eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
11.8هزار ویدیو
53 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ با رامین گرم بودیم دیگه توی محلمون هم همه میدونستن که بینمون یه چیزایی هست مامانم از خوشحالی اینکه من تونستم بلافاصله بعد از این شکستی که خوردم سرپا بشم به همه می گفت که رامین قراره با من ازدواج کنه بالاخره بعد از چند ماه آشنایی به رامین گفتم بیا خواستگاری من دیگه الان همه فهمیدن با همیم افتادیم سر زبونا فقط این وسط آبروی من داره میره،هیچ وقت اون پوزخند رامین از یادم نمیره که بهم گفت دختر عمو من تو رو برای ازدواج نخواستم فقط میخواستم یه مدتی با هم باشیم شرمنده تو فقط توی یه ارتباط معمولی حرفمونو خودت همه جا پخش کردی و اینقدر خودتو دم دست قرار دادی حالا توقع داری من باهات ازدواج کنم بشی مادر بچه هام؟ شرمندتم. وقتی این حرف رو بهم زد ازش جدا شدم تنهایی به خونه برگشتم تا خود خونه گریه میکردم سعی کردم کسی از این موضوع بویی نبره ولی انگار موفق نبودم که فوری خبر جدایی من و رامین و ازدواج زود هنگامش همه جا پیچید ❌کپی حرام
خواهر من از بچگی خیلی دروغ میگفت و با دروغهاش باعث میشد همیشه بین خواهربرادرها و حتی مامان و بابا دعوا بشه، کم کم همگی متوجه این اخلاق بدش شدیم و دیگه خیلی به حرفهاش اهمیتی نمیدادیم،ولی باز هم بعضی اوقات خام حرفها و دروغهاش میشدیم ،کلا با داستان سرایی و شاخ و برگ دادن به هر اتفاقی یه فاجعه از اون ماجرا درست میکرد،هرچی مامان و بابا با صحبت و نصیحت و دعوا و حتی کتک خواستند این عادت رو از سرش بندازن درست نشد که نشد،جواب ساناز به نصیحتهای مامان و بابا همیشه این بود که من دروغ نمیگم فقط خیلی هیجان میدم بهش،تا اینکه براش یه خاستگار خوب اومد مامان با نگرانی گفت ساناز تو از هر جهت دختر خوبی هستی ولی این شاخ و برگ دادن به هر اتفاق که از نظر من دروغ گفتنه اخرش زندگی تورو به تباهی میکشونه، ❌کپی حرام
ساناز مثل همیشه دلخور از حرف مامان گفت حواسم هست مامان خانم،بعد از گذشت یکسال ساناز رفت خونه ی بخت،شوهر خوبی داشت خانواده ی شوهرش هم ادمای خوبی بودند،تا اینکه با یه اتفاق زندگی ساناز دگرگون شد. یروز شنیدیم خواهرشوهر ساناز که اسمش فرخنده بود مصدوم شده و بیمارستان بستریه،متعجب ازین بودیم که خود ساناز چیزی بهمون نگفت،حتی وقتی مامان و بابا میخواستند برن بیمارستان عیادتش ساناز خیلی اصرار داشت که نرن،ولی مامان و بابا به حرفای اون اهمیت ندادند و رفتند ملاقات،دم غروب مامان با چشمای اشک الود اومد خونه وقتی علتش رو پرسیدیم گفت:اخرش این ساناز سرش رو به باد میده، ❌کپی حرام
مامان گفت رفتیم بیمارستان میبینم خانواده ی شوهرش عوض خوش امدگویی و روی خوش، ازمون رو برمیگردوندن و اخم میکنند ،به شوهر ساناز میگم پس ساناز کجاست برگشته میگه کاش شمام تشریف نمیاوردید میترسم مامانم اینا چیزی بهتون بگن شرمنده تون بشم،همچین بهم برخورد میگم اقا صادق این چه طرز برخورده ما حرمت گذاشتیم اومدیم ملاقات خواهرت اونوقت شماها اینجوری رفتار میکنید؟ صادق مارو برده حیاط بیمارستان میگه خورد شدن دست و پای خواهرم دست گل دختر شماست،دوروز پیش خونه ی بابام همه خانواده م دعوت بودیم ،نگو وقتی غروب ساناز داشته میرفته خونه بابام دیده همسایه ها سر یه موضوعی بحثشون شده ، ❌کپی حرام
همسایه بغلی به روبه رویی گفته اگه تو ادم بودی پسرت دختر مردم رو گول نمیزد از راه به در کنه،اینم اخر شب یهو یادش اومده شروع کرده به تعریف کردن، همین دوسه جمله حرفی که شنیده رو کرده یه داستان چند جلدی،شروع کرد به تعریف کردن که این همسایه به اون همسایه تون گفته اگه پسرت ادم بود دست دختر مردم رو نمیگرفت ببره خونه تون اگه ادم بود با دختر مردم فرار نمیکرد اگه ادم بود ال نمیکرد بل نمیکرد،دوساعت بهش چشم و ابرو میام که بسه ادامه نده چرند نگو یه ریز داره تعریف میکنه،پاشدم برم حیاط هرچی صداش میکنم پاشو بیا کارت دارم هی میگه واستا حرفم تموم شه،هی مامانم صداش میکنه میگه پاشو یه چایی بریز میگه الان حرفم تموم میشه هی بابام میگه عروس جان وقت قرصامه برو قرصامو بیار ❌کپی حرام ⛔️
میگه الان حرفام تموم میشه ،همینجور به خزعبلاتش ادامه میده،داداشم میگه من خودم اونموقع تو کوچه بودم اصلا این حرفارو نزدند یه کلام گفت پسرت ادم نیست خانم تازه بهش برخورده میگه لابد شما دیر رسیدی بخدا همینارو گفتند،اخه یکی نیست بگه چرا یه کلاغ چهل کلاغ میکنی؟ اخه اون همسایه ها درمورد خاستگار قبلی فرخنده حرف میزدند،پسر همسایه قبلا فرخنده رو میخواست چندبارم توسط خواهرش برای فرخنده نامه فرستاده که فرخنده به مامانم میگه و مامانمم گوش دختره رو میپیچونه،اخه فرخنده اهل این کارا نبود دختر همسایه بغلیمونم چون همکلاسیشون بوده فهمیده و اون شب دعوا که شده به همسایه روبرویی سرکوفت میزده که بچه هات میخواستن فرخنده رو از راه بدر کنند ،فقط همین ❌کپی حرام ⛔️
حالا شوهر فرخنده چون قبلا جریان پسر همسایه و فرخنده رو میدونسته وقتی حرفای ساناز رو میشنوه فکر میکنه اصل داستان همین چرندیات سانازه،اخر شب که میرن خونه با ساناز دعواشون میشه و خوب اونم مرده غیرتی شده زده فرخنده رو داغون کرده،،،،دیروزم بابام شوهر فرخنده رو برده خونه همسایه بغلی تا حرفای اونا رو شنیده بعدا باورش شده ساناز چرت و پرت گفته،،،حالا خونواده م فکر میکنن ساناز عمدا خواسته فرخنده رو به دردسربندازه،منم اول اینجوری فکر کردم اما خواهرزاده م که با یکی از دوستای ساناز خیلی رفیقه گفت ساناز تو دوستاش معروفه به کلاغ چهلم،،،برای همین خونواده م حسابی از دست ساناز عصبی هستند و بخاطر همین امروز به شما روی خوش نشون ندادند ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۱ پدرم مرد تحصیل کرده ای بود مادرمم همینطور به واسطه این دوتا من و تمام خواهر و برادرانم از تحصیلات خوبی برخوردار بودیم به جز برادر آخرم که پدرم هر کاری کرد نتونست مجابش کنه تا درس بخونه همه ما اوضاع شغلی و مالی مناسبی داشتیم به جز اون که ترجیح داد به جای درس خوندن بره سراغ کارگری نمیدونم اون همه زحمت الکی و کمترین دستمزد چی براش داشت که سر حرفش مونده بود، آخرم به ی دختری علاقه مند شد و گفت که میخواد باهاش ازدواج کنه هر چی بهش گفتیم اون در سطح ما نیست و بدرد خانواده ما نمیخوره گوش نکرد حتی کسر شانم میشد بگم‌ محل زندگیشون کجاست و از چه خانواده ای هست با وجود اینکه پدرم اصلاً مایل به این ازدواج نبود اما مخالفتی نکرد و دختر مورد علاقه اش رو براش گرفت همه ما ناراحت بودیم و گفتیم که اگر پدرم به این ازدواج تن نمی داد یا برای برادرم رضا شرایط سخت میذاشت مجبور می‌شد که درس بخونه اما پدرم این اعتقاد را نداشت و میگفت هر کسی تا زمانی که نخواد تغییر نمیکنه ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۲ به عنوان یک پزشک تا جایی که میتونستم تلاش میکردم که برای جامعه مفید باشم مفید بودند باعث شده بود غرور خاصی بهم دست بده ولی گاهی که خانوادگی دور هم جمع میشدیم برادر کوچکتر رو دعوت نمی کردم اعتقادم بر این بود که هم سطح ما نیستند مادرم زن رضا رو خیلی تحویل می‌گرفت و هر مراسمی که خودش می گرفت دعوتش میکرد ولی من از اینکه حتی باهاش هم کلام هم باشم کسرشانم میشد تا اونجایی که می تونستم تلاش میکردم باهاش روبرو نشم تازه ازدواج کرده بودن که وقتی خبر بارداری زنش به گوشم رسید پوزخندی زدم و گفتم حداقل یه مقدار خودداری می‌کردن مجبور نبودن که حتی بچه دارم بشن اعتقاد مادرم بر این بود که من دارم پامو از حدم فراتر میزارم و قضاوت بیجا می کنم میگفت اونا دوس دارن که زود بچه دار بشن و با کسی ربطی نداره من خودم بعد از ۵ سال زندگی تازه با همسرم به این نتیجه رسیده بودیم که بچه دار بشیم ولی رضا هنوز سال اول زندگیش بود که بچه اولش به دنیا آمد مادرم خیلی هوای زن رضا رو داشت میگفت گناهی نکرده که زنه پسرم شده ولی به نظر من تمام این کمک‌ها بیجا بود و باعث میشد پررو تر بشن تا اینکه سالها می گذشت رضا پنج بچه داشت و من فقط دوتا به ازای هر سال از زندگیشون یه دونه بچه به دنیا آورده بودن ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۳ ی بار که بهش گفتم چرا انقدر بچه به دنیا میارید گفت از اینکه بچه زیاد داشته باشه خوشش میاد و مثل پدر و مادر و مجبورشان نمیکنه درس بخونن اونا باید خودشون برای خودشون تصمیم بگیرن از حرفهای رضا خنده م میگرفت چه جوری میتونه با اجبار نکردن بچه ها برای انجام کاری، موفق بشن به من گفت که بچه‌های من آزادن و خودشون انتخاب میکنن چطور باشن شغل رضا فاجعه بود تابستون ها روی چرخ میوه میفروخت و زمستان ها باقالی و لبو حتی از پدر و مادرمم کمک نمیگرفت من از اینکه به کسی بگم اون برادر منه خجالت میکشیدم یه روز دیدم زن رضا زنگ زد بهم و گفت هر چی با مادرم تماس گرفته پاسخ نمیده رضا یک هفته است که خونه نرفته بهش گفتم حتما فهمیده در اندازه ما نیستی ترکت کرده تا خودش رو درست کنه اونم قطع کرد و بالاخره تونست با مادرم صحبت کنه و گفت که رضا گم شده بعد از یک هفته پیگیری و دویدن این ور اونور متوجه شدیم که رضا یه شب که داشته باقالی می فروخته یه ماشین بهش میزنه و فرار میکنه با کمک دوربین های مداربسته اون اطراف موفق شدیم تا ماشین و راننده رو پیدا کنیم تا راننده ماشین دستگیر شد و به زندان افتاد پدر و مادرم به من وکالت دادند که دیه رضا رو بگیرم ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۴ به زن و بچش بدم همسرش هم به من وکالت داد اینقدر از زنش بدم میومد که دوست نداشتم دیه رو بهشون بدم وقتی دیه رضا رو گرفتم با وجود اینکه اصلا نیازی نداشتم و درآمد خودم خیلی بیشتر از اون پول بود اما پول رو به زن و بچه رضا ندادم و برای خودم برداشتم زنش که به پدر و مادرم زنگ زده بود و گفته بود گفتم که من پول بهشون دادم و اونا فقط می خوان پول بیشتری بگیرند مادر من باورش شده بود دیگه جوابشونو نداده بود اما دورادور از حال و احوالات شون خبر داشتم که با چه وضعی زندگی می‌کنند و از این که حالشون خوب نیست دلم خنک شد بعد از این که زنش دیده بود منبع درآمدی نداره رفته بود خونه های مردم کار کردن با کار کردن تو خونه های مردم مخارج بچه هاش رو میداد همینطور که زمان می‌گذشت و از دور نگاهشون میکردم دروغ چرا ته دلم به رضا حسادت میکردم با وجود بی پولی ولی همیشه زنش عاشقش بود اما دوست داشتن زن من بسته به موجودی کارتش بود زن رضا با اینکه میتونست بچه ها رو بندازه گردن پدر و مادرم و برای خودش زندگی کنه اما پای بچه هاش ایستاد و جنگید سالهای سال برای بچه هاش جنگید وقتی که زمان گذشت و بچه هاش دیگه هرکدومشون بزرگ شده بودند یه روز اومد خونه مادرم و تماس گرفت و گفت که منم برم، رفتم خونه مادرم و دیدم نشسته بچه هاش هم کنارش بودن رو بهم گفت به جون بچه ها ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۵ به روح رضا تو هیچ پولی به من ندادی من دنبال پول نیستم خدا به بچه هام سلامتی داده خودشون کار میکنند چند برابر پول در میارن چشممون دنبال اون پول نیست ولی فقط می خوام بدونم چرا این کارو کردی من یه زن بیوه که بچه های برادر تو بزرگ کردم مگه با تو چیکار کرده بودم که تو به دروغ متوسل شدی؟ جوابی نداشتم و فقط شرمندگی بود که همراهم بود پدر و مادرم که از کار من خجالت کشیده بودن فقط منتظر کلامی از جانب من بودن اما هیچی نداشتم که بگم بهش گفتم بیا پولو بهت بدم اونم گفت چندین سال تو خونه های مردم کار کردم و حرف کشیده م که بچه هام از کسی چیزی نگیرند حالا بیام از تو پول بگیرم من اون پول رو نمی خوام بچه ها خدارو شکر همه سالم هستن و کار می‌کنند و در میارن نیاز ندارند ولی به من بگو که من چیکارت کرده بودم که با این کار دلت اروم‌ گرفت هیچ پاسخی نداشتم که بدم گفت بچه‌های من یه عمر با حسرت این که پدر ندارن پول ندارن بزرگ شدند حالا که بزرگ شدن، تمام شده دیگه پول به دردشون نمیخوره اروم‌ گفتم دوبرابر بهت میدم که گفت من نیومدم اینجا این پولو از تو بگیرم به من ندادی منم الان از تو نمیگیرم صبر می کنم خدا ازت بگیره سختی که بچه‌های من کشیدن ایشالله هزار برابر بدتر بکشی ❌کپی حرام ⛔️