eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت بیست و دوم)🌹🍃 🌼عملیات فتح المبین در شمال خوزستان به خوبی آغاز شد حاجی گروهی از بچه ها را فرستاد اواسط جاده اهواز به خرمشهر، می خواست امکانات و استعدادهای دشمن را شناسایی کنند این در حالی بود که آن منطقه در حوزه استحفاظی و کاری ما نبود اما حاج علی دستور داده بود که ما با هماهنگی مسئولان، در شناسایی آن منطقه شرکت کنیم یادم هست شناسایی ها با موفقیت انجام شد بر اساس آن ، حاجی مشغول بررسی و نوشتن طرحی برای آزاد سازی خرمشهر و چگونگی حمله به مواضع دشمن در آن منطقه شد البته آن موقع هنوز کسی به فکر آزادی خرمشهر نبود بعد از تکمیل طرح آن را برای مقامات سپاه فرستاد بعد از چند روز تأیید کلی طرح به دست حاجی رسید حاجی در آن ایام، نیروهای برگزیده تیپ نور را در جلسه ای جمع کرد و گفت: شما فرماندهان آینده جنگ هستید ممکن است من زنده نباشم، شما باید بتوانید جنگ را اداره کنید برای همین یک دوره کلاس فرماندهی هست که همه باید در آن شرکت کنید، خودم هم درس می دهم. هرکس هم که نیاید و غیبت کند، جریمه اش این است که اجازه ندارد به عملیات برود. این حرف را که از حاجی شنیدم به ذکاوتش احسنت گفتم رگ خواب بچه ها را خوب می دانست فهمیده بود بچه ها برای رفتن عملیات هر کاری می کنند؛ این بهترین جریمه بود تا همه بچه ها مجبور شوند در کلاس شرکت کنند. 🌼حاجی هر آنچه را که به صورت عملی یاد گرفته بود به ما انتقال داد کلاس های او واقعا آموزنده بود در همه وقایع مربوطه به جنگ به صورت موشکافانه وارد می شد این ها همه از هوش و ذکاوت او بود این در مقابل کلاس های تئوری که او با واقعیات جنگ فاصله داشت خیلی با ارزش بود. بعد از آن بود که کارهای عملیاتی را برای آزادی خرمشهر شروع کرد. حاجی هم شجاع و دلاور بود، هم خونسرد و هم ریز بین. در تصمیم گیری ها همه جوانب را می سنجید و بهترین راه را انتخاب می کرد یادم هست یک دوره ای در سپاه حمیدیه برقرار کرد و به ما آموزش داد. دوره آموزش فنون جنگ و بحث فرماندهی بود خوب به یاد دارم که یکی از مسئولان آمد و این جزوه ها را دید بعد گفت: این ها رو کی نوشته: کی بهتون درس داده؟ گفتم: فرمانده ما علی هاشمی. با تعجب گفت: علی هاشمی؟! همین جوان بیست ساله؟! بعد با تعجب گفت: این باید کار کسی باشه که سال ها توی مسائل جنگی و نظامی بوده تا بتونه این چیزها رو بیان کنه، راست می گفت چیزهایی که حاج علی بیان می کرد، شاید یک سرلشکر هم اطلاع نداشت! در حالی که او یک جوان ساده اما بسیار باذکاوت بود حاج علی از برادر به ما نزدیک تر بود ما حتی مشکلات خصوصی را به او می گفتیم با راهنمایی های حاج علی مشکلات ما حل می شد به ما همیشه می گفت: توصیه می کنم خونسرد و با تقوا باشید، خدا را مد نظر بگیرید. ادامه_دارد......... 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سالروز آغاز ولایت و رهبری حضرت آیت الله عظمی خامنه ای بر امت مسلمان،کشور و ملت ایران تبریک و تهنیت عرض می نماییم* http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت بیست و سوم)🌹🍃 🌼فروردین ۱۳۶۱ و بعد از عملیات ام الحسنین ( س) علی آقا بچه های تیپ را که حالا در زمینه اطلاعات و شناسایی ورزیده شده بودند به چند گروه کوچک و بزرگ تقسیم کرد، اما با این حال خودش هم در شناسایی شرکت می کرد. حاجی در برنامه های شناسایی هم به دنبال نیرو سازی بود از برادران عرب و بومی منطقه بهترین نیروهای عملیاتی و اطلاعاتی را تربیت می کرد. 🌼یک بار با حاجی برای شناسایی تا نزدیک سنگرهای دشمن رفتیم در حال بررسی منطقه بودیم که به حاجی گفتم: عراقی ها رو ول کن ، با این ها چی کار کنیم! حاجی حواسش به سنگر دشمن بود و متوجه حرف من نشد. مجبور شدم دست حاجی را بگیرم. این بار وقتی سرش را چرخاند متوجه حرفم شد مقابل ما حدود چهل تا سگ گرسنه با زبان های آویزان بودند. حاجی هم مثل من خشکش زد آهسته گفتم: حاجی عراقی ها اینجا نیستند. با این سگ ها چه کار کنیم؟ ما یک اسلحه بیشتر همراهمان نیست. حاجی گفت: اشکالی نداره، شلیک می کنیم و بعدش فرار می کنیم و بعد اینکار را کردیم. مدتی بعد قرار شد منطقه طلائیه را از ارتشی ها تحویل بگیریم تا جزء محدوده ی فعالیت ما بشود. در جلسه ای که به همین منظور تشکیل شد متوجه شدیم که نقشه ی شناسایی و اطلاعات ما با اطلاعات برادران ارتش متفاوت است. حاجی برای حل این مشکل، من را از نیروهای تیپ ۳۷ انتخاب کرد تا با دو نفر از نیروهای ارتش برای شناسایی به منطقه بروم تا اختلاف بر طرف شود. ارتشی ها از من پرسیدند : اسلحه که همراهت هست؟ من که حاضر جوابی ام بین بچه ها مشهور بود گفتم: نه کسی که شناسایی می ره اسلحه نمی خواد. با این جمله گروهبان ارتش از همان ابتدای خاکریز بسم ﷲ را گفت و جلو افتاد بعد به پشت سرش اشاره کرد و گفت: شتری بیاین. من هم که تا آن موقع چنین اصطلاحی را نشنیده بودم با تعجب پرسیدم شتری چیه؟ گروهبان گفت: بیا دنبالم ببین شتری چیه؟ با شتری رفتن صد متر را دو ساعته طی کردیم! یک پا می گذاشتند زمین و یک پا نمی گذاشتند! تا اینکه صبرم تمام شد و گفتم: این طوری که نمی شه، اگر ما بخوایم تا خاکریز عراقی ها برسیم یک ماه طول می کشه، حالا شما بیایین دنبال من تا بگم شتری چیه؟ گروهبان پرسید: چه جوری برادر؟ من هم گفتم بیاین. من الان روش اسبی رو به شما یاد می دم بعد شروع کردم به دویدن. گروهبان هم دائم با صدایی آهسته می گفت: برادر ، برادر نکن این کارو، خطرناکه ، نباید بدویم و ... 🌼در همین بین که گروهبان دائم اخطار می داد گفتم: این هم سیم خاردار عراقی ها ، مگه قرار نبود تا اینجا بیاییم. گروهبان هم با تعجب دست کشید به سیم خار دار و گفت: یعنی ما تا اینجا اومدیم؟ با وجود مخالفت گروهبان ارتشی، وارد میدان مین شدم و کارشناسایی را تکمیل کردم موقع برگشت به برادرهای ارتشی گفتم حالا می خواید شتری بر گردیم یا اسبی؟ بالاخره در برگشت هم اسبی آمدیم و اختلاف نقشه ها برطرف شد. ادامه_دارد......... 🌴 🔻 🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫بِسمِ الله الرّحمن الرّحیم💫 ✨اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً .✨ 🌹✨ 🌼🌼🌼 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت بیست و چهارم)🌹🍃 🌼از مهم ترین ویژگی های یک فرمانده بحث صبر و تحمل و دقت نظر در کارهای نیروهای زیر مجموعه است یک فرمانده لایق، سخت آماده می کند و این از ویژگی علی هاشمی بود یادم هست که آن روزها برادران ارتش امکانات خوبی داشتند، اما در سپاه این طور نبود مجبور بودیم خیلی جاها با امکانات کم کارهای بیشتر و بزرگ تری انجام دهیم. 🌼یک روز یکی از نیروهای جدید آمد پیش حاج علی و گفت: من می خوام در شناسایی پشت منطقه دشمن رو ببینم دوربین می خوام که ندارم، برجک می خوام اون رو هم نداریم. حاجی فردستادش تا از ارتشی ها یک دوربین قرض بگیره اون بنده خدا هم رفت برای دو روز دوربین یک گروهبان رو قرض گرفت بعد از مدتی دیدم همان گروهبان آمد پیش حاجی و شکایت کرد می گفت: نیروی شما قرار بوده دو روزه دوربین رو پس بده اما الان دو ماه است که پس نداده حاجی صداش کرد و گفت: چرا دوربین آقا رو نمی دی؟ اون بنده خدا هم گفت: شما از ما کار می خوایی، ما هم که وسیله نداریم، مجبور می شیم امانت رو پس ندیم حاجی وساطت کرد و موضوع تمام شد بعد حاجی هر طور بود دوربین تلسکوپی تهیه کرد و تحویل آن جوان داد جوان دوربین را گرفت و گفت: خب دست شما درد نکنه حالا یک برجک هم نیاز داریم می خوام عراقی ها رو ببینم یه لودر هم بده تا برجک خاکی بزنیم حاجی با آن صبر و تحمل و اعتمادی که به نیروهایش داشت لبخندی زد و به بچه ها گفت یک لودر بدهند. 🌼فردا صبح هوا کمی روشن شده بود که دیدیم همین طور اطراف سنگر فرماندهی خمپاره به زمین می خورد تا روز قبل این قدر آتش دشمن زیاد نبود با حاجی از سنگر بیرون آمدیم آنچه می دیدیم باور کردنی نبود یک برجک خاکی با ارتفاع نزدیک به هشت متر کنار سنگر فرماندهی بالا رفته بود در چهره حاجی هم عصبانیت دیده می شد و هم خنده، آن جوان را صدا کرد و طوری که ناراحت نشود گفت: اینو کی زده؟ زود خرابش کن جاش اینجا نیست بغل سنگر فرماندهی و به این بلندی. جوان اخم هایش رفت توی هم با ناراحتی به راننده لودر گفت: خرابش کند بعد هم دوربینش را پس داد و گفت: من دیگه کار نمیکنم باید گزارش هام دقیق باشه. من به خاطر اینکه کارم درست و دقیق باشه برجک خواستم. من منتظر برخورد با جوان بودم اگر من جای حاجی بودم شاید خیلی تند برخورد می کردم اما حاجی با مهربانی دست جوان را گرفت و بردش داخل سنگر یک چایی براش ریخت و جلوش گذاشت گفت: زحمت کشیدی اما اگر می خوای برجک دیده بانی بزنی بهتره بری دویست متر اون طرف تر. می گم سه تا لودر دیگه هم بیان و سریع برات بزنن. با این برخورد صبورانه آن جوان خیالش راحت شد و چهره اش از هم باز شد چایی را سر کشید و دوربینش را برداشت و از سنگر بیرون رفت. ادامه_دارد.... 🌴 🔻 🌴 🔻 🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
مواظب باشيد دوباره آن جو كاذبي که زمان بني صدر خائن درست كردند و روحانيتي همچون شهيد مظلوم بهشتي و ديگر علماء ارزنده را چنان گوشه نشين كردند و چه افرادي با چه نامهاي كاذبي بر ما مستولي شدند ، تکرار نشود . 🌹 *🕊 * انتخابات ۱۴۰۰ 🌹🍃 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت بیست و پنجم)🌹🍃 🌼مرحله سوم عملیات بیت المقدس بود قرار شد حاج علی با تیپ ۳۷ نور از قرارگاه قدس بین طلائیه و منطقه کوشک وارد عمل شود همه نیروها داشتند برای عملیات آماده می شدند بچه های گردان نبوت هم از تهران به تیپ ۳۷ نور ملحق شدند حاجی آن ها را تقسیم کرد چند نفری از آن ها را با نیروهای اطلاعات عملیات به منطقه طراح فرستاد ما در عملیات ، در منطقه خودمان باید عمل می کردیم. گردان نبوت وارد عمل شد شنیدیم که تانک های عراقی روی خاکریز آنان آمدند و نور افکن انداختند و بیشتر آن ها را با گلوله مستقیم شهید کردند یکی از فرماندهان آن ها شخصی به نام درویشی بود. درویشی هم آنجا شهید شد او حاج علی را خیلی دوست داشت می گفت این فرمانده شما علی هاشمی آدم خوبیه، خودمونیه، اصلا تکبر نداره و ... 🌼تیپ ۳۷ نور قرار بود در حین عملیات فقط خاکریزهای مشخص شده را به نیروهای عملیاتی نشان دهد و مستقیماً در عملیات شرکت نکند اما بعد از این اتفاق و شهید شدن بچه های گردان بچه ها خودشان را متعهد دانستند که کاری انجام دهند. خلاصه بچه ها وارد عمل شدند و عراقی ها را عقب راندند. 🌼سرانجام عملیات بزرگ بیت المقدس با موفقیت به سرانجام رسید خرمشهر در مقابل چشمان بهت زده دشمنان آزاد شد فراموش نمی کنم حاجی بی سیم را گرفته بود و داد می زد: خرمشهر آزاد شد، خرمشهر آزاد شد. در این عملیات ندیدم حاجی لحظه ای آرام و قرار داشته باشد آن قدر عرق ریخت که سر تا پای لباسش سفید شد. بعد از عملیات به جفیر رفتیم و در پاسگاه شمالی مستقر شدیم عراقی ها وقتی عقب نشینی می کردند پشت سرشان مین می گذاشتند تا حرکت ما را کند کنند. 🌼 بعد از چند روز به موقعیت قبلی برگشتیم عراق با تانک های پیشرفته و ادوات زرهی سنگین دوباره حمله کرد و به جلو آمد. قصد داشتند ما را محاصره کنند. شب که شد حاجی من را صدا کرد و گفت: بریم نزدیک عراقی ها ببینیم چه خبره؟ می خواست منطقه را شناسایی کند. گفتم: منطقه خطرناکه، نمی شه بریم شما فرمانده هستید ممکن اتفاقی بیفته. اما حاجی قبول نکرد سوار موتور شدیم و به سمت سیل بند دوم نزدیک هورالهویزه رفتیم ما آن قدر به عراقی ها نزدیک شدیم که به خوبی آن ها را می دیدم. حاجی سرش را برای چند لحظه روی سیل بند گذاشت آن قدر خسته بود که چشم هایش بسته شد. شاید چند ثانیه نشده بود که در همان حال خواب گفت: به گوشم، به گوشم بله... با عجله حاجی را صدا زدم گفتم: حاجی بلند شو داره خودروی دشمن میاد بلند شو اما حاج علی آن قدر خسته بود که اصلا متوجه نشد که صدایش می کنم حق داشت در عملیات بیت المقدس روز و شب نداشت مرتب صداش زدم و گفتم: حاجی بلند شود ، بلند شو بعد با عجله رفتم و موتور را آوردم به هر ترتیبی بود به زحمت بلند شد و ترک موتور نشست من هم گاز دادم و با سرعت حرکت کردم. دائم به حاجی می گفتم: اشتباه کردم تو رو آوردم اگر تیر بخوری ، خیلی بد می شه تو ناسلامتی فرمانده ای، با هر درد سری بود به سلامت به مقر برگشتیم. اما شرایط خیلی سخت بود. عراقی ها دائم آتش می ریختند. با اینکه عراقی ها قصد داشتند ما را دور بزنند اما الحمدﷲ نتوانستند کاری از پیش ببرند بعد مواضع خودمان را تثبیت کردیم و شجاعانه دشمن را عقب زدیم بعد از آن حاجی یک خط پدافندی از طلائیه تا چزابه برای حفظ منطقه ایجاد کرد. ادامه دارد........ 🌴 🔻 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
16.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~|♡° یه روایتگری با دل و جون گوش بدیم لذت ببریم 🙃🌱 از دس ندین 👌 شهید سید مسعود رشیدی 🌷 راوی : حاج محمد احمدیان ‍‎‌ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🔴دشمن با تمام قوا برای تخریب رئیسی به میدان آمده است . مردم هوشیار باشند 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا