#سیرت_زیبا
پسر من اونقدر عاقل هست که بفهمه بهترین دختر فامیل رو پسندیده.برای خاله که خودش دختر دمبخت داشت حرف مامان خیلی سنگین بود ولی خوشم اومد مامانم حسابی طرفدار تویه.
منتها خواهرام تحت تاثیر حرفای دیگرون هنوز با خودشون درگیرند ولی تو اهمیت نده اونا مجبورن بالاخره تو رو بعنوان تنها عروس خانواده بپذیرند.
حسام گفت: من اولین بار تورو توی مراسم ختم پدربزرگم دیدم.
اونقدر موقر و سرسنگین توی مراسمات شرکت کردی که حظ کردم.
دومین بار توی مراسم ولیمه ی حاج دایی ،اونجا هم وقتی اونهمه وقارت رو با بقیه دخترا مقایسه کردم دیدم همه جا عین فرشته ها پاک و معصومی و مثل ستاره میدرخشی.
تو برای من زیباترین و بهترین همسر دنیایی .
ازت میخوام هیچوقت تحت تاثیر حرف دیگران نباشی تا بتونیم خوشبخت زندگی کنیم.
دو سال اول زندگیمون بعضی ها با حرفها و رفتارهاشون زندگی رو به کامم تلخ میکردند
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#محبت ۲
چند روزی فکر کردم. تحمل خونهی پدرم برام سخت بود. به پیشنهاد خانم روحانی مسجد من بدون اطلاع خانودهم رفتم خونشون. اون اقا هم اوند و در حضور روحانی مسجد با هم حرف زدیم. جواب بله دادم. رسما اومدن خاستگاری ولی پدرم جواب منفی داد.گفت اگر بچه نداشتی قبول میکردیم وبی با بچه نمیشه
دیگه سکوت جایز نبود. نظرم رو به پدرم گفتم و با وجود مخالفت های شدیدشون من با همسرم ازدواج کردیم. اما یه محض ورود به خونهش متوجه شدم دخترش اصلا قصد نداره من رو قبول کنه و مادر خودش رو میخواد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#محبت ۳
۹ سالهش بود اما حسابی از طرف مادرش پر شده بود. اصلا به حرفم گوش نمیکرد. یکی دوباری تنبیهش کردن ولی اصلا فایده نداشت کلی زحمت میکشیدم تا باهام دوسا بشه اما یه بار که میرفت خونهی مادرش و برمیگشت دوباره لجبازی هاش شروع میشد. شاید اگر برای مادرم میگفتم میتونست راهی بهم نشون بده اما برای اینکه نگن ما که گفتیم با این ازدواج نکن حرفی نمیزدم. به پدرش گفتم یا نذار بره خونهی مادرش یا کلا بده ببرش. گفت نمیشه. دست به هر راهی زدم نشد.
یه روز وقتی از پیش مادرش برگشت اولین کاری که کرد لیوان رو از روی میز پرت کرد زمین. انقدر ناراحت شدم که خواستم کتکش بزنم ولی از خدا ترسیدم.تصمیم گرفتم به اهمیت ندم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#محبت ۴
دوباره رفت پیش مادرش و وقتی اومد کلی خراب کاری کرد و من اصلا نگاهش نکردم. گفت ناهار میخوام گرسنمه. بازم جوابش رو ندادم. نزدیک اومدن پدرش شد. شکر خدا ازش حساب میبرد.گفت تو رو خدا پاشو اینایی که من ریختم رو جمع کن الان میاد دعوام میکنه. بهش گفتم شرطی که حرفهام رو گوش کنی. از ترس مطیع شد.گفتم من تو رو دوست دارم. دلمنمیخواد پدرت تنبیهت کنه ولی باید قول بدی که هر چقور هم مادرت از من بد گفت تو باور نکنی.گفت اونوفت تو قول میدی به بابام نگی.منم قول دادم. و با هم خونه رو تمیز کردیم.اما این اخرش نبود...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#هوو ۱
سنم کم بود همش هجده ساله م بود که بابام بخاطر زیبایی زیادی که داشتم منو داد به ی مرد چهل ساله عقد کردیم من هیچی ازش نمیدونستم ی خونه خیلی کوچیک برام گرفت و با همون وسایل کمی که بابامبه عنوان جهیزیه بهم داد راهی خونه بخت شدم شوهرم حرفی از کارش و چیزای دیگه نمیزد فقط بهم گفت هفته ای دوبار میام اینجا و هر چی لازم داشتی میارم برات مقداری هم پول داد گفت خودتم گاهی برو چیزی بخر برای خونه و خودت
وقتی میخواست بیاد کلی به خودم میرسیدم خونه رو مرتب میکردم وقتی میومد میگفت اخیش هم تمیزی هست هم ارامش با هم مینشستیم و حرف میزدیم ی بار بهش گفتم چرا هر شب نمیای مثل بقیه؟ من حوصله م سر میره و تنهایی میترسم خیلی جدی بهن گفت به تو ربطی نداره و نباید در موردش حرف بزنی یا انتظاری داشته باشی
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#هوو ۲
منم دیگه هیچی نگفتم و ساکت نشستم ی گوشه اومدناش و خرجی دادن هاش همیشه مرتب بود گاهی هم بابام میومد و بهم سر میزد ولی خیلی تنها بودم به شوهرم گفتم برم کلاس خیاطی؟ گفت برو منم از خدا خواسته پول گرفتم رفتم کلاس ثبت نام کردم و وسایلم خریدم رفت و امدم به کلاس باعث شده بود دیگه اونقدر حوصله م سر نره و حسابی سرگرم بودم ی مدتی بود شوهرم کم میومد وقتی بهش میگفتم چرا کم میای و دیر میای زود میری میگفت تو نباید بپرسی و اگر لازم باشه چیزی بدونی بهت میگم حتی ی بار بهم گفت باید خونه رو عوض کنیم اما من مخالفت کردم و گفتم نمیخوام اونم هیچی نگفت با بابام خیلی فرق داشت بابام اصلا به ادم اجازه نمیداد نظر بگه فقط حرف حرف خودش بود اما پرویز نه
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#داداش ۱
داداشم سن و سال انچنانی نداشت که زن گرفت همش بیست و دو ساله ش بود که زن گرفت و اون زمان بابامم زنده بود زنش اوایل به ظاهر قانع بود اما کم کم ذات واقعیش رو نشون داد و زیاده خواهی میکرد مامان بابامم بخاطر داداشم هواش رو داشتن و هر چی میخواست میخریدن شکر خدا بابام از مال دنیا کم نداشت خدا به اندازه خودمون بهش داده بود شاید حتی بیشتر عمر بابام کفاف نداد و وقتی داداشم سی ساله بود بابام فوت شد ما که همگی زیر سن هجده بودیم و مامانمم از این زنای زرنگ و دست و پا دار نبود افتادیم زیر دست داداشم شد مرد ما و هر چی میگفت همون میشد دیگه کسی جرات نداشت به زنش بگه تو خونه رو میذاشت رو سرش، داداشم طبقه بالای ما زندگی میکرد هر شب میخواست بیاد خونه گلی میوه میخرید و میبرد براش زنش اما ما میوه نداشتیم
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#داداش ۲
ی بار که بهش گفتم برگشت گفت من کار کردم خریدم توام برو سر کار همش چهارده ساله م بود بهش گفتیم بابا اون همه زمین و باغ و خونه و مغازه به جا گذاشته پس اونا کو؟ که گفت بابا همه رو قبل مرگش فروخته و چیزی برامون نذاشته همین پولی هم که میدم بهتون از جیب خودمه زبونتون رو کوتاه کنید زنشم همش قیافه میگرفت و میگفت بمیرم که چندتا ادم قدر نشناس افتادن سرت، دم عید که میشد زنش بهترین لباس رو میخرید حتی رو خرید عید طلا هم میخرید بهترین غذا بهترین مسافرت اما ما هیچی جوابشونم این بود که شما پول ندارید باور نمیکردم که بابا ملکی فروخته باشه همیشه میگفت ملک و نباید فروخت اصلا گیرم فروخته باشه خب اون پولو چیکار کرده؟
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#داداش ۳
ی بار شنیدم عموم به مامانم گفت اینا بجه صغیرن این چه کاریه رامین میکنه؟ مال این بچه ها خوردن نداره تو چرا ساکتی؟ مامانمم میگفت اونا خوشبخت باشن منم خوشبختم فهمیدم که بابام ارث گذاشته و داداشم داره میخوره من شدم هجده ساله و رفتم تو بسیج اونجا مسئول پایگاه داشتیم و دست به خیر بود به داداشم گفتم میخوام برم دانشگاه که گفت پول ندارم گفتم از ارثم بده گفت ارثی نداری و این مخارج این چند سالتم جای سهمت از خونه رو دادم زن داداشمم همش میگفت دانشگاه دختر و خراب میکنه باید شوهر کنی ما ابرو داریم یعنی چی درس بخونی مگه من خوندم که توام بخونی کفرم در اومده بود رفتم سراغ خانم قربانی و بهش گفتم از طریق سپاه کمک کردن بهم و ی وکیل بهم معرفی کردن که پول نمیگرفت و کار یادم میداد
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#داداش ۴
دیگه همه سنمون بالای ۱۸ بود و رفتیم تقاضای انحصار ورثه دادیم تازه فهمیدم که بابام کلی ارث گذاشته و داداشم برداشته برا خودش تمام این سالها که با زنش لاکچری زندگی میکردن همش با پول ما بوده ما تو حسرت ی دست لباس گرون اونوقت خانم با پول ما چه مهمونی های شاهانه ای که نمیداد وقتی داداشم دید اوضاع بد شده گفت کوتاه بیاید گفتم به شرطی که طلاهای زنت بده اونم داد ما هم کوتاه نیومدیم و از داداشم شکایت کردیم فقط مادرم میگفت بس کنید و کسی محل نمیداد تو شکواییه نوشتیم که باید تمام پولایی که ارث خرج کرده رو حساب کنه و از ارثش کم بشه و باید حساب بشه که اگر مولو برنمیداشت چقدر میومد روی سهم ما و خسارتمون رو بده
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خواهرشوهر ۳
دلم شکست ولی حرف نزدم و راه افتادیم وقتی رسیدیم در خونشون سوسن با ی غرور خاصی اومد جلو نیم نگاهی بهم انداخت و گفت دیدی برگشتی؟ باید از اول منو میبردید که اینجوری برنگردید اون شب بدترین شب زندگیم بود جون حتی شام منم سوسن انتخاب کردم دو تا جاری هامم دل خوشی ازش نداشتن و میگفتن که زندگی ما رم خراب کرده عروسی کردیم و رفتیم سر زندگی مون اما رفتارای سوسن تمومی نداشت وقتی میدید با شوهرم خوبم ی کاری میکرد دعوامون بشه ی بار خونه پدرشوهرم بودیم که بابام بهم زنم زد رفتم حیاط و حرف میزدم باهاش که صدای سوسن به گوشم خورد داداش زنت دوست پسر داره؟ اخه انگار اونور گوشی مرد هست حواست باشه شوهرم فوری اومد سراغم و وقتی دید بابام اونور خط هست شرمنده رفت ی گوشه ای یا وقتی موهام رو رنگ کردم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خواهرشوهر ۴
سوسن همشمیگفت این رنگ و زنهای خ*ر*ا*ب میذارن داداش چرا به زنت اجازه دادی این رنگی کنه شوهرمم با اینکه انتخاب رنگ موهام کار خودش بود ولی کلی سرزنشم کرد ی دفعه با همسرم سر موضوعی دعوامون شد و خانواده ها متوجه شدن سوسن رفته بود برای شوهرم دختر پیدا کرده بود و میگفت اینو طلاق بده بیا برات دختر پیدا کردم حتی دو بار براش رفت خواستگاری دیگه اذیت هاش بی نهایت شده بود تا اینکه ی نفر براش ی خواستگار اورد از خوشحالی میخواست پرواز کنه پسر خوبی بود و افتخار سوسن این بود که مجرده وضع مالی خوبی هم داشت جواب مثبت دادن و فوری عقد شدن از نگاه پسره مشخص بود که چقدر دوسش داره وقتی عروسی کردن ی روز سوسن همه مارو دعوت کرد خونشون تا قبل از اومدن شوهرش شروع کرد به اعتراف که باعث کدوم دعوا تو زندگیمون بوده و کی زندگی مارو بهم زده
#ادامهدارد
#کپی_حرام