#عقده
برای همین مدام حواسش بود خلاف خواست ما با نامزدش رفتار نکنه،یک بار که متوجه شدم گلناز با فرهاد قهر کرده بهش گفتم ازین اداها نداریم فرهاد نور چشم ماست بخوای پشت چشم براش نازک کنی کاری میکنم از زندگیش پرتت کنه بیرون.یبار مامان گفت این دختر یتیمه مادر نداره اینقدر اذیتش نکن،گفتم مادر نداره که نداره ماهم پدر نداشتیم مگه کسی بزای ما دل سوزوند که ما برای اون دلمون بسوزه،اگه بهش رو بدیم مثل اونیکی زنداداشها پررو میشه.
اون طفلک هم دیگه کاری نکرد،وقتی ازدواج کردند روز جهاز از صبح تا شب مشغول چیدن چندتا تیکه خرت و پرت جهیزیه بودند،غروب که کارشون تموم شد و رفتند با خواهرو مامانم رفتیم دیدیم چه بی سلیقه چیدمان انجام شده،کل دکوراسیون رو تغییر دادیم،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#عقده
روز عروسی داداشم گفت چرا دکوراسیون خونه رو عوض کردین میذاشتید برای بعد گفتم از الان باید بدونن رییس اون خونه تویی نه اونها.اونم سکوت کرد.
بعد از عروسی هرروز به بهانه های مختلف خونه شون بودیم و هربار با اعتراض ما نسبت به رفتار و عملکرد گلناز فرهاد دعواش میکرد و این باعث خوشحالی ما بود که اختیار زندگیشون به دست ماست ، ،،،
تا اینکه فرهاد تصمیم گرفت یه بنایی کوچیک برای خونشون داشته باشند ،همونروز گلناز گفت من دوماهه باردارم دکتر بهم استراحت مطلق داده،بنایی خیلی مهم نیست بذاریم برای عید سال بعد ،میترسم برای بچه اتفاقی بیفته که ما گفتیم مگه قراره تو بنایی کنی که اینقدر ترسیدی؟ طفلکی با مظلومیت گفت بهرحال ریخت و پاش داره میترسم از پسش برنیام،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#عقده
با دخالت ما قرار شد بنایی همون روزها انجام بشه،بنایی دو ماه کامل طول کشید ،گلناز هم که توی همون خونه بود با خاک و خل و کثیف کاریها مشغول بود،وقتی بنایی تموم شد یه شب خودمون رو دعوت کردیم خونشون،اونروز گلناز اخم داشت و سر موضوعی با فرهاد بحثشون شد که عصبانی شدم و سرش داد زدم و گفتم حق نداری صدات رو برای فرهاد بلند کنی ،برای اولین بار صداش رو بالا برد و گفت بخاطر لجبازیهای شما بنایی کردیم،فکر کنم برای بچه اتقاقی افتاده حالم بده دل و کمرم بدجور درد میکنه،هرچی به فرهاد اصرار میکنم من رو دکتر ببره میگه مهمون داریم زشته،گناه من چیه عروس شما شدم،دارم از درد میمیرم،به اصرار مامان بردیمش دکتر دیدیم حق داره بچه توشکمش مرده بخاطر وضعیت بدش چند روز بستری شد.
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#عقده
وقتی مرخص شد دیگه به خونه خودشون نیومد و حالا که حسابی دلش پر بود گفت طلاق میخواد و دیگه به اون زندگی بر نمیگرده،اولش فرهاد واداد که ازین ببعد هر چی تو بگی همون کار رو میکنم باز هم ما دخالت کردیم که احمق نشو اون الان داره از موقعیت سواستفاده میکنه فردا سوارت میشه،فرهاد بدبخت هم به خاطر حرف ما گفت هر کاری دلت میخواد بکن.گلناز هم رفت خونه پدرش،چند ماه گذشت خبری ازش نشد،هربار فرهاد میخواست قدمی برداره میگفتیم خودش برمیگرده، تا اینکه یک روز پدرش پیغام فرستاد و گفت گلناز حالش خوب نیست افسردگی حاد گرفته دیشب حرف از خودکشی میزد تروخدا فرهاد رو بفرستید سراغش،ولی ما به فرهاد چیزی نگفتیم،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تمسخر
مامانم همیشه دیگرون رو مسخره میکرد از همون بچگی این اخلاق مامانم رو دوست نداشتم مثلا هروقت همکلاسیامو میدید هزار تا اسم برای اونا انتخاب میکرد،یادمه یکی از همسایه ها که تازه هم اومده بودند محلمون با دختر که همکلاسیم بود دوست شدم،این دختر قد بلندی داشت و بینیش یکم پهن بود خیلی زشت نبود ولی برای ادمی مثل مامان من که مدام دنبال نقطه ضعف تو وجود دیگران بود که بهشون بخنده یا اسم جدید برای تمسخر روشون بذاره یکم تو ذوق میزد ولی دوستم اونقدر مهربون و مظلوم بود که مثل یه خواهر دوسش داشتم اصلا دلم نمیخواست مامانم اون رو ببینه،چون میترسیدم روش اسم بذاره،البته خاله هام هم اهل مسخره کردن بودند وقتی مامانم و خاله هام با هم میفتادند دیگه بساط خنده و تمسخرشون به راه بود،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تمسخر
کافی بود تو اون چند روز یه ادم جدید دیده باشن تا شب حرف همون ادم رو میزدند،حتی برای خواهرشوهرو مادروشوهرو جاری هاشون هم اسم های مسخره گذاشته بودند من با اینکه هنوز ابتدایی بودم کاملا متوجه این رفتار زشت و دوراز شان اونها میشدم و همیشه به مامانم ابراز میکردم که بدم میاد ولی اونم میزد تو ذوقم و میگفت نمیخواد ادای ادم بزرگا رو در بیاری به توچه تو گار بزرگترا دخالت میکنی،تازه برای این رفتارشون توجیهاتی هم داشت مثلا میگفت اگه به این چیزام نخندیم که دق میکنیم.
یکی از خاله هام یه خواهرشوهر داشت که خالم وقتی درمورد اون میخواست چیزی تعریف کنه همیشه( ماهی) خطابش میکرد ،چندوقت پیش هم مامانم که داشت در مورد عمه بزرگم و عروس جدیدش حرف میزد اسم عروسش رو (درخشان) میگفت.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تمسخر
این دوتا اسم به نظرم جالب و قشنگ اومد و تو ذهن من موند...
تا اینکه یه روز دوستم که همسایه بغلیمون بود اومد دم در خونه مون و کارم داشت وقتی که رفت مامانم طبق پیش بینی من گفت این بابالنگ دراز دماغ کوفته از کی تا حالا دوست تو شده؟ گفتم مامان اون دختر خوبیه باهم تو مدرسه دوستیم خواهشا اینجوری صداش نکن،مامانم که تو انتخاب اسمهای تمسخر امیز خبره بودفت باشه بابا دیگه اونجوری صداش نمیکنم ابجی دراز سمندون چطوره؟ بعد غش کرد از خنده و گفت اخه دماغش مثل دماغ سمندون بود البته اون کوتوله بود،این ورژن دخترونه شه.
شاید ابجی سمندونه،بازم شروع کرد به خندیدن از این تعبیر مامان گریه م گرفته بود،
چند وقت گذشت تا اینکه برای مراسم سالگرد پدربزرگم خونه مامان بزرگ جمع شده بودیم،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تمسخر
موقع پذیرایی از مهمونها مامانم من رو صدا کرد و گفت برو به عروس عمه ت که داره چایی میریزه بگو اینقدر چایی هارو پررنگ نریزه هیشکی نمیتونه بخوره،منم که فکر میکردم اسم عروس عمه درخشانه رفتم با صدای بلند توی اشپزخونه گفتم عروس عمه درخشان مامانم گفت چایی رو کمرنگ تر بریز بعدم بدو برگشتم پیش بچه ها....بعد از چند دقیقه فامیلهای شوهرخاله م اومدند ،خواهرشوهر خاله م بچه به بغل وارد شد منم که عاشق بچه کوچیکم با صدای نسبتا معمولی گفتم عه خاله ماهی بچه تونم اوردین ببینمش،یهو دیدم رنگش پرید و با اخم بهم گفت گمشو بی تربیت به بچه من چکار داری؟ بعد از مراسم خاله و مامانم شروع کردند به دعوا کردن من، میگفتند چرا خواهرشوهر خاله رو ماهی خطاب کردم نگو اسمش نگاره،و چون لبهاش حالت پروتز و برجسته ی گوشتی و بزرگه خاله ماهی خطابش میکرده،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تمسخر
اونها که من رو دعوا میکردند،ازونور عمه اومد گفت عمه جان تو که اینقدر بی ادب نبودی شنیدم عروس منم مسخره کردی گفتم وا عمه دروغ گفتن بهت من فقط اسمشو صدا گردم گفتم عروس عمه درخشان ،گفت کی گفته اسمش اینه مامان رو نشون دادم که رنگ رخسار مامان بهم فهموند اونروز داشته مسخره میکرده،وقتی عمه با مامان دعوا کرد تازه فهمیدم اسم عروس اون هم زینبه و چون پوست خیلی سبزه داره مامان برای مسخره کردنش گفته درخشان.
اون شب مامان بزرگم مامان و خاله ها رو دعوا کرد گفت بخاطر مسخره بازی های شماها این بچه چقدر خجالت کشیده،اون از عروس عمه ش اینم از خواهرشوهر جنابعالی.چرا اینقدر رو مردم اسم میذارین؟ بعدم رو به من گفت مردم هم یاد گرفتن واسه مامانت و خاله ت اسم انتخاب کردن،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#شرمندگی
وقتی من عروس شدم چند ماه قبلش برادرم ازدواج کرده بود ،من و مامان برای خرید جهیزیه سنگ تموم گداشتیم تا میتونستیم بابا رو راصی میکردیم بهترین وسایل رو برام تهیه کنه، زنداداشم که اسمش زهرا بود هروقت به خونمون میومد من و مامان اون رو با خودمون به اتاقی که وسایل رو اونجا چیده بودیم میبردیم تا نشونش بدیم ،درواقع منظورمون این بود که بهش بفهمونیم جهیزیه ی تو خیلی کم بود ،اما اونقدر اعتماد بنفس بالایی داشت که حتی اگر هم متوجه منظور ما هم میشد اصلا چیزی بروز نمیداد و با خوشحالی و ذوق وسایل رو نگاه میکرد و بهمون تبریک میگفت،حتی چند بار تو صحبتهاش میگفت چطور دلتون میاد اقاجون رو اینقدر به خرج بندازید لازم نیست همه چیز خریداری بشه،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#شرمندگی
لطف زندگی به اینه که بعد از ازدواج عروس و داماد برای تهیه ی وسایل زندگب تلاش کنند اونوقت استفاده از وسایلی که خودشون تهیه کردند براشون لذت بخش تر میشه،که من یا مامان با ظرافت تو حرفهامون بهش میگفتیم داماد بیچاره اول زندگی چقدر درامد داره که تازه بیفته دنبال خرید جهیزیه.
خلاصه کشمکشهای ما ادامه داشت تا اینکه از بعد عروسی من داداشم رو هم اوردیم وسط گود.مثلا وقتی خونواده م رو دعوت میکردم وسیله ای رو که میدونستم زنداداشم نداره جلوی داداشم ازش میپرسیدم برای شما چه مارکی هست؟که داداشم میگفت ما این وسیله رو نداریم.گاهی من این کار رو انجام میدادم گاهی مادرم،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#شرمندگی
تا اینکه تا مدتها با این رفتارمون زنداداشم رو شرمنده میکردیم،و اگر اختلافی هم بین داداشم و خانمش زهرا شکل میگرفت ما متوجه موضوع نمیشدیم، برادرم از وقتی ازدواج کرده بود پدرزهرا یه باغ بزرگ داشت که به برادرم گفت چون پسر ندارم دلم میخواد این باغ رو بسپرم به تو میخوام دکوراسیونش رو خودت ترتیب بدی و یه باغ خونوادگی بزنم الان درامد تو باغ خونوادگیه،برادرم چون معماری داخلی خونده بود خیلی شکیل و زیبا و با مخارج کم اونجا رو اماده کرد و به پیشنهاد پدرخانمش مدیریت همونجا رو هم به عهده گرفت و درکنارش اگر سفارش برای تخصصش هم داشت انجام میداد،کم کم برادرم اوضاع مالی خیلی خوبی پیدا کرد حتی پدرخانمش هم زندگیش از این رو به اون رو شد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌