هدایت شده از زندگی پس از زندگی| یاد مرگ
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چرا ایران به جبهه مقاومت کمک کرد؟
🔻دیدن این ۳ دقیقه به اندازه مطالعه چندین کتاب، محتوا دارد!
مشاور و پاسخگو در زمینه دینی،سیاسی،خانواده⬇️
@admintablighat11
#کانال_تحلیلی_حقیقت_جامعه در ایتا👇👇
eitaa.com/tahliliciyaci
eitaa.com/tahliliciyaci
#کانال_تحلیلی_حقیقت_جامعه در روبیکا👇👇
https://rubika.ir/tahlili25
https://rubika.ir/tahlili25
هدایت شده از عباس موزون
💠 فهرست کالاها و خدماتی که اسرائیل با سود فروش آنها بمب میسازد و بر سر کودکان فلسطینی میریزد.
🔶️ این کالاها و خدمات را نخرید تا شریک این قتل عام نباشید.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#فلسطین
#کودکان
#زنان
#پیران
#نوزادان
#کالا
#خدمات
#فروش
#خرید
#قتل
#زندگی
#فلسطین
#تحریم_اسرائیل
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی جوون های ایرانی، اروپایی ها را کنف کردند✌️🏻
@antarnational
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
سوال#11 سلام برای باطل کردن دعا چیکار باید انجام بدم؟ چند وقته داخل خونه ام همش دعوا و درگیریه، می
جواب سوال#11
سلام جواب این سوال 11
ابطال کردن دعاسحر وجادو
آیت الله بهجت فرمودن:هرروز وشب معوذتین خوانده شود، قرآن کوچک همراه ودرجیب گذاشته شود، و آیت الکرسی بخوانند، و حرز امام جواد داشته باشند
که البته حرز امام جواد آداب داره
این هایی که جای حرم نوشته میشه
به نام نیست
جایی که من حرز نوشتم
یکی از آشناها مون که مورد اطمینان
بنده است معرفی شد بهم که
متخصص این کار
من پیش هرکسی نمیرم کلی تحقیقات انجام دادم دروغ درکار نباشه حالا
آداب این حرز تاحدودی که یادم میگم
جهت اطلاع بیشتر باخودش تماس بگیرید
اون روز هیچ گناهی نکرده باشه
در مکان پاک باشه
نام مادر منو گرفت
ویک ساعت دقیق یادم نیست یا 5 ساعت
به اسم درخواست کننده حرز نماز بخصوص خوانده
بعداز طریق آشنایی که دارند
سفارش ميدند
پوست آهو بیارن
مینویسه بعد
نوشته شده در نقره میزاره
تحویل میده با
همراه کیف چرم بازو بند دست راست بسته بشه بهتره
این هم شماره جهت تحقیق بیشتر
توصیحات از خودش بپرسید
درضمن حضوری هم میشه رفت
اشتباه نکنید
دعا نویس نیست
حرز نویس هستند
اگر خیلی مشکلات زندگی فراتر از ه چیزیه میتونید
به آقای خدیوی بگن حرز کبیر بگیرید
توضیحاتش رو هم از خودشون بپرسید
ما که جواب دیدیم
مادرشوهرم خوابهای پریشان میدیدن
جند و شیاطین و حس میکردند و
خیلی اتفاق های بد دیگه،،،،،،
حرز کبیر از ایشون گرفت
حالشون کامل خوب شد
من و همسرم هم گره تو زندگی مون داشتیم، مخصوصا بیکاری
بعد از تلاش خودهمسرم برای کار،،،
حرز امام جواد گرفتیم
جواب گرفتیم الحمدالله
انشاءالله برای شما هم جواب میده
حاج آقا خدیوی
09105799151
https://eitaa.com/farhangi_beytozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استخر و دوش رایگان در خیابان، مترو، خانه و اتوبوسهای نیویورک آمریکا
بنده بهشخصه متاسفم برای جمهوری اسلامی، آخه امکاناتو ببین....!!!😒
@Farhangi_beytozahra
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
سوال3 سلام به اعضای کانال بیت الزهرا(س) من و همسرم تصمیم گرفتیم بعد دوسال عقد بریم سر خونه و زندگی
جواب سوال3
سلام وقت بخیر
خونه اجاره ای
40 تومان با 4 میلیون اجاره
برای عروس و داماد
با این شماره هماهنگ کنید
09158943025
#تجربه_مخاطبین
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#قسمت_اول
در سن ۱۷ سالگی با همسرم که تو یه شهر دیگه ساکن بودن، به واسطه یکی از دوستان آشنا شدم. بعد از تحقیق، عقد کردیم و ۹ماه بعد از عقدمون، با پس انداز کم، وام و قرض تونستیم عروسی کنیم.
زندگی مون رو تو یکی از اتاق های منزل پدرشوهرم شروع کردیم، بعد از عروسی کلا کادوهای عروسی رو دادیم جای قرض، بدهی... من شبانه روز همه ش تو خونه بودم، همسرمم یا سرِ کار بود.
هر وقت هم کارش تعطیل بود فقط موقع غذا خوردن می اومد خونه غذاش رو میخورد، میرفت گشت و گذار با دوستاش هر وقتم من زنگ میزدم یا جواب نمیداد گوشیش رو یا بهم دروغ میگفت که کجا رفته، وقتی می اومد خونه که ازش میپرسیدم کجا بودی ناراحت میشد، قهر میکرد.
تنها سرگرمی من کارهای منزل بود، حوصله ام خیلی سر میرفت، دوست داشتم زودی بچه دار بشم، خداروشکر ۲ماه بعد عروسی فهمیدم که باردارم خیلی خوشحال شدم وقتی ۵ماه شدم، رفتم سونو گفتن دختره، وقتی به همسرم گفتم بچه دختره خیلی ناراحت شدن گفتن اشتباه شده، وقتی رسیدیم منزل مادرشوهرم زودی در رو باز کرد پرسید بچه چی بود؟ وقتی من گفتم دختره، ناراحت شد، هیچی نگفت. خیلی بدجور نگام کرد و رفت.
خلاصه هنوز ویار داشتم خیلی حالم بد بود ولی متاسفانه همه ی کارهای منزل برعهده من بود، وقتی به تاریخ زایمان که تو تقویم دورش خط کشیده بودم نگاه میکردم تنها ناراحتی ها و غصه ها از یادم میرفت، وقتی ۸ماهه شدم، مادرم سیسمونی خریدن، حقوق همسرم یه خورده اضافه شد برای اینکه اون خرج رفیق بازی هاش نکنه، گفتم ما وسایل زندگی هیچی نداریم الآنم حقوقت که اضافه شده، میریم وسایل برقی که بیشتر لازم داریم قسطی میاریم اولش قبول نکرد ولی با اصرار زیاد من موافقت کرد، هرچند همیشه به خاطر جهیزیه کمی که دارم همیشه از طرف خانواده همسرم حرف های نیش دار زیادی شنیدم.
بالاخره روز زایمان رسید دردهام کم کم داشت شروع میشد که همسرم رفتن مادرم رو آوردن تا با همدیگه بریم بیمارستان، تو راه که داشتیم میرفتیم بیمارستان یکی از دوستای همسرم بهش زنگ زد ما رو دم بیمارستان رسوند و رفت پیش دوستاش...
گل دخترم که به دنیا اومد، پا قدمش خوب بود، تونستیم ماشین بخریم، وسایل زندگی از همه چی خریدم، دخترم۲ ساله شد و ما هنوز تو خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم و به من خیلی خیلی سخت میگذشت، تا اینکه یه وام با درصد کم گرفتیم و تونستیم ویه خونه نقلی کوچک بخریم. وقتی رفتیم خونه خودمون به همسرم گفتم من دیگه بچه میخوام، اما همسرم موافقت نکردن تا ماه ها اصرار میکردم تا اینکه همسرم راضی شد ولی بشرط اینکه بریم پیش دکتر تعیین جنسیت، منم قبول کردم(برای جنسیت پسر چون خانواده همسرم خیلی پسر دوست بودن همه نوه هاشون پسر بود فقط من دختر داشتم).
تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر گفتن مشکلی ندارید، هرچی لازم بود برای تعیین جنسیت به ما گفتن، بعد از ۴ماه اقدام کردیم، خیلی ذوق داشتیم که ما برنامه رو دقیق رعایت کردیم، اما وقتی رفتم سونو، گفتن دختره دنیا تو سرمون خراب شد، خیلی ناراحت بودیم. همسرم گفتن تا کسی نمیدونه که حامله هستی، باید سقطش کنی، دختر داریم، ولی من از خدا ترسیدم و قبول نکردم، هرکاری کرد، قبول نکردم گفتم اگه طلاقم بدی، من بچه مو سقط نمیکنم، تو کار خدا نمیشه دخالت کرد.
روزها گذشت، وقتی بقیه فهمیدن که من حامله هستم، دوباره دختر دارم، خیلی بهم زخم زبون زدن، جاری هام خیلی مسخرم کردن، مادرشوهرم مدام حرف های نیش دار به من و همسرم میزدن.
ادامه 👇
#تجربه_مخاطبین
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#قسمت_دوم
من تا حدودی میتونستم تحمل کنم اما همسرم مرد بود اینکه تو جمع مسخرش کنن، بهش برمیخورد، غرورش میشکست. دخترم که به دنیا اومد خیلی زیبا بود😍جوری که همه ی آدم هایی که زخم زبون میزدن، طاقت دوریش رو نداشتن...
تا اینکه دخترم ۳ ساله شد، دختر بزرگم میگفت من آبجی دارم، داداشم میخوام، مدام بهانه میگرفت که من داداش میخوام تا اینکه همسرم دوباره آدرس یه دکتر خوب، طب سنتی پیدا کردن که دوباره بریم دکتر تا بچه بعدی مون بشه پسر ( اماهمسرم گفتن این سری برنامه رو ۷ماه ادامه میدیم،شاید نتیجه بده )
بعد از ۷ماه چشم انتظاری ما رفتیم آزمایشگاه، تست بارداریم مثبت شد بازم به کسی چیزی نگفتیم که من باردارم تا جنسیت تعیین بشه. خلاصه ۱۴ هفته شدم، همسرم گفتن بریم سونو تا ببینیم جنسیتش چیه؟ وقتی رفتم تو اتاق سونو خیلی خیلی استرس داشتم وقتی جنسیت پرسیدم گفتن دختره😔 داشتم سکته میکردم، مدام چهره دخترم که گریه میکرد، میگفت همه داداش دارن من ندارم، حرف های نیش داری که سر دختر دومم میزدن همسرم تو جمع بغض گلوش رو میگرفت، چیزی نمیگفت، اشکم سرازیر میشد، وقتی به همسرم گفتم دختره خیلی ناراحت شد، گفت فقط باید سقطش کنی این دفعه دیگه به حرفت گوش نمیدم دیگه تحمل ندارم که حرف های نیش دار بشنوم، غرورم رو خورد کنن.
خیلی التماس کردم که اینکارو نکن حداقل چند وقت دیگه صبر کن شاید اشتباه شده باشه، اونم گفت فقط ۲ هفته دیگه صبر میکنم. بعد دوهفته رفتم سونو بازم گفتن دختره، همون روز همسرم (گفتن دیگه اصلا و هیچ وقت اسم بچه نیار) دارو گرفتن زیر نظر یه ماما به سختی بچه سقط شد😔😔 این شد بدترین و عذاب آورترین تجربه زندگیم😔😔😔
خدا ما رو ببخشه، حالا یه ساله که از این ماجرا میگذره من موندم و عذاب وجدانی که هر لحظه با من هست.
خواستم تجربه مو با کانال خوبه شما در میان بگذارم. که دیگه کسی اشتباه عذاب آور ما رو تکرار نکنه.
https://eitaa.com/farhangi_beytozahra
دلنوشته های یک مادر
بنام خدا
من یک مادرم
شبها حوالی ساعت ۱۰ توی رختخواب بچه ها هستم
از زمین و زمان قصه میگویم،از دردها و لبخندها،از افسانه ها و حقیقت ها
آنقدر میگویم و میگویم تا پلک هایشان سنگین میشود
دست هایشان ک انگشتانم را رها میکند
از کنارشان بر میخیزم
جای خوابم اینجا نیست
تازه پلک هایم دارد بسته میشود
که با ناله ماماااان یکیشان بیدار میشوم
آب می خواهد یا خواب بد دیده
بلند میشوم بالبخند سیرابش میکنم
دستی ب نوازش لای موهایش میکشم تا بخوابد
هنوز کمرم کاملا رختخواب را حس نکرده ک آن یکی ب طلب شیر گریه سر میدهد
تا شیر میخورد خوابم نمیبرد
هنوز خیلی نگذشته
ک آوای دلنشین اذان بیدارم میکند
چقدر دلم برای خدا تنگ شده
نماز ک میخوانم پهن میشوم روی سجاده تا کمی با رفیق درد و دل کنم
دوباره یکی نوا میدهد مامااااااان
ومن بین سجاده و کودکم ،مکلف ب انتخاب کسی هستم ک جز من فریاد رسی ندارد
دیگر وقت خواب گذشته
صبحانه آماده میکنم
ناهار ظهر را بار میگذارم
و همچنان با یک دست نوزادی را در آغوش گرفته ام که دلش ب دلم بند است
کم کم دارم ب یک دست بودن عادت میکنم
لقمه میگیرم برای زنگ تفریح یکیشان
راهی مدرسه اش ک میکنم
دقایقی بیش نمیگذرد ک بعدی بیدار میشود
مامااااااان
دستشویی و صبحانه
خیالش از همه چیز ک راحت میشود
یادش میافتد حوصله اش سر رفته
همزمان آن یکی ک از اذان بیدار است خوابش گرفته
گریه های آخری را تحمل میکنم و آماده میشوم کمی پسرم را پارک ببرم
توی پارک در آغوش نسیم خنک صبحگاهی لم میدهم روی نیمکت و روز و شب گذشته را مرور میکنم
من یک مادرم
با خوابهای پاره پاره ک بندرت عمیق میشود و ب رویا دیدن میرسد
من یک مادرم
با لبخندهای عمیق خسته
با پاهایی ک از بدو بدو های روزانه ضعف میرود برای استراحت ولی فرصت نمیابد
با ذهنی درگیر
رخداده ها و نداده ها
وام ها و بدهی ها
قهرها و آشتی ها
اخم ها و لبخندها
ظرف ها و لباس ها
ناهار و شام ها
همسرجان و بچه ها
و من گمشده ام میان آدم هایی ک از من هستند
ولی من نیستند!
دلم لک زده برای کمی زنانگی
برای ب خودم رسیدن
دلم میسوزد
برای رگ هایی ک از شدت کار از پشت دستم بیرون زده
برای پوستی ک از بس آب خورده خشکیده و ترک خورده
برای چشمهایی ک از کم خوابی قرمز شده
و برای مدرکی ک گوشه کمد بیصدا خوابیده...
https://eitaa.com/farhangi_beytozahra