از این اتفاق‌ها زیاد می‌افتد؛ باید محکم‌تر باشیم تا دوام بیاوریم! برای همین هم است که‌امروز صبح طی یک مشورت چند ثانیه‌ای با محمد و مشاوره‌ای در حد یک چشمک زدن شیطنت‌آمیز!😉 تصمیم گرفته‌ایم جو بیمارستان را عوض کنیم‌.🍃 💐این‌جا الحاضر! الان ساعت دو نیمه شب است. مثل همیشه از آن سوپ‌هایی که از شب مانده و جز من کسی دوست ندارد خورده‌ایم؛ 😋حالا هم تجهیز شده‌ایم و اسلحه به دست‌، از تاریکی مطلق‌، به تک‌تک‌تان سلام می‌رسانیم!🍃 🌻گذاشته‌ایم دو تایی برویم سراغ حسین که همیشه خوابش خیلی سنگین است. می‌رویم بالای سرش‌، فکر کنم دارد خواب خوبی👌 می‌بیند که این‌طور عمیق‌، نفس می‌کشد! با لگد به پایش می‌زنم و با حرص خاصی صدایش می‌کنم! چشم‌هایش را باز می‌کند و ما را مسلح‌، بالای سرش می‌بیند... از حالت خوابیده‌، یک دفعه برمی‌خیزد و می‌ایستد! وحشت‌زده 😱با صدایی گرفته می‌گوید:«چیه؟ چی شده؟» خیلی جدی با لحنی نگران‌، می‌گویم:«حمله کردن!» خیره می‌شود به من و نمی‌تواند حرف بزند! اما... طبق معمول‌، صدای خنده‌های😂انفجاری محمد‌، کار را خراب می‌کند.🍃 🌷همه بیدار شده‌اند و دارند به حسین با آن قیافه‌ ژولیده و چشم‌های سرخش می‌خندند‌، آن هم بعد از مدت‌ها که کسی نخندیده بود. خودش هم می‌خندد و محکم بغلم می‌کند. خدایا ما را ببخش!🙏 بالاخره یک جوری باید این فضای غمگین شکسته می‌شد!🍃 🌹جنگ است دیگر، شادی و غم با هم‌، در دل جنگ پنهان است. اینک ماییم و غمی در دل و لبخندی بر لب‌، که گفته‌اند: «مؤمن‌، غمش در دل پنهان و شادی‌اش در چهره آشکار است.» تا روحیه‌ات چنین نباشد هرگز نمی‌توانی «مرد جنگ» باشی. و چقدر به من می‌چسبد این دو کلمه‌ اسرارآمیز: «مرد جنگ!💥 یاد این آیه‌ شریفه می‌افتم که: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ وقت جنگ‌، مرد جنگ باش و وقت صلح‌، مرد صلح و آشتی‌...🍃✨🍃 ........ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️فرزند اسماعيل ▪️تاریخ شهادت :1360/03/21 ▪️محل شهادت : قصر شيرين کرمانشاه شهید عبدالرسول رهدار، دوم فروردین 1338، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر ذوب آهن بود و مادرش زینب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد 1360، با سمت فرمانده دسته در باختران هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش گلوله به شکم، به شهادت رسیدمزار او در گلزار شهدای بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است. 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊