eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
11.8هزار ویدیو
53 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی خبر به گوشم رسید همسرم زن دوم گرفته نزدیک بود از حرص خودم رو بکشم،درسته بعد از سه سال هنوز بچه دلرنشدم ولی اون هنوز اجازه نداده من به یه دکتر هم مراجعه کنم تا بفهمم چه مشکلی دارم اصلا ایا من مشکل دارم؟وقتی بهش گفتم اولش کتمان میکرد اما وقتی فهمید دستم حسابی پره و شواهد و مدارک زیادی رو بهم رسوندند دیگه اجبارا بهم گفت توکه بچه دار نمیشی البته ادم قابل اعتمادی هم نیستی اجازه بدم بری بیرون از خونه،پس بچه داری برای تو سخته.خدا یه چیزی در تو دیده که بهت بچه نمیده.فقط تونستم بهش التماس کنم طلاقم بده منو از این زندگی نکبتی و زندانی که برام ساختی رها کن. یادم میاد خاستگار زیاد داشتم اما منتظر یه ادم همه چی تموم بودم،از نظر خودم من یه ادم تحصیل کرده ی اهل مطالعه بودم با کلی اطلاعات که میتونستم زندگی فوق العاده ای رو برای خودم و همسرم و فرزندان اینده م رقم بزنم. تا دلتون بخواد کتابهای همسرداری و فرزندپروری و کتب با موضوعات مختلف خونده بودم، ❌کپی حرام
دلم میخواست با مردی ازدواج کنم که اونم مثل خودم اطلاعات بالایی در همه ی زمینه ها داشته باشه که هر دومون بتونیم در راستای زندگی و تعامل و ارتباط با هم موجب تکامل و رشد همدیگه بشیم. دوستانم یکی یکی ازدواج کرده بودند و من در استانه ی بیست و شش سالگی بودم اما هنوز مورد مناسبی برای خاستگاری نیومده بود،صمیمی ترین دوستم سال گذشته که داشت ازدواج میکرد کلی براش غصه خوردم که چرا دلش رو به این خاستگارش باخته و قراره باهاش ازدواج کنه.اخه مریم دختری زیباچهره و اجتماعی و فوق لیسانس بود اما همسرش از نطر چهره حتی کمی زشت بود و قد و هیکل ریزه و یه لک ماه گرفتگی هم روی پیشونیش داشت. خونواده ش از جهت اجتماعی خیلی سطحشون از خونواده ی مریم پایینتر بود اما خود مریم و خونواده ش معتقد بودند مهم اخلاق خوش و قلب مهربون و عشق وعلاقه ای بود که بینشون حاکم شده بود. یبار بهم گفت من اولش اصلا راضی به ازدواج با سجاد نبودم پدرم خیلی تعریفش رو میکرد اونقدر تعریف کرد و بهم میگفت بهترین گزینه ی ازدواجت هست بهش جواب مثبت بده من دیگه توکل کردم ❌کپی حرام ❌
تصمیم نهایی رو گداستم به عهده ی پدرم و در نهایت با سجاد ازدواج کردم و حالا از تصمیمم راضی هستم چون روز به روز به میزان علاقه و عشق ما بیشتر میشه،ولی من هرروز با خودم میگفتم مریم تو حیف شدی،باید زن یه ادمی میشدی که حسابی باعث رشد و تکامل همدیگه بشید نه ادمی که از خودت سطح پایین تری داره و باعث میشه تو از این موقعیتت حتی پسرفت کنی و عقبگرد کنی،ولی از اونجایی که خیلی دوسش داشتم و دلم نمیخواست ناراحتش کنم چیزی بهش نمیگفتم، یکسال بعد از ازدواج مریم من هم بالاخره با سالار ازدواج کردم.موقعیت مالی عالی و ضمنا فوق لیسانس و هم رشته ی خودم بود،موقعیت شغلی بسیار خوب با خانواده ی عالی. بعد از نامزدی هرروز به خوشیهامون افزوده میشد،اما بعد از ازدواج چندبار پیش اومد که سالار بعد از مهمونی باهام دعوا راه مینداخت که چرا فلان پسر فامیل با تو گرم گرفته بود ❌کپی حرام ❌
یا چرا فلان مرد فامیل اونقدر به تو نگاه میکرد و تو بی توجه به این موضوع روبروش ایستاده بودی و از این جور بهانه های بیخودی، درصورتی که بنظر من همش توهم بود،مدتی گذشت که از کارهام ایراد میگرفت هر کاری حتی کارهای روزمره رو هم از توش چیزی در میاورد و ازش ایراد گیری و بعد یه دعوای حسابی میشد.از اونجایی که برای ازدواجم خیلی سختگیری کرده بودم و روی هر کدوم از خاستگارانی که پدرو مادرم خیلی قبولشون داشتند هزار انگ و بدی زده بودم روی بازگو کردن مشکلم رو بهشون نداشتم. و میدونستم اقوام همگی وقتی متوجه بشن که با همسرم به مشکل برخورد کردم حسابی سرزنش و شاید مسخره م کنند،چون خیلی پیش اونها منم منم کرده بودم و معتقد بودم دختر عاقل با پسری ازدواج میکنه که همه چی تموم باشه مجبور بودم پیش هیچ کسی چیزی بروز ندم. کم کم مهمونی های اقوام خودم و خودش کم و کمتر شد،،، ❌کپی حرام ❌
چند مرتبه بواسطه ی شغلم مجبور شدم به اداره ی مرکزی برم و هربار برای رفتنم یه دعوا راه مینداخت اونم به بهونه های بیخودی،مثلا میگفت چرا در هفته دوبار رفتی؟ میگفت چرا دیر برگشتی و حتی دوسه مرتبه هم بابت زود تموم شدن کارم و زودبرگشتنم سرزنشم کرد و دعوا راه انداخت خیلی مسخره بود دلایلش با اینکه شغل خودش مشابه شغل خودم بود و بیشتر باید درکم میکرد ولی اصلا درکی در رابطه با مساله ی شغلم نداشت برای حفظ ارامش زندگیم و فرار از این بحث و جدلها تصمیم گرفتم سرکار نرم،،،تصمیم گرفتم بچه دار بشم وقتی یکسال گذشت و خبری از بچه نشد یروز به سالار گفتم باید دکتر برم شاید وجود مشکل کوچکی باعث شده من باردار نشم،حرفی که زد دنیا رو به چشمم تیره و تار کرد ،گفت بجهنم که بچه دار نمیشی،فکر کردی به بهانه ی بچه و دکتر رفتن اجازه میدم هرروز هرروز راه بیفتی بری اینور اونور ولگردی؟ ❌کپی حرام
اگه مشکلت حاد نباشه تا یسال دیگه باردار میشی،هر چند وقت یکبار که باهاش بانرمی صحبت میکردم و میگفتم شاید وجود یه کیست کوچک باعث میشه من باردار نشم اگه برم دکتر یه دوره دارو مصرف کنم خوب میشم و هر بار به در بسته میخوردم،وقتی خبر به گوشم رسید همسرم زن دوم گرفته نزدیک بود از حرص خودم رو بکشم،درسته بعد از سه سال هنوز بچه دلرنشدم ولی اون هنوز اجازه نداده من به یه دکتر هم مراجعه کنم تا بفهمم چه مشکلی دارم اصلا ایا من مشکل دارم؟وقتی بهش گفتم اولش کتمان میکرد اما وقتی فهمید دستم حسابی پره و شواهد و مدارک زیادی رو بهم رسوندند،التماسش کردم طلاقم بده ولی قبول نمیکرد.با خودم گفتم یروز بیخبر ازش میرم دادخواست طلاق میدم.بجهنم اگه ابروم توی فامیل بره بهتر از این زندگی جهنمیه. دیگه شب و روز کارم شده بود فکر کردن به راه چاره،یادم افتاد یجا خونده بودم اگه پیام امتحاناتی که خدا ازتون میگیره رو دریافت کنید امتحان از شما برداشته میشه، ❌کپی حرام ❌
چند ماه طول کشید تا کارهاشون تموم شد و یه هایپر خیلی شیک و مجهز اماده کردند چند نفر رو هم استخدام کردند،،،اوایل سوددهی کمی داشتند اما کم کم قلق کار دستشون اومد و دیگه پول بود که پارو میکردند،برام جای سوال داشت که چطور به همین راحتی دارمدشون بالا رفته،هربار سوال میکردم میگفت شم اقتصادی رو هرکس نداره که من و داداشم داریم،ظرف چند سال خونه یه بزرگتر با اسباب و وسایل جدید خریدیم مدل ماشین رو ارتقا دادیم صحبت خرید ویلا تو گیلان رو داشت که یبار قسمش دادم و گفتم ما دوتا بچه داریم توروبه روح مادرو پدرت حواستون به حروم و حلال درامدتون هست؟ ❌کپی حرام ❌
اگه درامدتون حلال نباشه اینده ی این بچه ها تباه میشه بخدا،لقمه ی حلال دمار از روزگارشون در میاره ،برای اولین بار یه سیلی بهم زد و گفت چی پیش خودت فکر میکنی؟ فقط تو خدا و دین و مذهب حالیته؟بله حلال حلاله،اگه قرار بود به حلال و حروم اخوندای این مملکت اهمیت بدیم که بجای این دبدبه و کبکبه باید غاز میچروندیم،باگفتن این حرف دیگه مطمین شدم حساب و کتابهاشون طیب و طاهر نیست. بعدها فهمیدم هربار جنس جدید که میخرن همه ی اجناس موجود در انبار رو با قیمت جدید میفروشند،تاریخ اجناس تاریخ مصرف گذشته رو مخدوش میکنند و به مشتریها میفروشند،و هزار ترفند دیگه برای پولدار شدن.هرروز استغفار میکردم و خودم و بچه هام رو بخدا میسپردم، ❌کپی حرام ❌
۱ تنها پسرم‌ ازدواج کرد و میخواست خونه بگیره طبقه دوم خونه منم خالی بود بهش گفتم بیا اینجا زندگی کن که ای کاش لال میشدم و حرف نمیزدم عروسم ۲۵ ساله هست و خیلی سیاست داره وقتی مادر و خواهرش میاد خونش به جای اینکه بیان پیش من، که تنهام از تنهایی در بیام و بفهمم دارن چی میگن، یواشکی میرن توی خونه پسرم و با هم حرف میزنن وقتایی که میرم وسط روز بهش سر بزنم سرشو از در میاره بیرون و میگه شما لطف دارین خوبم ، وقتی میرفت بیرون خودم میرفتم خونشون لباس هاشون مرتب میکردم دکور خونه ش عوض میکردم وسایلشو مرتب میکردم ولی بعدش که می رفتم خونشون میدیدم که همه چیزو مثل قبل کرده وقتی رفتن برای خونه شون خرید کنن عروسم سریع وسایل رو میبرد بالا که من نبینم منم پشت سرشون می رفتم ❌کپی حرام ❌
۲ ببینم چی خریده که همه رو قایم کرد اینقدر برای من احترام قائل نبود مثلاً چی میشه من ببینم تو چی خریدی؟ که یه روز رفتم خونشون چون کلید داشتم سرزده رفتم که تو حالت خوبی نبودن، با دیدنشون فوری بیرون اومدم و در و بستم، این دوتا بی عقل با خودشون نگفتن که ما قبل از اینکه یه همچین کاری بکنیم به این پیرزن بگیم که ی وقت ما رو نبینه منم قبل از اینکه وارد خونه بشم دوتا سرفه کردم تا بفهمن من پشت در هستم، برای سن و سال من زشته که بخوام در بزنم و پشت در وایسم تا عروسم در و برام باز کنه، فردای اون روز پسرم رفت کلید ساز آورد و قفل خونه ش و عوض کرد من خیلی ناراحت شدم به پسرم گفتم از دست من عوض میکنی؟ گفت قفل خونه خراب بود و درستش کردیم ابن حرفها چیه مامان؟ اما از اون موقع به بعد در و روی خودشون قفل میکنن ❌کپی حرام ❌
۳ باز من کم‌ نیاوردم و ی روز رفتم خونه پسرم و دیدم آینه شمعدون ش رو گذاشته گوشه اتاق خواب بهش گفتم اینه شمعدون تو اتاق خواب نباید باشه بذار تو حال تا همه ببینن این همه پول ندادبم‌که بذاریم گوشه اتاق خواب خاک بخوره، آینه شمعدون رو با اینکه سنگین بود بلند کردم حتی دختره ی بیشعور به من کمک نکرد تنهایی بردم گذاشتم توی حال خونشون گفتم هرکی میاد ببینه که داری، دوباره که رفتم خونه ش دیدم برده گذاشته تو اتاق خواب بهش گفتم چرا اینکارو کردی؟ که گفت مال خودمه دوس دارم اونجا باشه، منم دوباره گذاشتمش توی هال دوباره کارش رو تکرار کرده و منم خواستم بذارم تو حال بهش گفتم اینجا خونه پسرمه من میگم چی کجا باشه تو دختر غریبه حق نداری نظر بدی دوباره آوردم گذاشتم توی حال که بخاطر جابجایی افتاد و آینه شمعدون شکست عروسمم فریاد زد که بذار زندگیمون رو بکنیم و اینجا خونه منه نه تو منم اومدم بیرون، پسرم با من قهر کرد و گفت تو زندگی من دخالت می کنی و فضولی می کنی اینجا خونه زن منه و تو نباید دست به وسایل بزنی خودش باید مشخص کنه ❌کپی حرام ❌
۴ با پسرم حرفم شد و دعوامون با پسرم بالا گرفت پسرم در کمال وقاحت گفت که تو نمیذاری ما زندگی کنیم و راحت باشیم مدام دخالت میکنی من برای ارامشمم شده از این خونه میرم خسته شدم از این اوضاع، رفتم سراغ عروسم و گفتم اروم شدی بین ما رو بهم زدی؟ دلت خنک شد داری پسرمو ازم میگیری؟ عین ماست نگاهم کرد و هیچی نگفت فقط موقع خروجم یک کلمه‌گفت که من شمارو مثل مادر خودم دوس داشتم ای کاش اینجوری نمیشد، اهمیتی به چاپلوسیش ندادم و به سمت بیرون حرکت کردم هر چی گفتم نرید قبول نکردن و منم مطمئنم که کار عروسمه اون بین ما رو بهم زده و به پسرم گفته من قصدم دخالت و فضولی تو زندگیشونه من فقط خواستم اینه شمعدونش وسط حال باشه تا هر کی میاد ببینه داره اما این دختر بی سلیقه میبره میذاره اتاق خواب انگار یادش رفته که اونجا خونه منه و این وسایلم پسرم خریده دیگه منتشون رو نکشیدم و گذاشتم برن که فکر نکنن عددی هستن ❌کپی حرام ❌