#لجبازی
گوشش بدهکار نبود که نبود تا اینکه فردین اومد خونه ما سر بزنه بخاطر شغلش تهران زندگی میکرد خر چند ماه یک بار به خونه می آمد و به ما سر می زد ی بار که اومده بود مادرم گفت می خوام برات زن بگیرم فردین مدامتفره میرفت و با شوخی خودش رو فراری میداد اما خواهر کوچیکم که خیلی شیطون بود گفت داداش فردین مشخصه خودش کسی رو میخواد
فردینم از نجابت زیادی که داشت سرش رو به زیر انداخت و حرفی نزد مادرم اینقدر پاپیچش شد تا متوجه شد که بله فردین دلشو به دل یکی از همکارهاش سپرده پدرم از همان اول مخالف میکرد اما مادرم با تمامتوان از فردین حمایت میکرد خیلی تلاش کردیم که پدرم رو راضی کنه ولی پدرم کوتاه نمیآمد و میگفت باید با دختری ازدواج کنی که من میگم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#لجبازی
فردین تقریبا از خونه قهر کرد رفت شش ماه بعد که برگشت پدرم همچنان سر حرف خودش بود بالاخره برای اولین بار فردین مقابل پدرم ایستاد و گفت که من باید با زنی ازدواج کنم که مثل خودم باشه که بتونم با دوستام اشناش کنم یه دختر که تحصیلات آنچنانی نداره بدرد من نمیخوره من زنی می خوام که توی اجتماع فعالیت داشته باشه، اما پدرم باز گوشش بدهکار نبود که نبود از موضع خودش هیچ جوره کوتاه نمیآمد بالاخره با وساطت پدربزرگم عموهام و دایی ها پدرم کوتاه آمد ولی همچنان با فردین سرلج داشت و میگفت فقط به خاطر اینکه اقوام جلو آمدن کوتاه میام و از ته دل راضی به ازدواج با این دختر نیستم فردین هم که به هدفش رسید بود سرخوش قبول کرد و با دختر مورد علاقه خودش ازدواج کرد همون اول که فردین با نامزدش به خانه ما اومدند
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#لجبازی ۵
پدرم خیلی واضح کم محلی ها و توهینهاش رو شروع کرد ولی زن فردین با شعور بود و هیجینمیگفت هر چیپدرم اخم میکردم فقط به پدرم لبخند میزد و می گفت شما بزرگترید و جای پدرم هستید.
پدرم که دید به نتیجه نمی رسه دوباره با فردین شروع کرد و غر غر هاش شروع شد
که زنت فکر میکنه از ما بالاتره و بیشتر میفهمه به من اهمیتی نمیده فردینم فقط نگاه میکرد بهد از جشن عروسی گفتن بریم مشهد به عنوان ماه عسل از ازدواجشون همه خوشحال بودیم قبل از اینکه برن پدرم انقدر به فردین حرف زد حلقه اشک و تو چشم های فردین دیدم ولی دم نزد تا این که رفتن رو به پدرم گفتم پدر من ازدواج کردن و خوشبختن ولشون کن پدرم دو دستی ت سینه ش کوبید و گفت من باید کاری کنم که اینو طلاقش بده وقتی که رفتن مشهد سه روز بعدش همسرش با من تماس گرفت و گفت که فردین تو حمام هتل خودکشی کرده از بین گریه هاش فهمیدم که قبل از مرگش نامه گذاشته وقتی جسدش رو منتقل کردیم شهرمون پدرم که تا حالا فکر میکرد علت خودکشی فردین همسرشه وقتی متوجه شد قبل از مرگش نامه نوشته انگارحالش ی جوری شد نامه رو از زنش گرفتم و تو جمع خانواده بلند خوندم:
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#بچه
این پیش پنجمین دکتری بود که میرفتم دکتر گفت هیچ امیدی نیست خانم شما دیگه نمیتونی مادر شی با اضطراب پرسیدم مشکل از منه ؟ یا ...یا از شوهرم؟ با لحن عصبی گفت خانم چندبار تکرار کنم؟ مشکل ازشماست شوهرتون هیچ مشکلی نداره همون لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد من با علی با عشق ازدواج کرده بودم من عاشق علی بودم علیم عاشق من بود همیشه على بهم میگفت پریا اگه هزار بار دیگه هم به دنیا بیام تورو به عنوان خانوم خونه ام انتخاب میکنم اما تا کی میتونستم خانم خونه اش باشم؟ اگه میفهمید مشکل از منه؟ من نمیتونم مادر بشم بازم منو به عنوان همسرش میخواست؟ چهار سال بود که ازدواج کرده بودیم چهار سال منتظر ثمره ی عشقمون بودیم پیش هر دکتری میرفتم تنها میرفتم آخه وقتی اولین دکتر به من گفت مشکل از خودته نخواستم که علی بفهمه ولی
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#بچه
این اواخر متوجه شده بودم که خونش به جوش اومده و دیگه طاقت انتظار نداره دیگه نمیتونستم ازش مخفی کنم تصمیم گرفتم همون روز همه ی حقیقت رو به همه بگم همه رو دعوت کردم خواستم بیان خونه ام تا به همه بگم بگم که من نمیتونم هیچوقت مادر شم سرشب همه اومدن مادرشوهر بدجنسم گفت الحمدالله چی شد؟ دکتر خبرای خوب داد؟ با ناراحتی گفتم بشینین تعریف کنم همه نشستن على با امید نگاهش به لبای من دوخته شده بود
از نگاه امیدوارش اشک تو چشمام جمع شد من حق این رو نداشتم که علی رو از پدر شدن محروم کنم با من من گفتم دکتر گفت مشکل از منه من نمیتونم مادر بشم على مشکلی نداره سالمه با ترس سرم رو بالا آوردم تا با دیدن نگاهاشون حرف رو از تو چشماشون بخونم مادرشوهرم لبخند میزد خوشحال بود از اینکه پسرش سالمه اما على اشک تو چشماش حلقه زده بود این چه سرنوشتی بود؟ چه سرنوشتی بود که منو میخواست از على جدا کنه؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#بچه
مادرشوهرم ابرو بالا انداخت و گفت خب چه میشه کرد خواست خداست دخترم نا امید نشيا يدفعه دامنتو خدا سبز میکنه از روی خجالت سرم رو انداختم پایین على جلوی مادرش دستم رو گرفت و گفت من ولت نمیکنم من هستم فوقش بچه از پرورشگاه میاریم مامانش تا این جمله رو از دهن على شنید انگار برق گرفتش گفت وا یعنی چی که بچه از پرورشگاه میاریم ؟تو که سالمی على زیرچشمی به مادرش نگاه کرد و گفت مامان لطفا منم با هق هق رفتم تو اتاقم خلاصه از اون روز علی سعی میکرد بیشتر بهم محبت کنه تا این درد نازاییم زیاد به چشمم نیاد اما از این و اون میشنیدم که مامانش رفته دنبال زن واسه على قلبم میشکست ولی به خدا گفتم خدایا اگه این خواسته ی تو هست من راضیم به رضای تو تا اینکه یه شب علی کت و شلوار پوشید و خواست بره بیرون به من گفت عروسی دوستمه منم زیاد پیگیر نشدم و گفتم خوش بگذره و بدرقه اش کردم تا اینکه جاریم زنگ زد و گفت پریا تو به همین راحتی راضی شدی شوهرت زن بگیره؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#بچه
و با تته پته گفتم یعنی چی شوهرم زن بگیره؟ گفت الان على خوشتیپ کرده اومده اینجا مامانشم زن داداشت که دو سال پیش از داداشت جدا شده رو آورده فرستادتشون تو اتاق دارن باهم حرف میزنن وقتی اینارو گفت سرم گیج رفت دلم گرفت گفتم یعنی علیم به همین راحتی حاضر شد قید منو بزنه؟
طاقت نیاوردم با خودم گفتم حتما وقتی پروانه زن داداشمم بود هم علی بهش نظر داشته و الان بهونه اومده دستش که بره باهاش ازدواج کنم آماده شدم رفتم خونه مادرشوهرم با مشت در رو میکوبیدم على هول زده اومد در رو باز کرد گفت پریا چه خبره؟ چرا اینجوری در میزنی؟ با گریه کوبیدم رو سینه اش و گفتم میگی چخبره؟ تو داری اینجا چیکار میکنی ؟ انقدر بی غیرت بودی رفتی دست گذاشتی زن داداشم على فقط بهم نگاه میکرد میگفت پریا خوبی؟ من که فکر نمیکنم خوب باشی انقدر بهم فشار اومد که بهش یه سیلی زدم گفتم من این سال ها داشتم با چشم ناپاکی مثل تو زندگی میکردم على اخماش رو توهم کشید و از عصبانیت سرخ شد گفت فقط بهم بگو دلیل این حرفات چیه؟ تو چشماش زل زدم و گفتم دلیل این حرفام اینه که الکی به من میگی داری میری عروسی اما مچتو تو خاستگاری زن داداشم میگیرم على با تاسف نگاهم کرد و گفت خاک توسر من که اینقدر پای تو وایسادم من قید بچه رو زدم فقط به خاطر تو اما تو اینجوری اینقدر راحت تهمت میزنی؟ من داشتم میرفتم عروسی مامانم زنگ زد گفت بیا اینجا یه کار فوری دارم من روحمم خبردار نبود که زن داداش تو اینجاست وگرنه پامم نمیزاشتم همه ی اینا نقشه ی مامانم بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#بچه
خیلی گند بدی زده بودم و خشم از صورت على میبارید آروم گفتم علی من فکر کردم اومدی خواستگاری جاریم اینجوری گفت کلافه دستش رو تو موهای پرپشتش برد و گفت من نیومده بودم مامانم اینجوری خواسته بود که من شدیدا مخالفت کردم ولی الان میبینم زنی مثل تو که به خاطر حرف دیگران شوهرش رو چشم ناپاک خطاب میکنه ارزش فداکاری نداره دندوناش رو بهم فشرد و گفت مجبورم کردی برم زن بگیرم پریا مجبورم کردی به خواسته ی مامانم گوش کنم و برم زن داداشتو بگیرم تا آرزو به دل از دنیا نرم و بچه دار شم
ا على باوجود اینکه اشک تو چشماش جمع شده بود محکم در رو بهم زد و رفت داخل جرئت نکردم چیزی بگم و فقط بغض داشتم وقتی علی گفت آرزوی بچه داره نتونستم چیزی بگم گفتم من این حق رو ندارم که علی رو از این نعمت محروم کنم
رفتم خونه
على تا چند روز نیومد منم جرئت زنگ زدن نداشتم میترسیدم از بلایی که قرار بود سرم بیاد ولی دورادور جاریم میگفت که علی و زن داداشم باهمن و علی میخواد عقدش کنه تا اینکه مادرشوهرم زنگ زد گفت پويا میدونی که علی داره زن میگیره تا بچه دار شه توهم میتونی تو خونه اش باشی یا میتونی طلاق بگیری بری فرقی نداره اگه نمیخوای طلاق بگیری شنبه عقد عليه بیا توهم على خودش نمیتونست بهت بگه گفت که من بگم با هق هق گوشیو قطع کردم نمیدونستم چی بگم اینقدر حالم بد شد که همش حالت تهوع داشتم یکم خودم رو آروم کردم و روی مبل نشستم اما چندروز بود که اصلا حالم خوب نبود و عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود گفتم پریا نکنه بارداری بعدم به خودم تلنگر زدم خوش خیال دکتر که گفت بچه دار نمیشی ولی باز طاقت نیاوردم و رفتم بیبی چک گرفت
#ادامهدارد
❌
#عاشقانه ۱
صبح با صدای تلفن از خواب بیدار شدم
دیدم علیه قرار بود آخر ماه عقد کنیم
نامزدی رو رسما اعلام کردیم و در حال ديدن تدارکات عقد و جشن عقد بودیم. گوشی رو جواب دادم. جانم
_سلام تنبل خانم من یک ربع هست در خونتون دارم بوق میزدم کجایی پس؟
_مگه ساعت چنده؟
_10 وربع
_وای خواب موندم، اومدم
لباسامو پوشیدم و سریع رفتم پایین
علی که فهمیده بود صبحونه نخوردم اول رفت کافی شاپ و کلی خوراکی سفارش داد. بعد کافی شاپ به دیدن خونه رفتیم علی از هرچیزی بهترینش و انتخاب میکرد مثل خونه ای که خریده بود. 130 متر بود و حیاط دار امروز قرار بود منو ببره ببینم.وارد خونه شدم سر از پا نمیشناختم میدونست عاشق گل و گیاهم
یه باغچه پر گل توی حیاط بود که با گل
های رز سفید و قرمز نوشته شده بود
شبنم، اسم من خونه خیلی رویایی بود
علی تو چیکار کردی؟ _لیاقت تو بیشتر از اینهاست.
ماشین رو تو حیاط پارک کرد و پیاده رفتیم خرید یه سرویس طلا خیلی قشنگ خریدیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#عاشقانه
موقع برگشت بارون سختی گرفت
پاییز ماه... خش خش برگها...علی با صدای بلند میخوند "آروم آروم اومد بارون شدیم عاشق زدیم بیرون
اومد نم نم نشست شبنم رو موهامون رو موهامون!" کاپشنش رو در آورد و حائل کرد روی سر من تا یک جایی همینطور پیاده میرفتیم
ولی یهو تصمیم گرفتم بدوییم تا خود خونه ما دیدیم و کلی خندیدیم تا در خونه منو رسوند
هرچی اصرار کردم خونه نیومد خداحافظی کردم هرچند دلم نمیومد ازش دل بکنم. چشمکی زد و رفت... وارد خونه شدم غافل از اینکه خنده هام ته کشیده و شروع بدبختیامه...پسر عموی پدرم خونمون بود. با بهت نگاه پدرم کردم
مادرم داشت اشک میریخت پسر عموی پدرم نیش خندی زد و گفت کامل به پدر مادرت گفتم برنامه چیه و تنه ای به پدرم زد درو با صدای وحشتناکی کوبید بهم رفت...نگاه پدرم کرد تا به حرف اومد....
_شبنم جان، راستش تو میدونی من بدهکاری زیادی به پسر عموم افشین دارم. چک زیادی ازم داره که نتونستم پولشو جور کنم...خونمون اجاره است وگرنه میفروختم گفته باید تو زنش بشی تا چک ها رو به عنوان مهریه پس بده. دوتا از چک ها به اسم داداشته چهار تاش من. وگرنه خودم به جهنم میخوابیدم زندان.داداشت میدونی که آسم داره
همونجا نشستم رو زمین
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#عاشقانه ۳
_مگه شما نگفتید که پولشو جور کردی؟؟؟؟
_دروغ گفتم نخواستم شما نگران بشید
زیر باز نمی رفتم افشین 19 سال از من بزرگتر بود ولی خيلي پولدار. دوتا بچه داشت زنش طلاق گرفته بود. شبها تا صبح کارم گریه بود
مادرم میومد میگفت داداشت مریضه و بهش رحم کن. به علی چیزی نگفتم نخواستم پیشش کوچیک شم تلفن هاشو سعی میکردم کمتر جواب بدم تکلیف خودمو نمیدونستم خانواده ام تحت فشار بودن ولی اصلا به من فشار نمیاوردن
انتخاب با خودم بود منم نمی تونستم علی رو فراموش کنم. چند باری افشین اومد خونمون وشروع کرد به داد و فریاد منم جلوش وایمیستادم و میگفتم عمرا زن تو بشم
میگفت بابات که پیره الفاتحه شب اول تو زندون سکته میکنه به داداش جوونت فکر کن که یهو دوتا مرد خونه رو از دست ندید بعد قاه قاه میخندید و می رفت موعد چک رسید افشین
با دوتا پلیس اومد درخونه رفتم در خونه رو باز کردم... در خونه رو باز کردم افشین با دوتا پلیس در خونه بود. سعی کردم جلوش مقاوم باشم و کم نیارم. با تندی گفتم _بله؟!
افشین گفت:جواب آخرت نه هست دیگه؟
_خيلي اعتماد به نفست بالاست میرم بابا و داداش و صدا بزنم بیان
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#عاشقانه
رفتم توی خونه و با چشمای اشکی مادرم
سرفه های برادرم و کمرم خم شده پدرم مواجه شدم. یکم نگاهشون کردم با بغض گفتم افشین اومده...با پلیسه
داداشم و بابام رفتن دم در دستبند زده سوار ماشین پلیس رفتند خونه بوی غم میداد نفس کشیدن توی خونه سخت شده بود من و مادرم تا شب گریه کردیم. از دست علی بی خود عصبانی بودم کلافه جوابشو میدادم تا اومد دم در بهش گفتم سرم درد میکنه و رفت. اصلا دلم نمیخواست چیزی بدونه. دو روز گذشت
مامان میخواست برای ملاقات به دیدن
داداش و بابا بره که خبر دار شد داداشم توی بیمارستان زندانه. حالش بد شده و منتقلش کردن بیمارستان طاقت نیوردم زنگ زدم افشین
_الو زودتر از اینا منتظر تلفنت بودم چیه؟ بالاخره سر عقل اومدی!
_همین الان میری پدر و داداشمو آزاد میکنی
چک ها رو میاری جلوی چشمم پاره میکنی بعدش میریم محضر
_اع نه بابا خيلي تند نرفتی؟! بابا و داداشت و آزاد میکنم و چک ها بمونه برای سر عقد
مونده بودم چطور باید از علی دل بکنم شمارشو گرفتم ولی دستم میلرزید....جواب داد
صدا علی توی تلفن پیچید
_جانم شبنم خانم، چه عجب
ناخواسته بغض کردم فقط تونستم بگم بیا کافی شاپ همیشگی تا یک ساعت دیگه منتظرتم. توی تاکسی همینطور اشک میریختم راننده از آینه با ترحم نگاهم میکرد منم دلم برای خودم خیلی میسوخت توی اوج خوشبختی به نهایت بدبختی رسیده بودم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️