eitaa logo
˼سفربه‌ سرزمین‌خورشید˹
3.4هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
179 فایل
⟮بِسمِ‌رَبِ‌الشاه‌ِخراسان💛⟯ مشاور مذهبی: @vahid_sadeghii زیارت نیابتی: @Naebozeeyareh تو دعوت شده‌ی امام رئوفی🌿..!'
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 دلش می‌خواست امامش را ببیند، 💚 اما راهش را پیدا نمی‌کرد؛ روزی نزد عارفی رفت و گفت: «چرا ما امام زمان (عج) را نمی‌بینیم؟»🤔😕 عارف با شنیدن این حرف او کمی فکر کرد و گفت: «لطفا چند لحظه برگرد و پشت به من بنشین» ⛅ شاگرد که به دانایی او ایمان داشت، این کار را انجام داد. آن وقت، عارف از او پرسید: «فرزندم، آیا الان می‌توانی مرا ببینی؟» 🔆 شاگرد با تعجب گفت: «نه، شما را نمی‌توانم ببینم؛ آخر من که پشت به شما نشسته‌ام، چگونه شما را ببینم؟!» 🔒 💫 عارف دانا لبخندی زد و گفت: «حالا متوجه شدی که چرا ما نمی‌توانیم امام خود را بینیم؟ امام (عج)، #حاضر است؛ اما این ماییم کگناهان و نافرمانی‌مان، پشت به ایشان نشسته‌ایم ...» 🌸🍃 ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 💠 @mashhad_emamreza
💌 💫🌙 . 🌀از خراسان آمده بود، به شوق زیارت امام صادق (ع).❤ آمده بود تا به امام (ع) بگوید دوستشان دارد و از ایشان بخواهد با یک قیام، حقّ خود را از حاکمان ظلم و جور پس بگیرند.☔ امام (ع) را که دید با شوق گفت: «ای پسر رسول خدا، چقدر شما مهربان هستید. چرا از حق ّخود دفاع نمی‌کنید وقتی صد هزار شیعه دارید که همگی آمادۀ دفاع از شما هستند؟» 💕 . امام (ع) با لبخندی پرسیدند: «صد هزار شيعه...؟!» _ «بله مولاجان، صد هزار شیعه که آمادۀ فرمان شما هستند!» . امام (ع) به تنور خانه نگاه کردند و از کنیزشان خواستند تا تنور را روشن کند. وقتی زبانه‌های آتش از دهانۀ تنور سَرک کشید، فرمودند: «این تنور را می‌بینی سهل بن حسن؟ برخیز و داخل تنور شو....»⚡ . رنگ از چهره‌اش پرید. او حرف از یاری زده بود و امام قصد سوزاندنش را کرده بودند!! سکوت کرد. خوب می‌دانست حالا باید فرمانبرداری کند؛ ولی دست و پایش از او فرمان نمی‌بردند. ترسیده بود؛ رو به امام (ع) کرد و گفت: «آقای من، شما را به خدا از من بگذرید و به آتش عذابم نکنید...»⛅ . در همین وقت، «هارون مکی» وارد خانه شد و سلام کرد. امام صادق (ع) سلامش را پاسخ دادند و بدون هیچ مقدمه‌ای به هارون فرمودند: «کفش‌هایت را درآور و داخل تنور برو!» هارون بدون ذره‌ای مکث، بی آنکه دلیل این فرمان حضرت را بپرسد، کفش‌هایش را درآورد و داخل تنور رفت!🍀 . سهل از تعجب نمی‌توانست حرفی بزند🍁 امام (ع) بدون این‌که نگاهی به تنور کند، از سهل بن حسن خراسانی دربارۀ وقایع خراسان سوال کرد. عرق از سَر و روی سهل روان شده بود. او به شدّت نگران هارون بود که بعد از ساعتی، امام از جای خود برخاستند و به سهل هم فرمودند ایشان را تا کنار تنور همراهی کند.🌸 . خیلی عجیب بود! هارون داخل تنور به راحتی نشسته بود و آتش هنوز هم زبانه می‌کشید؛ اما انگار به فرمان امام صادق (ع) برای هارون سوزشی نداشت...❄ . حضرت رو به سهل کردند و پرسیدند: «گفتی چند هزار شیعه آمادۀ فرمان ما هستند؟» سهل که از شرمندگی سرش را بالا نمی‌آورد، با همانطور سری تکان داد و گفت: «همانند او حتی یک نفر هم پیدا نمی‌شود...»🍃 . . . . . . 📚 برگرفته از «صحیفه‌ی صداقت». نعیمه استیری. معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚 🍃 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
💌 💫🌙 ⭐ . از خراسان آمده بود. وارد خانۀ امام رضا (ع) شد. به آن حضرت سلام کرد و گفت: «من از دوستان شما و دوستان پدرانتان هستم. از سفر حج برگشته‌ام و پولم را گم کرده‌ام. اگر ممکن است کمکم کنید تا به شهر و دیار خودم برگردم. قول می‌دهم وقتی به شهرم رسیدم، هرچه به من داده‌اید، از جانب شما صدقه بدهم»🍁 . امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدی، بنشین» ساعتی بعد، مردم همه رفتند و تنها سلیمان جعفری و خیثمه ماندند.🍃 . امام (ع) از آنها اجازه طلبیدند و به داخل اتاق رفتند. لحظاتی که گذشت، از داخل اتاق فرمودند: «آن مرد خراسانی کجاست؟»⛅ . مرد خراسانی برخاست و نزدیک در اتاق رفت. آقا دستشان را از لای در بیرون آوردند و فرمودند: «این دویست دینار را بگیر و خرج کن؛ بعد هم لازم نیست این مقدار را از جانب من صدقه بدهی...» مرد بسیار شادمان شد و رفت.🌸 . سلیمان به امام (ع) عرض کرد: «شما که این‌همه لطف در حق این بندۀ خدا کردید، چرا روی خودتان را از او پوشاندید؟!»🌱 . امام رضا (ع) فرمودند: «ترسیدم ناراحتیِ درخواست از دیگران را در چهره‌اش مشاهده کنم...»✨ . . . . . . 🌸 📚 «یک قمقمه دریا». محمد هادی زاهدی. به نشر 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍁 عمر بن سعید می‌گفت: از یکی از همسایگانم ناراحت بودم، برای امام عسکری (ع) نامه نوشتم و از ایشان خواستم برایم دعا کنند چند روز بعد، 💌 نامه‌‌ی امام (ع) به دستم رسید که در آن نوشته بودند نگران نباشم و این مساله خیلی زود حل می‌شود امام (ع)، در پایان، برایم نوشته بودند: از خدا طلب بخشش کن و توبه کن از آنچه به زبان آوردی ⛅ یادم آمد دیرو‌ز، با گروهی بودم که درمورد دین خدا، حرف‌های ناخوب می‌زدند و من هم بخاطر دوستی‌مان، حرفشان را تایید کردم 🌙 🕊 فهمیدم امام حسن عسکری (ع) از همنشینی من با آن دوستان ناراحتند؛ پس، از همان روز، دوستی با آنها را ترک کردم ... 🌸🍃 📗 مسند امام عسکری . ص ۱۶۷ 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza