eitaa logo
مسجد حضرت ابوالفضل (ع) محله 🌷بختیاری
252 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
704 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅۱۱ آذر ۱۳۰۰ روز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی میرزا یونس معروف به میرزا کوچک در سال ۱۲۵۹ شمسی دررشت به دنیا آمد. سال‌های نخست عمررا به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد و در سال ۱۲۸۶، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست وبرای سرکوب محمدعلی شاه روانه تهران شد. همزمان با اوج گیری نهضت مشروطه، شماری از آزادی خواهان رشت،کانونی به نام مجلس اتحاد تشکیل دادند که میرزا کوچک خان هم که در آن دوران یک طلبه بود،به آنها پیوست. درسال ۱۲۹۴ به جای مجلس اتحاد، هیئت اتحاد اسلام،از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل گردید این هیئت بتدریج گسترش یافته و بخش وسیعی از شمال کشور زیر نفوذ آن درآمد و به نهضت جنگل و حزب جنگل مشهورشد. نهضت جنگل فعالیت‌های نظامی مختلفی را برضد نیرو‌های روسی و انگلیسی در شمال ایران انجام داد. اما بتدریج دچار اختلافات داخلی شدو برخی از سران آن تسلیم ویا اعدام شدند. پس ازتسلیم خالو قربان،نیرو‌های دولتی وارد رشت شدند برخی از نیرو‌ها متفرق و برخی تسلیم و تعدادی نیز کشته شدند.در چنین وضع سختی میرزا کوچک خان درسرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی کرده و به اعماق جنگل‌ها رفت تا درفرصتی مناسبت بتواند نیرو‌های پراکنده را سازماندهی کند؛اما در اثر سرمای شدید به شهادت رسید. ─┅─═इई 🌲🇮🇷🌲ईइ═─┅─ ✅ به کانال بپیوندید ایتا👇 🆔 https://eitaa.com/pishvatimes تلگرام👇 🆔 t.me/pishvatimes 🌐Site: www.pishvatimes.ir 🥇پایگاه اطلاع رسانی پیشوا تایمز🥇
🌹بارش ناباورانه باران در بازی‌دراز🌹 نیروها در بازی دراز محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیه کند، موفق نشد و کوشش او، بی‌ثمر ماند. هر کس در گوشه‌ای نشسته بود. در همین لحظه، بچه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار، به طرف تپه‌های بازی‌دراز می‌رود. تیمم کرد و روی یکی از تپه‌ها ایستاد. تکبیرةالاحرام را با صدای بلند گفت و شروع به نماز خواندن کرد. مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✍این خاطره را شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو برای آزاده شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند: یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج می زد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمی توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان ارواحنافداه شدیم. نمی دانم چه طور توسل پیدا کردیم گفتیم: آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم این ها تقصیری ندارند. ✨💫✨ در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می کنید؟ گفتم: می خواهیم از آ ب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه ی خودش گرفت، من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا می کرد راه نمی رفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین. من سجده شکری به جا آوردم و در همان حال گفتم بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است در همین حال به خودم گفتم لباس هایمان را دربیاوریم تا خشک شود نگاه کردیم دیدیم به لباس هایمان یک قطره آب هم نریخته است! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه به سجده شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد. «اللهم ارنی الطلعة الرشیدة » ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯