eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
11.6هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم برای بچه هام تنگ‌بود.‌ هر چی التماسش کردم بزار ببینمشون نذاشت. رفتم دادگاه حکم گرفتم که باید ببینمشون. دیگه بچه هام‌ بزرگ‌شده بودن و مدرسه میرفتن.‌ مادرش یاد پسرام داده بود به من ناسزا بگن و اب دهنشون رو بهم پرت کنن. من درمان شده بودن و دیگه توهم نمیزدم. اما نمیذاشتن بچه هامو ببینم. خودشون مریضم کردن و خودشون محکومم کردن روبروی پسرام‌نشستم پسر بزرگم شروع کرد به ناسزا گفتن ولی‌پسر کوچیکم فقط نگاهم کرد. با خودم‌گفتم رفتن من به اونجا و دیدنشون فقط باعث آزارشون میشه. تصمیم‌ گرفتن دیگه نرم دیدنشون.‌چند سال بعد ازدواج کردم. با یه مردی که بجه دار نمیشد.‌ زندگی خوبی داشتم و ۱۵ سال گذشت.‌ یه روز تو خونه نشسته بودم که در زدن وقتی در رو بار کردم بعد ۱۵ سال پسر کوچیکم رو شناختم. ....