#مطالعه_در_چند_دقیقه
کتاب:سه دقیقه در قیامت
بخش #سی_هفتم ارسالی
یازهرا سلام الله علیها ٣
خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.
براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا(س) قسم ميداد كه من بمانم.
نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينه هاي اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا مي خواستند كه من زنده بمانم.
به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نمي شود كاري كني كه من برگردم؟ نمي شود از مادرمان حضرت زهرا(س) بخواهي كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصلاح كنم.جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: به خاطر اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا شما را شفاعت نمود تا برگرديد.
به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيون هاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم...
ادامه دارد...
@masire_shahadat