#شرمندگی
ولی هم پدر من و هم همسر من شرایط مالی در حد معمولی موند،روز به روز تورم بالاتر رفت و ما دیگه نتونستیم شرایط مالی و زندگی رو ارتقا بدیم ولی برای برادرم متفاوت بود،هرروز درحال پیشرفت بیشتر بود،اون دوتا دختر داشت و من یک دختر ،تا اینکه برادر زن داداشم یعنی برادر زهرا از دخترم محبوبه خاستگاری کرد و چون محبوبه بهش علاقه داشت و ایشون هم جوون تحصیلکرده ای بود قبول کردیم ،اون ایامی که برای محبوبه جهیزیه تهیه میگردیم یاد زمان خودمون افتادم و اونهمه سرکوفتهایی که بخاطر کمی جهیزیه به زهرا میزدم ،،،تا مدتها بعد از عروسی محبوبه همه ی نگرانی هام بابت این بود که روزی زنداداشم یا خانواده ش کاستی های جهیزیه رو به رخ دخترم یا خودم بکشن و ابراز کنند،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#شرمندگی
اما اونقدر ادمهای با فرهنگی بودند که اصلا یکبار هم بهم بروز ندادند،که یک روز وقتی منزل دخترم دعوت بودیم،محبوبه که( حالا زنداداش زنداداشم شده بود )گفت مامان چند وقت پیش یکی از فامیلهای همسرم بهم گفت چرا وسایل جهیزیه ت مارک نیست چرا فلان وسایل رو تو جهیزیه ت نداری که خواهر شوهرم (یعنی زهرا)بهشون گفت محبوبه اونقدر کمالات داره که به اندازه یه دنیا برای ما ارزش داره،ارزش عروس خوب به شخصیتشه نه اندازه ی جهیزیه ش که خانواده ی محبوبه بیشتر از سر ما بهش جهیزیه دادند،با شنیدن این حرف خیلی شرمنده شدم.چقدر تفاوت هست بین نگاه و دیدگاه ادم با شخصیت و بی شخصیت،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خیرخواهی_پدرم
ما پنج تا خواهر بودیم که من دختر آخر بودم ،،یادمه اولین خواهرم وقتی فهمید بابام به خاستگارش جواب مثبت داده خیلی گریه کرد اما مامانم یه چیزایی بهش گفت که اونم راضی شد،اوایل یکم با نامزدش مشکل داشت ولی بعد از مدتی دیگه چسبید به زندگیش شوهر خواهرم ادم خوبی بود با اینکه اوضاع مالی خوبی نداشت اما تمام تلاشش رو میکرد تا بهترین شرایط رو برای خواهرم فراهم کنه،
زمان ازدواج خواهر دومم که رسید دعوا و بحث و جدل زیادی تو خونمون برپا شد ،یادمه بابام اصرار داشت با خاستگاری که اون میگه ازدواج کنه اما سارا راضی نمیشد، درنهایت حرف بابام شد و با همون شخص عروسی کرد،خواهر سوم و چهارم با اینکه خیلی تلاش کردند باانتخاب خودشون ازدواج کنند باز هم نشد که نشد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خیرخواهی_پدرم
بابا بهشون اجبار کرد که باید با اونی که من میگم ازدواج کنید و همین طور هم شد ،
چند سال پیش بابام طبق معمول اصرار میکرد که من هم مثل بقیه ی خواهرهام بمحض دیپلم گرفتن با کسی که ایشون دستور میده ازدواج کنم اما من با خواهرهام فرق داشتم
به مامانم گفتم هرچقدر هم که از بابا کتک بخورم راضی نمیشم،من دلم میخواد دانشگاه برم تحصیل کنم و با یه ادم تحصیل کرده ازدواج کنم، مامانم که یه ادم مذهبی و خوش صحبت بود چند وقت سر موضوع ازدواج باهام صحبت کرد،
حرفا زیاد بود که الان مجال گفتنش نیست فقط یه جمله که تو همه ی صحبتهاش بود این بود که پدر قبل از ازدواج و شوهر بعد از ازدواج هر ادمی تو زندگیش حکم ولی و سرپرست اون شخص رو دارند حتی اگه ادمای خوبی نباشند،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خیرخواهی_پدرم
اگه انسان بخاطر اجرای امر خدا و رضایتش به حرف پدر یا شوهر گوش کنه خدا خیر رو از زبون اونها براش جاری میکنه.
گفت بابات از اول ادم خودرای و زورگویی بوده اما من بخاطر خدا و ارامش بچه هام همیشه حرفش رو گوش میکردم،خواهرهات همگی به اجبار بابات راضی به ازدواج با شوهرهاشون شدند اما اگه دقت کنی میبینی فقط خواهر بزرگت و سومی تو زندگیشون خیلی موفق هستند،میدونی چرا؟ چون اون دوتا به حرفای من گوش کردند از همون اول زندگیشون بخاطر رضایت خدا و احترام باباتون راضی به ازدواج با اونی که باباتون اصرار داشت شدند برای همین الان بهترین زندگی رو دارند اما سارا و حمیده با اینکه به اجبار بابات ازدواج کردند و اصلا رضایت و احترام بابات رو درنظر نگرفتند،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خیرخواهی_پدرم
برای همین خیلی زندگی خوبی ندارند، (بابای شما بابت اشتباهاتش اون دنیا باید جواب پس بده،) اما ما ادما میتونیم از همین اجبارها برای خودمون خیر و خوبی بچینیم که اونم بستگی داره به نیتهای خودمون .
اما من لجبازتر از این حرف ها بودم ،
با همه ی کتکهایی که از بابا خوردم اما زیر بار حرف زور نرفتم ،دانشگاه رفتم و ادامه تحصیل دادم،سال اخر دانشگاه با همسرم که از بچه های دانشگاهم بود ازدواج کردم،
پسر فوق العاده خوبی بود زندگیمون خیلی خوب بود،یه روز به مادرم گفتم میبینی مامان جان من زیر بار حرفهای اجباری بابا نرفتم ولی الان خوشبختم،خواهرهام بخاطر شما و ترسهاتون ازدواج اجباری رو قبول کردند،شما اشتباه میکردید حرف زور رو از هیچ کس نباید قبول کرد حتی پدر خود ادم،
مامان با ناراحتی گفت نمیدونم چی بگم ،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تلافی ۱
سه تا خواهر بودیم و دوتا برادر خواهر برادرام ازدواج کرده بودن و فقط من مونده بودم خونه بالاخره خواستگار اومد برام چون که مورد مناسبی بود پدرم با ازدواج موافقت کرد و اومدن برای بله برون موقع تعیین مهریه مادر شوهرم گفتن ما رسم نداریم بیشتر از ۱۰۰ تا سکه مهریه کنیم بابامم بخاطر من هیچی نگفت و قبول کرد بابامگفت برای جهیزیه چندتا تیکه گردن اقا داماد که مادرشوهرم گفت ما رسم نداریم داماد وسیله بگیره و همش پای عروسه با وجود این که پدرم نداشت و مجبور بود قرض کنه ولی بازم به خاطر من قبول کرد و جشن عقد گرفتیم شوهرم خنده رو و خوب بود خیلی هوامو داشت ولی مادر شوهرم خیلی خسیس بود شوهرم گفت بیا خونه ما گفتم مامانم گفته باید پاگشات کنن
#ادامهدارد
❌کپی حرام❌
#تلافی ۴
قبل از اینکه خواهرشوهرم حرفی بزنه لب باز کردم و گفتم اینا رسم ندارن این چیزا رو، برای عروسی همون طلاهای عقد و میگن کافیه و رسم خرید وسایل و چند تیکه ای که داماد برای جهیزیه بخره رو ندارن رسمشونه کل جهیزیه رو عروس ببره، داماد از شنیدن حرفهام کلی ذوق کرد و گفت خب اینجوری من خیلی جلو میافتم و دستتون درد نکنه دود از سر خواهرشوهرم بلند میشد وقتی رفتن بهم حمله کرد و گفت چرا اینکارو کردی منم بهش گفتم مگه رسمتون نبود؟ خب منم دروغ نگفتم که اونم خودشو میزد که من میخواستمبرامهمه کار بکنن تو کارم و خراب کردی بیخیال از خونه شون بیرون اومدم و شب که شوهرم اومدگفت چیکار کردی ماجرا رو براش تعریف کردم که گفت توام حق داری و کار خواهر من زشت بوده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۱
مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام میدادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۲
سوپرمارکتی سر خیابان مون که مرد ۴۰ ساله ای بود و یه دختر ۱۰ ساله داشت که پیش مادرش زندگی می کرد اومد خواستگاریم، گفت که چند سالِ که زنش رو طلاق داده و من رو زیر نظر داشته وقتی باهم حرف زدیم ازش خوشم اومد و جواب مثبت دادم اما تاکید کرد که دخترم هیچ وقت خونه ما نمیاد و پیش مادر خودش میمونه من هم قبول کردم زندگی من بد نبود ولی چون مهریه زنش رو داده بود نمیتونست هنوز خونه بخره و مجبور بودیم مستاجر باشیم یکی دوهفته از زندگیم گذشت که خواهر و برادرام جمع شدن دور هم و گفتن خونه رو تقسیم کنیم وقتی مدارک و ریختیم وسط از دیدن چیزی که جلوم بود خشکم زد خونه به نام مادرم بود چون ارثیه خودش بود اما مامانم خونه رو به نام من زده بود اگر قبل از ازدواج میدونستم شاید ازدواج نمی کردم ولی دیدن اون سند دلم رو گرم کرد
#ادامهدارد
❌کپی برداری حرام ❌
#حق ۳
که حداقل بعد این همه سال سختی و نگهداری از مادرم برام یه چیزی به جا گذاشته خواهر و برادرام دست از پا درازتر از خونه من بیرون رفتن منتظر بودم شوهرم راجع به زندگی تو خونه من حرف بزنه اما هیچی نگفت وقتی م حرفشو میزدم میگفت بده اجاره و پولشو بگیر برای خودت، بهش رک گفتم بیا اینجا زندگی کنیم و گفت که فردا همه بگن رفتی تو ارث زنت؟ شوهرم مرد خیلی مهربونی بود خیلی مرد خوبی بود بالاخره قبول کرد. با مادرشوهرم زیاد برخورد نداشتم چون هر موقعی که میرفتم اونجا دختر شوهرم با من سر ناسازگاری می گذاشت بنابراین همه به این نتیجه رسیده بودیم که من دیگه نرم خونه مادرشوهرم یه روز داشتم وسایل رو جمع می کردم برای اسباب کشی خونه که مادر شوهرم باهام تماس گرفت و گفت که حالم خوب نیست به شوهرم اطلاع دادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۴
وقتی رسیدیم و بردیمش دکتر گفت که نیاز به مراقبت زیادی داره و خواهرشوهرام و برادرشوهرام خودشون رو کشیدن کنار، اما من نه، قرار شد که بعد از جابجایی خونه مادرشوهرم بیاد پیش ما، دختر شوهرمم گفت: نمیتونم با شما من زندگی کنم، شوهرم دخترش رو بردش پیش مادرش و اونم قبولش نکرده بود، گفته بود که تو زندگیم مشکل ساز میشه و ببرش، وقتی دختر شوهرم اومد خونمون شرمندگی زیادی تو صورتش بود ازش پرسیدم چی شده، گفت مامان خودم نخواستم توام منو نمی خوای، گفتم شرایط اینجوریه و ما باید با هم باشیم تو دختر خوبی باش منم مادر خوبی میشم برات دیگه تو دیگه دوتا مامان داری. مادرشوهرم معذب بود و میگفت مزاحمیم بهش گفتم من اگر این کارو می کنم به خاطر خداست، شماهم معذب نباش، مادرشوهرم هیچی نگفت، من به لطف خدا مادر شوهرم رو، روی چشمام نگه میداشتم خدا بهم ی دوقلو دختر و پسر داد کارم بیشتر شد...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌