#سلام_امام_زمانم
عالم همہ جسم اسٺ و تو جانی، مهدی
يعنی تــــو همــــان جــان جهانی، مهدی
تنهــا نه گذشتہ،حـــــال و آينده ز توسٺ
حقــا که تــــو صـاحب الزمانی، مهدی
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_هشتم)💦💥
#اقا_معلم
⬅️انقلاب اسلامی ملت ایران به پیروزی رسید روزهای عجیبی بود همه خوشحال بودند کار تازه آغاز شده بود خیلی از دوستان قدیم سید حمید به انقلابیون پیوستند سید حمید تصمیم گرفت کار بزرگی انجام دهد او به معلمی علاقه پیدا کرد برای همین راهی کرمان شد برای معلم شدن راهی تربیت معلم شد. او در دانش سرای راهنمایی کرمان در رشته علوم انسانی به تحصیل پرداخت. این دوران برای او لازم بود تا اطلاعات دینی و اعتقادی خودش را کامل کند.
⬅️شهریور سال ۱۳۵۹ مدرک کاردانی خود را دریافت کرد اما وقتی از تربیت معلم فارغ التحصیل شد حاضر نبود برود و استخدام آموزش و پرورش شود و در آنجا حقوق بگیرد او مدتی بعد در ماجرایی که ذکر خواهد شد به جبهه رفت و دوباره به رفسنجان بر گشت یکی از دوستانش می گفت من خیلی با او حرف زدم گفتم تو می توانی در سنگر مدرسه به جهاد بپردازی در ضمن این کار تو درست نیست تو الان به پدر و مادرت از نظر مالی فشار می اوری حقوق آموزش و پرورش می تواند باری از دوش زندگی تو و خانواده ات بردارد او به خاطر احترامی که به من می گذاشت حرفم را قبول کرد و گفت: حالا که شما می گویی چشم.
⬅️ سید حمید رفت و خودش را استخدام رسمی کرد و آماده تدریس شد او باید به یکی از مدارس کرمان می رفت چند روز بعد دوباره او را دیدم شنیده بودم کلاس نمی رود و دوباره میخواهد راهی جبهه شود گفتم چرا کلاس نرفتی؟ گفت رفتم یک هفته رفتم اما جای من اصلا در مدرسه نیست جبهه به من نیاز بیشتری دارد بعد ادامه داد به مدیر مدرسه گفتم که ببخشید من فقط همین یک هفته را مزاحم شما شدم و راهی جبهه هستم سید گفت: بچه ها و دوستان به من خبر داده اند که راهی جبهه هستند انجا خبرهایی هست اگر شد من هم زودتر خودم را می رسانم خوزستان.
⬅️او برادرهایش را می دید که به جبهه میرفتند بی بی را می دید که با زن های محله به مسجد می روند تا کلاه و دستکش و لباس گرم برای رزمندگان ببافند، در همه این دوران سید حمید دوباره غرق در فکر بود تفکری که منشا رشد انسان است، تفکری که انسان را به کمال می رساند خلاصه اینکه نه مدرسه توانست نگهش دارد نه خانواده و نه هیچ کس دیگر روح ناآرام او را چیز دیگری آرام می کرد معلمی نتوانست او را پایبند شهر و خانواده کند سید حمید راهی مسیری شد که خودش انتخاب کرده بود.
ادامه_دارد........
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_نهم)💦💥
#اعزام
⬅️روزهای اول جنگ بود آن روزها بسیاری از دوستانش توصیه میکردند که مدرسه بروند و تدریس کند سید حمید روزها غرق در تفکر خودش بود تنها پناه او دوستانش بودند اما سید در کنار آن ها هم احساس غریبی می کرد دیگر تاب خنده ها و شوخی آن ها را هم نداشت حس می کرد در میان جمع غریبه ها نشسته خلاء درونی سید هر روز بیشتر می شد باید کاری می کرد احساس می کرد باید شجاعت از نوع دیگر را تجربه کند اما چگونه؟
⬅️دوست داشت به جبهه برود اما فکر می کرد با ذهنیتی که از او دارند شاید او را نپذیرند در همین دوران اولین پیشنهاد هر چند شوخی به او شد حاج آقا آذین یکی از کامیون دارهای رفسنجان بود که کاروان کمک های مردمی به جبهه را بار زده بود حالا چند روزی از شروع جنگ می گذشت، او سید حمید را دور میدان شهر می بیند به شوخی به او می گوید : تو نمی خوای آدم بشی؟ سید می گوید چه جوری؟ ایشان هم می گوید چه جوریش با من فردا صبح زود قبل از ساعت هشت از جلوی هلال احمر حرکت می کنیم برای جبهه اینجا سید حمید خیلی خوشحال شد برای اینکه از قافله عقب نماند شب رفت و پشت در هلال احمر توی سرما خوابید.
⬅️آقای آذین بعدها می گفت آقا سید حمید برای اولین بار با من به جبهه رفت من فکر نمی کردم بیاید برای همین ساعت حرکت را به او عقب تر گفتم مثلا ساعت هفت را هشت گفتم ولی دیدم ساعت چهار صبح آمده پشت در هلال احمر منتظر من نشسته ما از انجا با ماشین باری که داشتیم وسایل را به جبهه بردیم با اینکه سابقه ذهنی خوبی از سید حمید نداشتم و می ترسیدم که در جبهه آبروریزی کند اما با هم عازم جبهه شدیم.
⬅️سید حمید در آبان سال ۱۳۵۹ عازم جبهه شد در ماه های اولیه جنگ که هنوز ارتش منسجم نداشتیم دفاع از مرزها به شکل خود جوش و توسط جوانان غیوری که از سراسر کشور به خاطر حفظ دین راهی خوزستان شده بودند صورت می گرفت آنان با کمترین تجهیزات و حداقل اموزش اما با دل و جانش سرشار از عشق به اسلام در برابر سپاهیان شیطان ایستادند و از جان خود گذشتند.
⬅️ اولین سفر حمید به جنوب سفر از نقطه جغرافیایی به نقطه ای دیگر نبود هجرتی بود دائمی و مستمر از عالم اوهام به عالم معنا. او به راهی رفت که تقدیر برایش رقم میزد رفتار سید حمید در روزهای نخست همانند کسانی بود که سال ها در تاریکی زیسته اند که حالا وارد دنیایی از نور شده اند او به همه وقایع پیرامون خود به دید تعجب می نگریست رزمندگانی که عزیزترین سرمایه وجودی یعنی جان خود را در دست گرفته و مقابل دشمن ایستاده اند اما سید توانست چشمان خود را باز کند او با حیرتی آمیخته به شوق نظاره گر دنیایی بود که از کودکی به دنبال آن می گشت سید حمید خیلی زود دریافت آنچه که سال ها در دنیای پیرامون به دنبال آن بوده در وجود خودش نهفته است، دانست در همه این سال ها بیهوده خدا را با حواس ظاهری اش می جسته او خیلی زود شیدا شد و راه راست را پیدا کرد و در راه ثابت قدم ماند.
ادامه_دارد.......
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313✨
🔼
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهید «هادی صدقیان»:
نگذارید اصل حجاب در جامعه اسلامی کم رنگ شود؛
عفت و پاکدامنی باید گسترش پیدا کند تا فحشاء و منکرات کمتر و کمتر شود.
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌جــواب سـلامღ واجــب اسـت...🌱✨
پـس بیـایید ﳙــر روز بـہ او سـلامـღ کنـیم...♥️🖐🏻
#امام_زمان_عج_الله🌷
#سلام_به_امام💐
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_دهم)💦💥
#جنگهای_نا_منظم
⬅️سید حمید در اولین روزهای جنگ وارد ستاد جنگ های نامنظم شد شرکت در چندین عملیات چریکی آماده و آزموده شد ستاد شهید چمران از جمله ستادهایی بود که با ساماندهی جوانان داوطلب جنگ های نامنظم چریکی را پایه گذاری کردند و ضربات مهلکی بر پیکر دشمن وارد آوردند در این شرایط ستاد جنگ های نامنظم به خوبی جلوی پیش روی دشمن را گرفت دشمنی که آمده بود تا کمتر از یک هفته کل کشور ما را تصرف کنبد این ستاد مسولیت عملیات های محدود را که در ابتدای جنگ ایران و عراق انجام می شد را به عهده داشت.
⬅️فرماندهی این ستاد با دکتر مصطفی چمران در بهار ۱۳۶۰ ستاد جنگ های نامنظم و جایگاه و فعالیت های خود را از دست داد از آن زمان و بعد از برکناری بنی صدر کارهای مربوط به اعزام نیرو و عملیات ها منظم و بر اساس برنامه ریزی صورت می گرفت.
⬅️برای اولین باری بود که سید حمید شناسایی رفت با دو نفر از نیروهای آموزش دیده دکتر چمران و یک افسر ارتش همراه شد دو نفر بسیجی حمید و یک نفر افسر ارتش آن ها شب حرکت کردند صبح می فهمند که اشتباهی در وسط عراقی ها گرفتار شده اند افسر ارتشی با ترس گفت یعنی چه بلایی سرمان می آید؟ حمید می گوید: راحت باشید یک آیه قرآن هست که اگر بخوانید دشمن شما را نمی بیند بعد این آیه قرآن را می خواند و می گوید مطمن باشید که ان ها دیگر ما را نمی بینند.
⬅️حاج امینی از قول سید ادامه داد: آن ها آیه و جعلنا... را خواندند و حرکت کردند بعد از چهار کیلومتر حرکت در جلوی چشم عراقی ها خودشان را به ما رساندند وقتی به ما نزدیک شدند یک باره عراقی ها فهمیدند که اینها ایرانی هستند شروع کردند به تیراندازی اما دیگر دیر شده بود یکی از افراد این گروه می گوید: ماموریتمان را انجام دادیم و داشتیم بر می گشتیم عقب در راه بر گشت از کنار یک سنگر عراقی گذشتیم سر و صدای عراقی ها از داخلش می آمد رو کردم به سید و با حالت ترس گفتم عراقی ها توی این سنگر نشستن و تعداد شون هم زیاده. سید برای اینکه آرامم کند گفت: نترس خودش رفت طرف ورودی سنگر پشت سنگر که رسید عراقی ها متوجهش شدند فوری نارنجکی را انداخت داخل سنگر و خودش خیز رفت، سنگر که رفت روی هوا سید بلند شد و خاک لباسش را تکاند لبخند همیشگی نشست کنج لبش و گفت: دیدی همین قدر بیشتر کار نداشت بعد دویدیم و حرکت کردیم.
⬅️ سید کارهایش را اعتماد به نفس و با خونسردی انجام می داد همین باعث می شد که ترس ما از بین برود اما ما هیچ وقت نمی توانستیم مثل او باشیم آن افسر ارتشی این چیزها برایش معجزه بود اصلا فکر نمی کرد ما با خواندن یک آیه قرآن این گونه از دست دشمن خلاص شویم وقتی به مقر رسیدیم ایشان سجده کرد و گریه نمود بعد از آن همیشه با ما می آمد ماموریت.
ادامه_دارد.......
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
آدم ها
جدا از عطری که،
به خودشون می زنن
عطر دیگه ای هم دارن
که تاثیر گذارتره
عطر نگاهشون
عطرحرفاشون
عطری که فقط و فقط
مختصّ شخصیت اون هاست
و در هیچ مغازه ی عطر فروشی
پیدا نمیشه...
بله، #شهدا عطر خاصی دارند
ایکاش کمی از عطر شهدا شامل مامیشد
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_یازدهم)💦💥
#سوسنگرد
⬅️در شمال اهواز شهر سوسنگرد قرار دارد این شهر تابع شهرستان دشت آزادگان است. منطقه ای که سوسنگرد در آن قرار داشت جبهه میانی خوزستان بود جبهه میانی منطقه حمیدیه سوسنگرد و بستان را شامل می شد عراق با کنترل آن می توانست در هر قسمت از آن به جاده اصلی اهواز حمیدیه سوسنگرد و بستان دست پیدا کند سوسنگرد را گرفته بودند و ما نمی دانستیم با یک تویوتای مخصوص بهداری رفتیم داخل شهر پنج شش نفری می شدیم همه شهر ریخته بود به هم یک حالت غیر عادی داشت سید حمید گفت برویم سپاه رفتیم و هیچ کس توی سپاه نبود گفت برویم فرمانداری آنجا هم کسی نبود. یک نفر آمد از ما پرسید شما کی هستید؟ اینجا چی کار می کنید؟ از نگاهش معلوم بود با عراقی ها ارتباط دارد با چرب زبانی می خواست نگهمان دارد تا برود خبر دهد اما با تدبیر سید حمید از دستش در رفتیم و حرکت کردیم سمت بیرون شهر یک دفعه دیدیم شهر را دارند می کوبند راننده ما پا را گذاشت روی پدال گاز و سرعت گرفت تانک های عراقی داشتند از سوسنگرد می رفتند طرف حمیدیه ما را که دیدند بستندمان به گلوله.
⬅️ گلوله از بغل گوش ما رد می شد نمی دانستیم چه کار کنیم سید حمید گفت تندتر گاز بده حاجی راننده هم پا را روی پدال گذاشت ماشین بال در آورده بود و می رفت همه مان حس عجیبی داشتیم فکر می کردیم اگر سرعتمان بیشتر باشد ایر و ترکش به ماشین کاری ندارد عجیب بود با یاری خدا توانستیم از دست دشمن فرار کنیم باور کردنی نبود ما در شهری رفتیم که دشمن ان را اشغال کرده بود و توانستیم برگردیم
کار نیروهای ایرانی را در آن منطقه تیپ سوم لشکر ۹۲ زرهی رزمندگان سپاه پاسداران به فرماندهی علی هاشمی نیروهای ژاندارمری سوسنگرد و گروه جنگ های نامنظم شهید چمران تشکیل می داد.
⬅️ما به نیروها ملحق شدیم بالاخره پس از هماهنگی های لازم روز ۲۶ آبان ماه سال ۱۳۵۹ پس از عملیات موفق رزمندگان اسلام سربازان دشمن بعثی با سراسیمگی و ترس شهر سوسنگرد را ترک کردند و این شهر دوباره به دست رزمندگان افتاد رویای تصرف مرکز خوزستان از سوی عراقی ها با فداکاری نیروهای ایرانی نقش بر آب شود اینجا اولین حضور سید حمید در یک عملیات بود او نشان داد که قابلیت های بالایی دارد.
ادامه_دارد........
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️