#تهمت
بالاخره شوهرم خسته شد و رهام کرد. با کمک پسرم رفتم خونه و یکهفته خوابیدم. اگر به برادرهام میگفتم جنازهی شوهرمم رو مینداختن جلوی در ولی نمیخواستم خبر کتک خوردنم به گوش زن هاشون برسه. بعد یک هفته شوهرم برای دلجویی از من گفت حاضر شید بریمرستوران. کینهش به دلم بود ولی باید به موقع انتقام میگرفتم. اماده شدیم. بچه هام بزرگ شده بودن و پنج نفری عقب جا نمیشدن. دختر کوچیکم روی پای من مینشست. خواستم سوار ماشین شم که دخترم در رو هول دادو تیزی بالای در رفت توی چشمم و خون صورتم رو گرفت. با جیغ و داد رفتیم بیمارستان و گفتم باید عمل کنی. بعد از عمل نیمه بیهوش بودم که صدای دکتر رو شنیدم.
به همسرم گفت: "همسرتون بینایی چشم آسیب دیدهش رو از دست داده"
انگار یکی من رو کشوند به اون سالی که به زن پسر عموم تهمت زدم و قسم خوردم "کور شم اگر دورغ بگم" من اونروز اصلا ندیدم که اون مرد کجا رفت. اون همه خونه توی اون کوچه بود شاید خونهی یکی دیگه رفته بود. چرا دروغ گفتم؟ افتادمسر گریه همه فکر کردن من از اینکه فهمیدم چشمم بینایی نداره ناراحتم ولی درد عذاب وجدانی که سالها با توجیح آرومنگهش داشته بودم دوباره به جونم افتاد. من با اوندروغ یک زندگی رو از هم پاشوندم و باعث مرگ پسرشون شدم
#ادامه_دارد
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین کانال گذاشته بشه🌹
#ایدی_ادمین_ثبت_خاطرات_شما👇👇
@Mahdis1234
بعد از یکماه یه دکتر گفت من چشمش رو عنل میکنم ۷۰ درصد قول میدمکه خوب بشه. بهش اعتماد کردم و عمل موفقیت آمیز بود.با عینک و هزار تا قطره و دارو خیلی تار میدیم. رو به بهبودی بودم. یه روز پسرام توی خونه با هم دعواشون شد. شب قبلش پردهی حصیریم رو آورده بودم پایین که بشورم. چند تا از حصیر هاش جدا افتاده بود. یکی از پسر هامحصیر رو برداشت تا اون یکی رو بزنه. تازه از خواب بیدار شده بودم. بی عینک بلند شدم تا جلوشون رو بگیرم که حصیر مستقیم رفت تو چشمم و دوباره همون آش و همون کاسه. انقدر بیماری و دکتر رفتنم طولانی شد که دیگه فرصت نداشتم به زندگی برادر هام فکر کنم
#ادامه_دارد...
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین کانال گذاشته بشه🌹
#ایدی_ادمین_ثبت_خاطرات_شما👇👇
@Mahdis1234
.اینبار همون دکتر هم قطع امید کرد. توی همون وضع بودم که خبر اوردن موقع فوتبال بازی کردن توپ خورده تو صورت پسرت و باباش بردهش بیمارستان. زنگ زدم گفت صبر کنمیایم. شب که اومدن دیدم چشمپسرم رو پانسمان کردن. شوهرمگفت ضربه سنگین بوده چشمشآسیب دیده. گفت از پدر پسری که توپ رو به صورت پسرمون زده شکایت کردم. با اصرار صبح من هم به کلانتری رفتم.اما با دیدن زن سابق پسرعموم سرجام خشکم زد. پسر اون با اینکه خیلی از پسر من کچکتر بود با توپ توی بازی زده بود به صورت پسر من. با خودم گفتم ایندار مکافاتِ.همخودم کور شدم هم معلوم نیست چه بلایی سر چشم بچهم بیاد...
#ادامه_دارد...
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین کانال گذاشته بشه🌹
#ایدی_ادمین_ثبت_خاطرات_شما👇👇
@Mahdis1234