eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: پنجم✨✨ 💥سید حسین طحامی ( کشتی گیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمی رفت اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجی کسی هست با من کشتی بگیره حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد و گفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد برو وسط گود، معمولا در کشتی پهلوانی حریفی که زمین بخورد یا خاک شود می بازد کشتی شروع شد همه ما تماشا می کردیم مدتی طولانی دو کشتی درگیر بودند اما هیچکدام زمین نخوردند فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند این کشتی پیروز نداشت بعد از کشتی سید حسین بلند بلند می گفت: بارک ﷲ، بارک ﷲ، چه جوان شجاعی، ماشاء ﷲ پهلوون. 💥ورزش تمام شده بود، حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم گناه می کرد ابراهیم آمد جلو و با تعجب گفت: چیزی شده حاجی، حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهران دو تا پهلوان بودند حاج سید حسن زراز و حاج صادق بلور فروش، اون ها خیلی با هم دوست و رفیق بودند توی کشتی هم هیچ کس حریفشان نبود اما مهم تر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یه روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برای آقا ابا عبدﷲ (ع) شروع می کردند نفس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن مریض شفا می داد. بعد ادامه داد: ابراهیم، من تو رو پهلوون می دونم مثل اون ها ابراهیم هم لبخندی زد و گفت: نه حاجی ، ما کجا و اون ها کجا بعضی از بچه ها از اینکه حاج حسن اینطور از ابراهیم تعریف می کرد ناراحت شدند. 💥 فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود بعد از ورزش کشتی ها شروع شد چهار مسابقه برگزار شد دو کشتی را بچه های ما بردند دو تا هم آن ها اما در کشتی آخر کمی شلوغ کاری شد. آن ها سر حاج حسین داد می زدند حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچه های مهمان است. آن ها هم که ابراهیم را خوب می شناختند مطمئن بودند که می بازند برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور. 💥همه عصبانی بودند چند لحظه ای نگذشت که ابراهیم داخل گود آمد با لبخندی که بر لب داشت ما به همه بچه های مهمان دست داد، آرامش به جمع برگشت. بعد هم گفت: من کشتی نمی گیرم همه با تعجب پرسیدیم چرا؟ کمی مکث کرد و به آرامی گفت: دوست و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرف ها و کارها ارزش داره بعد هم دست حاج حسن را بوسید و با یک صلوات پایان کشتی را اعلام کردند. ..... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️برگزاری جشن نیمه‌ی شعبان 🎙راوے:همسرشهید ☂قدرت الله،15سال بود که در نیمه‌شعبان، جشن باشکوهی برپا می‌کرد.جلوی مغازه‌اش آذین میبست و شربت و شیرینی پخش می‌کرد. شام مفصّلی هم به میهمانان می‌داد.خیلی خالصانه به ائمه عشق می‌ورزید. ☘پیش از اعزامش به سوریه در اسفند۹۵، تدارک جشن نیمه‌ی شعبان سال۹۶را دیده بود. با مدّاح قرارگذاشته بود که برای مراسم سنگ تمام بگذارد.برنج خریده بود و کنارگذاشته بود. به منم تاکید کرد که جشن حتما برگزار شود؛ حتی اگر من شهید شده باشم. ☂گفت مبادا جشن میلاد مولایمان،مهدی(عج) را بر رفتنِ بی‌مقداری چون من ترجیح دهی که تمام جان و مال و فرزندانم فدای یک تار موی دلبر!نکند رخت عزا بپوشی و مصیبت مرا بزرگتر ازمیلاد مولایم ببینی!مرا ناراحت و سرافکنده نسازی همسرمهربانم! ☘همیشه تعجب می‌کردم که او چگونه میتواند به تمام مشغله‌هایش برسد؟در تمام اُمورش موفق و درکسب‌ و کارش بی‌نظیر بود. هم کارگاه پرورش مرغ داشت و هم فروشگاه لوازم خانگی.مغازه‌ی فروش آهن‌آلات هم داشت.آنقدر منظّم و کاربلد بود که وقت کم نمی‌آورد. 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: ششم✨✨ 💥شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود. وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه؟! ما همه ساکت بودیم حاج حسن ادامه داد: ببینید بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید ابراهیم امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. 💥داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد. تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زور خانه جمع می شدیم نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است». 💥با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند. ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد یکبار هم که آمده بود وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد زروخانه حاج حسین توکلی در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود از بچه های آنجا به جز ابرهیم، جوان هایی بسیار بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود. آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند. 💥دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسین شهایی مرشد زورخانه شهید اصغر رنجبران فرمانده تیپ عمار و شهیدان سید صالحی، محمد شاهردی، علی خرمدل، حسن زاهدی، سید محمد سبحانی، سید جواد مجدپور، رضا پند ،حمد الله مرادی، رضاهویار، مجید فرویدوند، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرﷲ، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست. ....... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: هفتم✨✨ 💥تقریبا سال ۱۳۵۴ بود صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند ما از بچه های غرب تهرانیم ، ابراهیم کیه؟ بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان ، دقایقی بعد بازی شروع شد ابراهیم تک و آن ها سه نفر بودند ولی به ابراهیم باختند. همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم سر ۷۰۰ تومان شرط بستین بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم. موقع پرداخت پول ابراهیم فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند یکدفعه ابراهیم گفت آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه اگر برنده شد ما پول نمی گیریم یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند من هم که خیلی عصبانی بودم به ابراهیم گفتم: اقا ابرام چرا اینجوری بازی کردی؟ با تعجّب نگاهم کرد و گفت: می خواستم ضایع نشن همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود. 💥 هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند آن ها پنج نفره با ابراهیم سر ۵۰۰ تومان بازی کردند، ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و پای برهنه بازی می کرد آنچنان به توپ ضربه می زد که هیچکس نمی توانست آن را جمع کند آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد بعد از نماز حاج آقا احکام می گفت تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: پیامبر می فرماید: هر کسی پولی را از راه نامشروع به دست آورد در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد و نیز فرموده اند: کسی که لقمه ای از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود. ابراهیم یا تعجّب به صحبت ها گوش می کرد بعد هم با هم رفتیم پیش حاج آقا و گفت: من امروز سر والیبال ۵۰۰ تومان تو شرط بندی برنده شدم بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت: البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم حاج آقا هم گفت: از این به بعد مواظب باش، ورزش کن اما شرط بندی نکن. 💥هفته بعد دوباره همان افراد آمدند این دفعه با چند یار قوی تر بعد گفتند این دفعه بازی سر هزار تومان ، ابراهیم گفت: من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند ترسیده می دونه می بازی یکی دیگه گفت: پول نداره و ...ابراهیم برگشت و گفت: شرط بندی حرومه، من هم اگه می دونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم پول شما رو هم دادم به فقیر اگر دوست دارید بدون شرط بندی بازی می کنیم البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد. ..... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ...🤚✨ 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. 🤲🌱 ❤️ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: هشتم✨✨ 💥هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان و شخص حاج حسن به سراغ کشتی رفت او در باشگاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد او کار خود را با وزن ۵۳ کیلو آغاز کرد آقایان گودرزی و محمدی مربیان خوب ابراهیم در آن دوران بودند آقای محمدی ابراهیم را به خاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت، آقای گودرزی خیلی خوب فنون کشتی را به ابراهیم می آموخت. همیشه می گفت: این پسر خیلی آرومه اما تو کشتی وقتی زیر می گیره چون قد بلند و دستای کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله می کنه او تا امتیاز نگیره ول کن نیست برای همین اسم ابراهیم را گذاشته بود پلنگ خفته . بارها می گفت یه روز این پسر رو تو مسابقات جهانی می بینید مطمن باشید. 💥سال های اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد ابراهیم همه حریفان را با اقتدار شکست داد او در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد مسابقات در روزهای اول آبان برگزار می شد ولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد مربی ها خیلی از دست او ناراحت شدند بعدها فهمیدیم مسابقات در حضور ولیعهد برگزار می شد و جوایز هم توسط او اهدا شده برای همین ابراهیم در مسابقات شرکت نکرده بود. 💥سال بعد ابراهیم در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد همان سال در وزن ۶۲ کیلو باشگاه های تهران شرکت کرد در سال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها وقتی دید دوست صمیمی خودش در وزن او یعنی ۸۶ کیلو شرکت کرده ابراهیم یک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کیلو شرکت کرد در آن سال درخشش ابراهیم خیره کننده بود و جوان ۱۸ ساله قهرمان ۷۴ کیلو آموزشگاه ها شد، تبحر خاص ابراهیم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحیح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتی گیری تمام عیار تبدیل شود. 💥صبح زود ابراهیم با وسایل کشتی از خانه بیرون رفت من و برادرم هم راه افتادیم هر جایی می رفت دنبالش بودیم تا اینکه داخل سالن هفت تیر فعلی رفت ما هم رفتیم‌ توی سالن و بین تماشاگرها نشستیم سالن شلوغ بود ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد ان روز ابراهیم چند‌ کشتی گرفت و همه را پیروز شد تا اینکه یکدفعه نگاهش به ما افتاد ما داخل تماشاگرها تشویقش می کردیم با عصبانیت به سمت ما آمد گفت چرا اومدید اینجا؟ گفتیم هیچی دنبالت اومدیم ببینیم کجا می ری بعد گفت یعنی چی اینجا جای شما نیست زود پاشین بریم خونه با تعجب گفتم مگه چی شده جواب داد نباید اینجا بمونین پاشین پاشین بریم خونه همین طور که حرف می زد بلندگو اعلام کرد کشتی نیمه نهایی وزن ۷۴ کیلو آقایان هادی و تهرانی، ابراهیم نگاهی به سمت تشک انداخت و نگاهی به سمت ما چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک ما هم حسابی داد می زدیم و تشویق می کردیم مربی ابراهیم مرتب داد می زد و می گفت که چه کاری بکن ولی ابراهیم فقط دفاع می کرد نیم نگاهی هم به ما می انداخت مربی که خیلی عصبانی شده بود داد زد ابرام چرا کشتی نمیگیری بزن دیگه ابراهیم هم با یک فن زیبا حریف را از زمین بلند کرد بعد هم یک دور چرخید و او را محکم به تشک کوبید هنوز کشتی تمام نشده بود که از جا بلند شد و از تشک خارج شد، آن روز از دست ما خیلی عصبانی بود فکر کردم از این که تعقیبش کردیم ناراحت شده وقتی در راه برگشت صحبت می کردیم می گفت ادم باید ورزش را برای قوی شدن انجام بده نه قهرمان شدن، من‌ هم اگر تو مسابقات شرکت می کنم می خوام فنون مختلف رو یاد بگیرم هدف دیگه ای هم ندارم گفتم مگه بده ادم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟ بعد از چند لحظه سکوت گفت هر کس ظرفیت مشهور شدن نداره از مشهور شدن مهم تر اینه که آدم بشیم اون روز ابراهیم به فینال رسید اما قبل از مسابقه نهایی همراه ما به خانه برگشت او عملا ثابت کرد که رتبه و مقام برایش اهمیت ندارد ابراهیم همیشه جمله معروف امام راحل را می گفت: ورزش نباید هدف زندگی شود. .... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 🌼ای کاش دلم فرش عبورت گردد ✨یک روز شرفیاب حضورت گردد 🌼امام خوبم امام زمانم هر کجا هستید ✨ با هزاران عشق و ارادت سلام 💫اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، 💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، 💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، 💫اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 🌼 أللَّهُـمَ عجِّـلْ لِوَلیِک ألْـفرج🤲🌱 (عج)❤️🌿