#داستانک
#صدقه_جاریه
🍁
✍: بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می رفت و می نشست و به آب نگاه می کرد و با گِل های کنار رودخانه خانه می ساخت. یک بار در حال انجام این کار صدای پایی شنید، دید همسر خلیفه هست از بهلول پرسید چه می کنی ؟ او با لحنی جدی گفت بهشت می سازم، همسر خلیفه که می دانست بهلول شوخی می کند گفت آنرا می فروشی ؟
جواب داد به صد دینار می فروشم . بهلول صد دینار را گرفت و گفت این بهشت مال تو و به طرف شهر رفت، بین راه به هر فقیری می رسید، یک سکه به او می داد،
وقتی همه دینارها را صدقه داد با خیال راحت به خانه بازگشت .
همان شب همسر خلیفه در خواب دید وارد باغ بزرگ و زیبایی شده در آنجا یک ورق طلایی رنگ به او دادند و گفتند این همان قباله بهشتی است که از بهلول خریده ای . او بعد از بیدار شدن در حالی که خیلی خوشحال بود ماجرا را برای همسرش تعریف کرد .
مشتاق شد تا او هم یکی از همان بهشت ها را از بهلول بخرد، اما بهلول به هیچ قیمتی حاضر به فروش نشد . وقتی با ناراحتی علتش را از بهلول پرسید؟ او جواب داد:
همسر شما آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری من به تو نمی فروشم ...!
#داستانک
#صدقه_جاریه
#روضه_خانگی
💢شب اول قبر‼️
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ،
اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،
اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،
اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !!
خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن🤲✨