📹 سرنوشتی عبرت‌آموز در دنیا برای ترک‌‌کنندکان امر به معروف و نهی از منکر شهید #مطهری @sulook

حاشیه جدید آقای حیاتی با یک مجری ایرانی 🤦🏻‍♀️ به گریم مجری گیر داده و میگه چه کرمی زدی؟ 😳😳 جالب بود که مجری گفت دی دی کرم زدم و از لینک زیر میتونید با ۲۰٪ تخفیف سفارش بدین👇🏻 https://landing.getz.ir/WxXGI https://landing.getz.ir/WxXGI

چگونه باید از دنیا استفاده کرد!؟

سال جدید تغییرات مثبت ✅✅✅ دوست داری روزی سه سانت دور شکم اب کن ودر عرض ۳ هفته چربی شکم و پهلو درخواب بترکونی 🤩 بدون بالا پایین پریدن و گرسنگی کشیدن بدنتو بنداز به چربیسوزی😍 تازه محصولات چاقی پوست مو هم داریم 💪ارسال فوری 👌 با هر توان مالی میتونی خرید کنی کانال رضایت مشتری چک کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1954087028Ce0696b8a6a عملکرد لاغری موشکی بدونِ استپ وزنی

‌ ❇️خرید چادرِ خنک از تولیدی قم ❇️ 🧕 چادر نماز 🧕 چادر پذیرایی 🧕 چادر مجلسی 🧕 چادر مشکی 🪡 خوش دوخت و تمیز 🪡 https://eitaa.com/chadornamaz/13186 https://eitaa.com/chadornamaz/13186 🔸تنوع طرح و پارچه میخوای بیا اینجا☝️

اگه جرعت داری بزن رو خرسه👇🏻😈🤣 ⠀⡤⣂⣭⣭⣅⠢⡀⠤⢀⣀⣀⠂⠾⡿⠛⢿⣦⢡ ⡌⢰⡿⠉⠉⠙⣡⣶⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣦⡀⣸⡿⠸ ⢃⠸⣿⡤⢀⣾⡿👁⣿⣿⣿👁⢻⣿⣄⢶⠁ ⠀⠁⢒⢠⣿⣿⣿⣿⣿⣿👃🏿⣿⣿⣿⣿⣿⡄⡆ ⠀⠀⠸⢸⣿⣿⣿⣿⢱⡿⣷⡦⢴⠇⡇⣿⣿⠃⠇ ⠀⠀⠀⠣⢙⠻⢿⣿⣧⣝👅⣫⠼⢛⠅⠉⠀ ⠀⠀⠀⡀⠤⣃⡒⣬⣭⣭⣭⡭⠭⢴⣦⠑⠠⣀ کم سن و سال نزنههههه☝️🏻🤡😂 بـــرگـــــــــــااااااام😈😱

🔹گزارش فادی سلامه خبرنگار الجزیره در توکیو از تلاش‌های فعالان ژاپنی برای حمایت از غزه

بالاخره شوهرم خسته شد و رهام کرد. با کمک پسرم رفتم خونه و یک‌هفته خوابیدم. اگر به برادرهام میگفتم‌ جنازه‌ی شوهرمم رو مینداختن جلوی در ولی نمیخواستم خبر کتک خوردنم به گوش زن هاشون برسه. بعد یک هفته شوهرم برای دلجویی از من گفت حاضر شید بریم‌رستوران.‌ کینه‌ش به دلم بود ولی باید به موقع انتقام میگرفتم. اماده شدیم.‌ بچه هام‌ بزرگ شده بودن و پنج نفری عقب جا نمیشدن. دختر کوچیکم روی پای من مینشست. خواستم سوار ماشین شم که دخترم در رو هول دادو تیزی بالای در رفت توی چشمم و خون صورتم رو گرفت.‌ با جیغ و داد رفتیم بیمارستان و گفتم باید عمل کنی. بعد از عمل نیمه بیهوش بودم که صدای دکتر رو شنیدم. به همسرم‌ گفت: "همسرتون بینایی چشم‌ آسیب دیده‌ش رو از دست داده" انگار یکی من رو کشوند به اون سالی که به زن پسر عموم تهمت زدم و قسم خوردم "کور شم اگر دورغ بگم" من اونروز اصلا ندیدم که اون مرد کجا رفت. اون همه خونه توی اون کوچه بود شاید خونه‌ی یکی دیگه رفته بود. چرا دروغ گفتم؟ افتادم‌سر گریه همه فکر کردن من از اینکه فهمیدم چشمم بینایی نداره ناراحتم ولی درد عذاب وجدانی که سالها با توجیح آروم‌نگهش داشته بودم دوباره به جونم افتاد. من با اون‌دروغ یک زندگی رو از هم پاشوندم و باعث مرگ پسرشون شدم.‌

آرایشگاه داشتم همیشه میکاپ عروس داشتم شب دیر می‌رسیدم خونه .. جاری با اصرار برام شام می‌آورد میگفت نگران دخترت نباش من میرسم بهش اون روز یکی از عروسها کنسل کرد زودتر رفتم خونه یادم رفت به جاریم بگم برام غدا نیاره وقتی رسیدم خونه بوی عطر جاریم تو خونه پیچیده بود صدای از اتاق دخترم می‌اومد آروم رفتم از لای در نگاه کردم با چیزی که دیدم تنم لرزید بالا آوردم .... https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c داستان زیبای بازی سرنوشت(دختری که قبول کرد همسر یک معلول جسمی بشه) #پیشنهادمدیر👌👌

امیر المومنین علی علیه السلام برای پدر و آموزگارت از جای خود برخیز، هرچند فرمانروا باشی.