#عاشقانه
در کافی شاپ پیاده شدم دیدم علی با تیپ عالی و لبخند ژکوند برام دست تکون میده. سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم. سلام خانم، شبنم بانو کجایی شما؟ ناسلامتی دوهفته دیگه عقده ها؟
کلی از برنامه ها مونده.
_علی ببین من چی میگم وسط حرفم نپر منم قضاوت نکن. با دقت گوش میداد
_من پس فردا قراره عقد کنم به دلایلی که نمیخوام بگم من نمیتونم با تو ازدواج کنم.
علی امیدوارم بری و خوشبخت بشی تو لایق بهترینایی... از روی میز بلند شدم بغضم اجازه نمیداد حرف بزنم رفتم به سمت در که علی دوید پشت سرم و گوشه کیفم وکشید _صبر کن ببینم این حرفا چیه میزنی؟ توحالت خوبه؟ تو نامزد منی رسما شرعا هم تا دوهفته دیگه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#عاشقانه
_علی ادامه نده. من نمیتونم با تو ازدواج کنم اینقدر سختش نکن
_چرا نمیتونی؟
_علی گفتم قضاوتم نکن. بدون من همیشه عاشقت بودم اما حالا دست تقدیر نمیخواد من به تو برسم. علی ول کن نبود تند تند سوال میپرسید
بازهم بارون گرفته بود وسطای خیابون بودم
داد زدم:دوریت عادت میشه برو واقعا دیگه
برو تا فراموش کنیم بروووو دویدم اینبار بدون علی به سمت خونه دم در خونه که رسیدم بابا و داداش رو دیدم با شرمندگی نگاهم میکردن
خوبیش این بود بارون نمیذاشت مشخص باشه چقدر گریه کردم. در به شدت کوبیده میشد اول فکر کردم افشینه اما بعد با چهره داغون علی مواجه شدم سریع رفت سمت پدرم
تا پدرم خواست توضیح بده دوباره صدای در بلند شد اینبار شک نداشتم که افشینه با چهره شیطانی افشین مواجه شدم که اومده بود قرار عقد مشخص کنه. تا وارد خونه شد شروع کرد بلند حرف زدن پس فردا صبح نوبت عقد گرفتم شبنم فردا میام سراغت برای کار های قبل عقد چک ها هم بعد عقد تحویل بابات میدم
افشین متوجه حضور علی نشده بود. علی با سرعت دوید و با افشین درگیر شدن.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اقبال ۱
بخاطر ماهانه نشدنم از اول میدونستم باردار نمیشم اما وقتی برام ی خواستگار مناسب اومد زنش شدم و بهش حرفی نزدم تا اینکه بعد عروسی بهم شک کرد و میگفت چرا با بقیه زنا فرق داری وقتی فهمید نمیتونم مادر بشم بی برو برگشت طلاقم داد و گفت من درخت بی ثمر نمیخوام برگشتم خونه پدرم اسیب بدی دیده بودم و این وسط مادرم مدام میگفت عاقبت دروغ همینه و اگر نمیگفتی اینجوری نمیشد از اینکه دروغ گفته بودم ناراحت بودم ولی از اینکه نمیتونستم طعم مادر شدن رو بچشم عصبی بودم به همه پرخاش میکردم و حوصله هیچ کس رو نداشتم پدر و مادرمم منو ازاد گذاشتن و کسی سراغم نمیومد تا اینکه ی مرد خیلی پولدار اومد خواستگاریم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اقبال ۲
اصلا دلم نمیخواست اینم ترکم کنه برای همین همون شب اول که رفتیم حرف بزنیم حقیقت رو بهش گفتم اونم گفت که مشکلی نداره چون خودش همسرش فوت شده و دوتا بچه داره ی شیر خواره با ی دوساله که مادر ندارن گفت شما قبول کن مادری کن منم میبرم درمانت میکنم از خوشحالی روی پاهام بند نبودم و نمیدونستم چیکار کنم برای همین فوری قبول کردم بخاطر شرایط بچه ها قرار شد فوری عقد کنیم و همینطورم شد، همش خداروشکر میکردم که اگر چه خدا بهم بچه نداده و نخواسته مادر بشم اما فرصت مادری بهم داده و باید به بهترین شکل کارم رو انجام بدم دختر دو ساله شوهرم همش بغلم میکرد اوایل کمی رو در وایسی داشت اما به مرور بهم میگفت مامان و من از شنیدن صدای مامان گفتنش کیف میکردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اقبال ۳
پسر کوچیکه هم مدام گریه میکرد وقت و بی وقت سرش نمیشد نصفه شب ها بلند میشدم و شیرش رو میدادم کارهاش رو میکردم و میخوابیدم شوهرم بهم گفت که ی دکتر عالی اومده شهرمون و بریم پیشش برای بچه گفت حالا که مواظب اینایی نمیخوام حسرت مادرشدن به دلت بمونه با هم پیش دکتر رفتیم حرفهای امیدوار کننده میزد برام چندتا ازمایش و سونوگرافی نوشت همه رو انجام دادم و براش بردم وقتی جواب ها رو نگاه کرد جور خاصی شد هی من من میکرد که اب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت ببین خانم هنوز علم پزشکی راهکاری برای شما نداره و نمیتونیم درمانت کنیم صبرکن در طول زمان شاید ی روزی برای مشکل شما درمانی پیدا شد امانباید ناانید بشید خدا بزرگه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اقبال ۴
پوزخندی زدم و اروم گفتم تو خودت داری بهم میگی بچه دار نمیشم بعد میگی ناامید نشو؟ دقیقا به چی امیدوار بمونم؟
به همراه شوهرم خارج شدیم از مطب، تو مسیر هیچ حرفی نزدم وقتی دید تمایلی برای حرف ندارم اونم سکوت کرد رسیدیم به خونه خواهرشوهرم که بچه ها رو نگه داشته بود به سمتماومد و وقتی براش توضیح دادم خیلی ناراحت شد ولی گفت الان شوهرش میاد و باید بره همزمان با رفتنش پسر شوهرم گریه کرد بی اهمیت وارد اتاق شدم شوهرم که دید حال من جه جوریه و رفت بغلش کرد روی تخت دراز کشیدم به زندگی سیاهم فکر کردم صدای گریه بچه رو اعصابم بود خواستم جیغ بزنم که ی صدا از درونم گفت چته؟ خدا بهت همه چیز داده ی شوهر خوب ثروت دوتا بچه، حتما که نباید بچه رو خودت بدنیا بیاری تا مادرش باشی تو بزرگشون کن خدا دوتا بچه کوچیک داده بهت که مادر بشی اونا بی گناهن و نمیدونن زندگی چیه، فقط ی مامان مهربون میخوان توام بچه میخوای پس دیگه اعتراضی نیست. انگار تازه به خودم اومدم سریع از جام بلند شدم که دیدم دخترمون داره از لای در نگاهم میکنه هراسون از اتاق بیرون رفتم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم...
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقل و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبروش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت بدهم.
خونسردی خودم را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت...
#ادامهدارد...
فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود
حالا متوجه شدن زنی که کنارم ایستاده، مادر این بچه هست، رفته بود جلو و بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت:
با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم:
#ادامهدارد
آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: خانم اجازه؟
صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه، خودم توضیح میدم؛ مادرِ من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و با تمام وجودم دختر را محکم بغل کردم!!
تو دلم گفتم آفرین دخترم، چقدر باهوش، ببین...
#ادامهدارد
#خودسوزی ۱
بیست سالم بود که عموم اومد خونمون و به بابام گفت سوسن و بده به یاسین بذار همیشه وصل بهم باشیم ته دلم از یاسین خوشم میومد اما دو دل بودم که مامانم گفت دخترم قبول کن یاسین از خودمونو جلو چشم خودمون بزرگ شده و میشناسیمش اوضاع مالی عموتم مثل خودمون خوبه و دردسر نداریم الان بری زن ی غریبه بشی هر روز دردسر رسم و رسوماتشون رو داریم و اخرم طرفو نمیشناسی
نمیدونم چرا میترسیدم از ازدواج با یاسین حس میکردم اتفاقات خوبی در پیش نباشه ولی حرف نزدم میترسیدم از مخالفت و نه گفتن تا حالا سابقه نداشت رو حرف بابام حرفی بزنم و الانم جرات نکردم داداشم ی بار گفت نظر سوسن و بپرسیم همچین بابام بهش چشم غره رفت که از ترس ساکت شد و حرفی نزد بابام با غیظ رو بهش گفت تا حالا رسم این نبوده رو حرف بزرگتر حرفی زده بشه بعد از اینم همینه هر کسی ناراحته از اینجا بره داداشمم دیگه سکوت کرد و حرفی نزد به اتاقم رفتم از ازدواج با یاسین هراس داشتم ی بار به مامانم اعتراض کردم که من حسی به یاسین ندارم لبش رو گاز گرفت و گفت بس کن ببینم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خودسوزی ۲
حتما بابات و عموت صلاح شمارو میخوان تو صبر کن عشق بعد ازدواج میاد تو فقط صبر کن و بگو پیشونی منو کجا میشونی به مامانم نگاه کردم و هیچی نگفتم تو کمتر از اون چیزی که فکر میکردم مراسم عقد ما برگزار شد و بعد از خوندن خطبه عقد ما رو تنها گذاشتن یاسین دستی به تور پشت سرم کشیدم و اروم در گوشم گفت من هیچ وقت هیج علاقه ای بهت نداشتم از اولم گفتم نمیخوامت اما مارو قربانی خواسته خودشون کردن منم انتقامشو از تو میگیرم سرجاش ایستاد و دستی به کتش کشید نیم نگاهی بهم انداخت و گفت دختر عمو بدون اجازه من حتی ابم نمیخوری فهمیدی؟ تازه اونجا بود که فهمیدم یاسینم به زور سر سفره عقد نشوندن
بدون توجه به من از اتاق بیرون رفت حتی واینساد مثل داماد های دیگه بیان دنبالش و ببرنش مات زده به اینه خنچه عقدم خیره شدم باورم نمیشد منی که یاسین رو نمیخواستم حالا باید قربانی بشم تا اخر مراسم عین مات زده ها نشسته بودم خاله م اومد کنارم و گفت عزیزم این چه قیافه ای هست؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خودسوزی ۳
ابرومون میره ی لبخندی چیزی بزن عین عروسای ازدواج اجباری نشستی اینجا ارومگفتم مگه غیر از اینه خاله؟ اخر مراسم حتی یاسین نخواست بمونه خونه ما به مامان همه حرفهاشو گفتم که گفت وایسا درست میشه تو فقط سکوت کن شش ماه کار من شد سکوت و کتک و تحقیر دست اخر دایی هام وارد عمل شدن و بعد از صحبت با همسرم و پدرم کمک کردن تا طلاق بگیرم بعد از طلاق خیلی افسرده و ناراحت بودم مخصوصا که یاسین فوری با دختر مورد علاقه ش ازدواج کرد پسر عمو بزرگه م بهم نزدیک شد و اروم اروم در گوشم نجوا های عاشقانه خوند تا دل به دلش دادم و وقتی به خودم اومدم دیدم چند ماهه دوستیم و با هم رفت و امد میکنیم برای درآوردن حرص یاسین هم که شده بود خبر دوستیم با رامین و رفت و آمدهامون رو همه جا پخش کردم دورادور از اینکه یاسین با نامزدش به مشکل برخورده خبر داشتم و خوشحال بودم چرا وقتی که روزهای زندگی منو به خاطر اینکه من بی تقصیر بودم جهنم کرد حالا باید رنگ آرامش ببینه؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌