فرشته ای که روی شونه سمت راستم نشسته، امروز بهم گفت:
داداش، حداقل یه صلوات بفرست ببینم خودکارم کار میکنه یا نه😐😂😆😆😆😆😁
..............
@farhangi_beytozahra
واقعا نمیفهمم ما کی میخوایم از دخالت کردن تو کارای شخصی همدیگه دست برداریم
یارو تو مترو به من میگه چرا دستت تو جیب منه؟ خب به تو چه، دست خودمه دوس دارم تو جیب تو باشه😐
@farhangi_beytozahra
واقعا راست میگن تو اگه خوبی کنی چند برابرش رو میبینی...😍😍
امروز هزارتومن به یه گدا کمک کردم، پنج تومن گذاشت روش گفت بیا اینم بگیر برو تو رو خدا زده🤣🤣
..............
@farhangi_beytozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ﮺ اهداف تو معیار تو هستند﮺
مرحوم علی صفایی حائری
@farhangi_beytozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بیانات شهید حاج قاسم سلیمانی:
"والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری..."
------------------------
@farhangi_beytozahra
🔴 أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَهُ
🌕 امروز خورشید می گیرد همه دوربین و... را برمی دارند ببینند چه اتفاقی افتاده؟
🔵 اما هزار و چهارصد سال است خورشیدهای دوازدهگانه عالم که همهی میلیاردها خورشید ظاهری عالم را نور میدهند، برای ما زمینیان گرفتهاند. (این الشموس الطالعه... دعای ندبه) و ما در زمان آخرین و دوازدهمینشان قرارگرفتهایم.
🔺 بیاییم دوربینهای چشم دلمان را برداریم و نماز آیاتی از جنس دعا برای فرج بخوانیم و قدمی برای پایان گرفتگی هزار و صد ساله اش برداریم.
@farhangi_beytozahra
میدونستین ایران تو جهان رتبه 3 نانو تکنولوژی رو داره؟
این گوشه ای از افتخار #ایران که دشمنامون نمیخوان شما بدونید😉
#کربلایی_محمد
@farhangi_beytozahra
🔴 همهاینها تقصیر صداوسیماست!
🔹میپرسید چرا؟
🔹از بس جومونگ پخش کردن و اینا دیدن جوگیر شدن فقط موندم با بانو مائورینگ ارتباط دارن یا نه 😂😂
#ظالومه
#عنتر_نشنال
#حکومت_آخوندی
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️چهارشنبه 👈4 آبان/ عقرب1401
👈29 ربیع الاول 1444👈26 اکتبر 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد مبارک و صالح خواهد شد.ان شاءالله.
🚘مسافرت:سفر مکروه است در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️جراحی چشم.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️درختکاری.
✳️آبیاری.
✳️انواع حفاری ها.
✳️ّبذر افشانی و کاشت.
✳️استعمال دارو.
✳️وکشیدن دندان خوب است.
📛ولی امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج خوب نیست.
💑مباشرت امشب و فردا:
مباشرت امشب و فردا، زمان مجامعت اجنه است و ممکن است فرزند دچار صرع و غش گردد.
💉💉 حجامت.
خون دادن و فصد باعث نجات از بیماری می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث گوشه گیری و انزوا می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 30 سوره مبارکه "روم" است.
فاقم وجهک للدین حنیفا...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
@farhangi_beytozahra
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۴ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 26 October 2022
قمری: الأربعاء، 29 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️9 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️11 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️35 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️43 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
@farhangi_beytozahra
📕 #رمان #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۳
- خب دوستای عزیزم با اجازهی شما دیگه لایو رو قطع میکنم؛ چون باید برم به کارهام برسم.
و دستش را به طرف گوشی برد.
آوا صورتش را جمع کرد:
- مامان میشه دیگه نخورم حالم داره بهم میخوره!
الهام از جا برخاست و دخترک را با دو دست بلند کرد و روی میز نشاند و نفس عمیقی کشید:
- آوا پاهات رو بذار روی میز و زانوهات رو با دست بگیر؛ میخوام از بوتهات عکس بگیرم.
آوا با نفرت به موهایش چنگ زد و گلسر نقرهایش را محکم کشید و بر زمین پرت کرد و با گریه جواب داد:
- نمیخوام، نمیتونم، خسته شدم مامانی!
الهام نگاه تیزش را به چشمان نالان کودک دوخت:
- مگه دلبخواهیه؟!
سپس خم شد و گلسر را از روی زمین برداشت و در حالی که دوباره آن را به موهای دخترک میزد گفت:
- زود باش هر کاری میگم بکن وگرنه یادت نره حرف گوش ندی عصر از پارک خبری نیست ها! گریه هم نکن بینیت قرمز میشه زشت میشی تو عکس.
آوا ناامیدانه ژستی را که مادر گفته بود گرفت و از همه طرف آماج عکسهای دوربین شد. وقتی کار عکاسی تمام شد الهام سعی کرد کفشهایی را که به پای آوا تنگ بودند با زور بیرون بکشد که همزمان شد با صدای جیغ و گریهی دخترک و چکیدن قطرات خون از پشت پاشنهی پاهایش.
- نترس هیچی نشده مامان.
الهام با گفتن این جمله به طرف کابینتها رفت و از کابینت بالای سرش سبد کوچک پلاستیکی را که پر از قرص و دارو بود بیرون کشید. به سمت میز آمد، سبد را روی میز گذاشت و چند عدد چسب زخم را از درون آن برداشت و به پاهای کودک چسباند.
…سپس شتابان به اتاق خواب کودک رفت. آوای کوچک که حسرت یک خواب شیرین و آرام در چشمهای قرمزش موج میزد، آرام سرش را روی میز گذاشت و پلکهای متورمش را بست.
زن در حالی که برای بیرون رفتن آماده شده بود؛ با بلوز و شلوار اسپرت بچهگانهای به آشپزخانه برگشت:
- پاشو ببینم، الآن چه وقت خوابه؟ کلاس زبانت دیر میشه.
هر چند آموزش زبان برای دخترک سه ساله زود بود ولی الهام به شوق اینکه کودکش مثل بلبل برای فالوورها انگلیسی صحبت کند، برای آموختن او عجله داشت.
در حالی که چشمان آوا هنوز بسته بود لباسهایش را عوض کرد و در آغوشـش گرفت و به سمت پارکینگ خانه حرکت کرد.
از در آپارتمانش که خارج شد، همانطور که هنوز بچه در آغوشش بود، دکمه آسانسور را زد و واردش شد.
داخل که شد،چشمش به مرضیه خانم، پیرزن همسایه که منزلش دو طبقه بالاتر بود افتاد و سلامی آهسته کرد.
مرضیه خانم تبسمی کرد:
- سلام مادر خوبی؟ آخی طفل معصوم رو کاش میذاشتیش بخوابه.
گوشه چشمی نازک کرد و جوابی نداد.
به یاد روزی افتاد که به دنبال درد دل کردن با کسی اینستاگرام را نگاه میکرد و چشمش به عنوان پیجی خورده بود: "درد و دل کن".
روی صفحه کلیک کرده بود و توضیحاتش را خوانده بود:
سلام دوست خوبم، بیا و سؤالها و درد ودلهات رو اینجا بنویس و از بقیه مخاطبها کمک بگیر تا بهترین روش رو پیدا کنی.
دایرکت را باز کرده بود و پرسیده بود:
چطوری از شر فضولی و دخالت بزرگترها توی تربیت بچه و زندگیمون خلاص بشیم؟
و چند روز بعد وقتی که ادمین سوألش را در پست مخصوصی گذاشته بود، به امید راهنمایی مشاوران و کارشناسان همیشه در صحنه برق خوشحالی از چشمانش پریده بود:
- یه جوری جوابشون رو بده که دهنشون بسته بشه عزیزم.
-ببین میخواد مامانت باشه، هر کی که میخواد باشه بهش بگو فضولی نکن حد خودت رو بدون.
- احترام به همچین بزرگترهایی معنی نداره.
-به هر حال بزرگترته ناراحتش نکن خانمی مدارا کن.
- یعنی چی که بزرگترشه؛ چون بزرگتره هر چی دلش خواست بگه؟!
- رابطهت رو کم کن.
- قطع رابطه کامل، والا اعصابت رو که از سر راه نیاوردی.
ادامه دارد ⬅️
@farhangi_beytozahra
📕 #رمان #جنایت_خاموش
📖 قسمت ۴
آن روز بیشتر مخاطبها او را به واکنش محکم و قاطع و یا حتی بعضی به ناسزا دعوت کرده بودند و اگر این میان تک و توکی خواسته بودند که احترام بزرگترش را حفظ کند با جبههگیری دهها کامنت مواجه میشدند.
الهام بعد از خواندن کامنتها از اینکه تا به حال در مقابل حرف بزرگترها و دخالتهای شان سکوت میکرد و واکنش تندی نشان نمیداد خودش را بسیار شماتت کرده بود و احساس حقارت میکرد:
«راست میگن دیگه! من یه احمقم. به بهانه بزرگتر بودن همه چی بهم میگن و هر دخالتی میکنن بعد من لال میایستم نگاهشون میکنم.
اگه یک بار چند تا درشت بارشون کنم دیگه دهنشون بسته میشه!»
بعد یاد روزی افتاد که خاندایی به خاطر گذاشتن عکسهای جور واجور آوا در پیجش به او اعتراض کرده بود:
- دایی جان،آخه اینطور که نمیشه، بهخدا من بزرگترتم یه چیزی میدونم که میگم، نمیشه که هی دم به دقیقه عکس این طفل معصوم رو به نمایش بذاری و عمومیش کنی!
این بچه از وقتی به دنیا اومده شده سوژهی مردم، آی مردم بیاید ببینید حالا سینهخیز رفت، حالا دندون درآورد، حالا راه رف... پدر جان محض رضای خدا کمی فکر کن؛ میدونی این کار چه خطراتی داره؟
اصلاً به چشمزخم فکر کردی؟!
آن روز تمام قدرتش را جمع کرده بود که به حرف مشاورهای اینستاگرامیاش عمل کند و جواب سنگینی به خاندایی بدهد، تا دیگر افکار پوسیده و خرافاتی خود را به او تحمیل نکند؛ ولی سرش را که بلند کرده بود و چشمانش به موهای سفید دایی افتاده بود، شرم وجودش را گرفته بود و تنها راه را قطع رابطه با کل خانواده و فامیل مذهبی و خرافاتی خود دیده بود.
چشم در چشم مرضیه خانم دوخت ولی اینبار هم زبانش نچرخید تا چند درشت بارش کند که دیگر فضولی کردن در کار دیگران یادش برود. با خود اندیشید:
«هر کاری کنیم دنیای مجازی با اینجا فرق داره،نمیشه طوری که اون کاربرها گفتن رفتار کنیم»
با صدای آسانسور به خود آمد:
طبقهی همکف.
مرضیه خانم خداحافظی کرد و بیرون رفت. دوباره دکمهی آسانسور را به مقصد پارکینگ فشار داد.
در پارکینگ ماشین تیبای سفیدرنگش انتظار او را میکشید. درون جیبش دست کرد و پس از درآوردن ریموت، آن را مقابل ماشین گرفت و فشار داد.
پس از باز شدن در، با عجله دخترک را روی صندلی پشت خواباند و ماشین را روشن کرد و گاز داد... .
بین راه چند بار صدا زد:
- آوا بیدار شو؛ الآن میرسیم.
و وقتی جوابی نشنید، ماشین را گوشهای نگه داشت و از بطری آب معدنی که کنارش بود، مشت آبی به صورت دختر زد. آوا که دید چارهای ندارد، مانند عروسکی بی حرکت بدون اینکه پلک بزند سر جای خود نشست و به رو به رو خیره ماند.
جلوی درب آموزشگاه مادر کولهی کوچکاش را روی دوشش صاف کرد:
- آوا دخترم، درست رو خوب یاد بگیری ها! بفهمم سر کلاس چرت زدی ناراحت میشم.
و کودکش را راهی آموزشگاه کرد و با همان عجله ای که آمده بود گاز داد و حرکت کرد. امروز خیلی کار داشت و باید به تمامشان رسیدگی میکرد؛ هنوز تبلیغ کفش و لباسهایشان را در استوری قرار نداده بود، باید از یک فروشگاه لوازم خانگی لایو میگذاشت و با شبنم برای وقت آرایشگاه تماس میگرفت. ظرفهای صبحانه هم روی میز مانده بود.
زیر چشمی به بستهی کنارش که درون آن چند عطر و ادکلن بود نگاه کرد و با خود گفت:
- خدا کنه بتونم سفارش مشتری رو زود ارسال کنم!
ادامه دارد ⬅️
@farhangi_beytozahra