[WWW.FOTROS.IR]ma97102101.mp3
9.12M
🎵 #بشنوید
#سرود ( اى آينه تمام زهرا، زينب )
جشن ميـــلاد حضرت زينب (س)
با مــداحى #حاج_محمــود_كريمى
Mr H:
@masjed_kan
هدایت شده از مسجدالمهدی کن
1_11714788.mp3
3.54M
🎙دعای روز #چهارشنبه
#لحنعربی
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
@masjed_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم ...........♥️
واسه اینکه ....ــ.....🤔
واسه اینکه.ـ........😔
همه دارن..........💔
تو حجابت ......ـ..🍃
همون چادری که ـ.........♥️
کـــ🌸ــــلــــــیــــپ
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گیف_ولادت_حضرت_زینب س
ولادت با برکت 🌹
تجسم عینی زهد و علم 🌹
و عفاف و شهامت🌹
بر رهروان راه 🌹
زینب علیها السلام مبارک باد 🌹 🎊 🌹
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌺 @masjed_kan
╚═ ⚘════⚘ ═╝
03811-2 ویژگی های بارز حضرت زینب.mp3
4.55M
🎤🎤 استاد حدائق شیرازی
🌺 #حضرت_زینب سلام الله علیها
💢ویژگی های بارز حضرت #زینب(س)
💥 حجاب، پوشش و حضور آن حضرت در جامعه اسوه تقوا و پاکدامنی بود.
💥 امام حسین(ع) به آن حضرت می فرمایند در نماز شبت مرا فراموش نکن.
💥 اسوه صبر در برابر مصائب و سختی ها، در برابر طاعت و رضای الهی، الگوی شجاعت و جود و سخاوت
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
مسجدالمهدی کن
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۸ #دوکوهه پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.وقتی با دوستان واردپادگان دوکوهه شدی
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_عارفانه 🌹
قسمت ۲۹
#صبحانه_فانوسی✨
بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد📣که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه شهرمهران اعزام می شود.
شبانه🌃 جایگزین یک گردان دیگرشدیم.من و احمدآقا و علی طلایی وچندنفر دیگر در یک سنگربودیم.
احمد آقا بعداز نمازشب به سراغ بچه هامی آمد.خیلی آرام بچه هارابرای نمازصبح 🌅صدامی کرد.
احمدآقامی رفت بالای سربچه هاو با ماساژدادن شانه های رفقا,باملایمت 🙂می گفت:فلانی,بلند می شی?موقع نمازصبح شده.
بعضی ازبچه ها با اینکه بیدار بودن ؛ازقصد خودشان را به خواب می زدن تا احمدآقا شانه آن ها را ماساژ بده😉
سنگر ما بزرگ بود و پشت سراحمدآقا جماعت برقرارمی شد.
بعد از نمازو زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت:خوابیدن 😴دربین الطلوعین مکروه است بیاید صبحانه بخوریم😋ما در آن روزها صبحانه فانوسی,می خوردیم,صبحانه ای درزیرنورفانوس 🙂چون هنوز هوا روشن نشده بود.
توی سنگرنشسته بودیم.یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد😱پریدیم بیرون یک گلوله توپ مستقیم به طرف سنگرمااصابت کرده بود.گفتم:بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو⁉️دراطراف سنگرما وبر روی یک بلندی,سنگرکوچکی قرارداشت که برای دیده بانی استفاده می شد.مسئول دسته مابه همراه دونفردیگردویدند🏃به سمت سنگردیده بانی.
احمدآقامعمولاًانسان کم حرفی بود و آرام حرف می زدیکبارفریاد🗣زد:سرجای خود بایستید نرید اونجا😶هرسه نفرسرجای ایستادند!احمدآقاسرش رابه آهستگی پایین آورد.همه باتعجب به هم نگاه 👀کردیم این چه حرفی بودکه احمد آقا زد😳 چرا داد زد⁉️
یکباره صدای انفجارمهیبی آمد,همه خوابیدندروی زمین😑وقتی گردوخاک ها فرونشست به محل انفجار نگاه 👀کردیم.ازسنگرکوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود😱
یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم.یک خاکریزبه سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمدآقا از بالای خاکریزحرکت🚶 می کرد.فرمانده گروهان ازدورشاهد👀حرکت مابود.یکدفعه فریادزد: برادرنیری ,بیا پایین, الان تیر می خوری😲احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد.همین که کنار من قرارگرفت گفت: من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته.محل شهادت 🌷من جای دیگری است!
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله😌تعجب کردم وگفتم: برادرنیری ندیده بودم این قدرشاد باشی⁉️گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم.امّا اینجا توانستم این کتاب 📓روپیدا کنم .بعد دستش را بالا آورد.کتاب《سیاحت غرب》دردست احمدآقابود.
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─
👈 ادامه دارد... 🔜👉
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan