eitaa logo
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
173 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2هزار ویدیو
104 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانها. حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ پایگاه مقاومت النساء حوزه فاطمه الزهراءبسیج خواهران هشترود
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_چهارم: ڪودڪ بـے پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس ب
رمانــ🍃 : کارنامــه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ... بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ... - مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ... اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ... تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ... کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ... با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ... - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ... مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ... بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ... ... @masjdvaliasr
نکات کلیدی جزء۲۵ التماس دعا
⭕️ «زندگی پس از زندگی»؛ در ستایش مرگ‌آگاهی ✍️سیدمهدی موسوی‌تبار ▫️«برنامه خوب دیده می‌شود»؛ معلوم نیست اولین بار این جمله را چه کسی گفته است اما گذشت زمان و دیدن نمونه‌های موفق، صحت این فرضیه را اثبات می‌کند. حتی گفته شده برای ساختن برنامه خوب هم الزاما نباید هزینه‌های هنگفت و دکورهای میلیاردی نصب کرد و چهره‌های مشهور را به‌کار گرفت. ▫️کی از برنامه‌هایی که تازه پایش به آنتن تلویزیون باز شده و توانسته هر دو گفته را تا حد بالایی سربلند کند برنامه «زندگی پس از زندگی» از شبکه چهار سیماست. برنامه‌ای که دو سال است آمده و در همین مدت کوتاه و به‌طور خاص توانسته در سال جاری، مخاطبان زیادی را پای خود بکشاند. ▫️نگاهی به آمارهای بازدیدکنندگان این برنامه در تلوبیون و همین‌طور مشاهدات و البته گفت‌وگوهای غیررسمی نشان می‌دهد که آمار مخاطبان این برنامه با برخی از سریال‌های تلویزیونی تقریبا برابری می‌کند. نکته جالب اینکه این برنامه از شبکه چهار پخش می‌شود و ساعت پخش آن هم حوالی ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه است. تبلیغات زیادی هم از آن در رسانه ملی و فضای مجازی نمی‌بینیم و اصطلاحا گوشه‌ای نشسته و مشغول کار خودش است. ▫️یکی از ویژگی‌های مثبت و بارز این برنامه ریتم تند و جذاب آن است؛ طوری که از تعارفات معمول و کلیشه‌ای برنامه‌های دیگر در آن خبری نیست و استفاده صحیح و درست از تدوین و موسیقی و تصویر، از یاد مخاطب می‌برد که به اندازه یک مسابقه فوتبال، پای این برنامه نشسته و اصلا حواسش به گذر ساعت نبوده است. تمرکز روی خرد و تعقل بیننده به جای احساساتش و ترویج امید به معنای واقعی و تلاش آشکار برای نرفتن به سمت نصیحت و توصیه مخاطبان از ویژگی‌های مثبت این برنامه است. ▫️«زندگی پس از زندگی» بار دیگر نشان داده که مخاطب به جای دکورهای سنگین و گرانقیمت و تماشای یک فرم پرهزینه و عجیب، ترجیح می‌دهد که داستان را در فرم صحیحش بشنود. این برنامه هرچند در فهرست برنامه‌های گفت‌وگومحور قرار می‌گیرد اما از آن دست برنامه‌هایی نیست که صرفا دو صندلی را روبه‌روی دوربین کاشته باشند و یک‌ریز و ممتد حرف بزنند. ▫️استفاده از آیتم‌های مرتبط، متنوع و مختلف، تمرکز و توجه بیشتر روی میهمان تا مجری و مهم‌تر از آن هدف‌گذاری عام‌تر مخاطب و محدود نکردن آن صرفا به مسلمان و شیعه، از دلایل موفقیت و وجه تمایز این برنامه کم‌هزینه با برنامه‌های دیگر است. ▫️این برنامه می‌تواند الگو و نمونه موفقی برای سایر شبکه‌های تلویزیون باشد که اسیر فضای سانتی‌مانتال و فرم‌زده امروز نشوند و ببینند و باور کنند که می‌شود با یک بالانس مناسب بین فرم و محتوا و همچنین احترام به چشم و گوش و وقت مخاطب و نه صرفا پرکردن کنداکتور، یک برنامه موفق و البته کم‌هزینه ساخت. @masjdvaliasr
یکشنبه های علوی زینوامجالسکم بذکرعلی درمحضرنهج البلاغه
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ . 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 ودرود خدا بر او فرمود: با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوی شما آیند.
1🔶شرح و تفسیرحکمت10🔶 ▪️روش معاشرت با مردم 🔺مى دانيم اسلام دينى اجتماعى است و آيات قرآن و روايات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روايات متواترى در اين باره در منابع حديث وارد شده. 🔺 کلام امام(عليه السلام) در اينجا نيز ناظر به همين معناست مى فرمايد: 📒«آن گونه با مردم معاشرت کنيد که اگر بميريد بر مرگ شما اشک ريزند و اگر زنده مانيد به شما عشق ورزند»; (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَيْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْکُمْ). 🍏🍏🍎🍏🍏🍎🍏🍏 🖌اشاره به اين که پيوند محبت و دوستى را از طريق برخورد خوب و نيکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنيد که شما را به منزله نزديک ترين عزيزان خود بدانند. @masjdvaliasr
راهکارهای زندگی موفق درجزء۲۶
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_پنجم: کارنامــه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشو
رمانــ🍃 : گمانے فوق هر گمانــ اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ... وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ... سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ... مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... ... @masjdvaliasr
✨﷽✨ # پندانه ✳ بنده‌ عزیزم ✍ شما تا این لحظه بیش از ۹۰ درصد حجم بسته ویژه ۳۰ روزه استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کرده‌ايد و کمتر از ۱۰ درصد یعنی ۲ روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است. پس از به پایان رسیدن حجم باقی‌مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد. 🔻یعنی از این پس: 📖 نه یک آیه برابر ختم قرآن نه نفس‌هایتان مانند تسبیح و نه خواب‌هایتان عبادت محسوب می‌شود. 🔶 تمديد این بسته نیز امکان‌پذیر نخواهد بود. پس، از روزهای باقی‌مانده، کمال استفاده را ببرید. ✅ هیچکس تنها نیست 💠همراه اول و آخر 🌷خداوند مهربان🌷 @masjdvaliasr 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_ششم: گمانے فوق هر گمانــ اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی
رمانــ🍃 : سومین پیشنهـاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ... چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ... - هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ... خیلی دلم سوخت ... - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ... با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ... - هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ... گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود… حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ... - سلام دختر گلم ... خسته نباشی ... با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ... - دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ... رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ... - مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ... ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ... - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ... خندید ... - تا نگی چی شده ولت نمی کنم ... بغض گلوم رو گرفت ... - زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟... دست هاش شل شد و من رو ول کرد ... ... @masjdvaliasr
نکات جزءهای۲۷و۲۸