🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵گل قالی🔵
آمده بود خواستگاری. قرار شد با هم حرف بزنیم. او که حرف می زد، من با فرش اتاق بازی می کردم. تا موقع عقد، یک بار هم توی صورتش نگاه نکردم.
می گفت «با تو که حرف می زدم، با خودم می گفتم الآنه که یک طرف فرش سوراخ بشه و دست هات از اون طرف بزنه بیرون. »
می گفت «من فقط دست هات رو می دیدم که با فرش اتاق بازی می کنه. »
#شهید_ناصر_کاظمی
📚یادگاران، جلد ۱۴ کتاب ، ص ۷۴
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #خواستگاری
@masirshahid
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵سنگ تمام🔵
یک آینه کوچک خریدم، یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی؛ و سراغ چیز دیگری نرفتم! این شد خرید من.
اما ناصر را هر کار کردیم نیامد. گفت: «من خریدی ندارم. کت و شلوار که هیچ وقت نمی پوشم، حلقه هم که دستم نمی کنم؛ پس دیگر خریدی نداریم. ولی ما دست بردار نبودیم. با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم؛ چیزهایی که می دانستم می پوشد.
#شهید_ناصر_کاظمی
📚نیمه پنهان ماه ، ص۳۷
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #عروسی
🌷🍃کانال مسیر راه با شهدا🍃🌷
🍃 @masirshahid 🍃