eitaa logo
خواهران مسجدالحسین (ع) جوادیه بیرجند
428 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
104 فایل
کاری از خواهران مسجدالحسین(ع) جوادیه بیرجند برنامه ی کانال: شنبه:معنوی و اخلاقی 1شنبه:سیاسی 2شنبه:مهدویت 3شنبه:انتخاب همسر 4شنبه:ارتباط همسران و سبک زندگی 5شنبه: مکتب سلیمانی وکتاب صوتی جمعه:آشپزی وپیام های مناسبتی روزانه راه ارتباطی @Maktabsoleimany
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از خاطرات سردار با عنوان مرام شیعه را بخوانید : ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم از تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود را با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن ها به آن جا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم . خیلی خوشحال بودیم . او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود . در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم . رهبری بلافاصله فرمودند : گ همین الان زنگ بزن آزادش کنند ! " من بدون چون و چرازنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که : " آقا چرا ؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم ؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم ؟ " رهبری گفتند : " مگر نمی گویی دعوتش کردیم ؟ " بعد از این جمله من  خشکم زد . البته ایشان فرمودند : " حتما دستگیرش کنید . " و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم . مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی . @FatemeyeZahra_birjand
🔴 💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی. دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کردید که غاده شما را ندید. @FatemeyeZahra_birjand
✳ اورکت‌های دشمن را درآورید! 📌 دقایقی بعد از عملیات کربلای ۴، در هوای سرد جزیره‌ی ام‌رصاص، وارد یکی از سنگرهای دشمن شدیم. تعدادی اورکت به دیوار سنگر آویزان بود. هرکدام، یکی از اورکت‌ها را پوشیدیم و گرم شدیم. کمی بعد، وارد شد. تا چشمش به ما افتاد، گفت: «بچه‌ها اورکت‌های دشمن را دربیاورید.» با تعجب پرسیدیم: «چرا؟ تازه کمی گرم شدیم.» باحوصله پاسخ داد: «تمام منطقه زیر آتش شدید دشمن است و هر لحظه امکان دارد کشته شویم. اگر با این اورکت‌ها کشته شویم، جنازه‌ی ما را همین‌طور توی صندوق می‌گذارند و به شهر می‌برند. آن‌جا وقتی درِ صندوق را باز کردند و اورکت‌ها را دیدند، می‌گویند این‌ها به‌خاطر اورکت به جبهه رفته‌اند، نه به‌خاطر خدا.» اورکت‌ها را درآوردیم و به پیشنهاد مهدی، همه را در گل‌ولای فرو کردیم تا برای پوشیدن آن‌ها وسوسه نشویم. آن شب تا صبح لرزیدیم. 📚 کتاب ، ص ۴۰ ❤ @FatemeyeZahra_birjand
✳️ نمی‌خواهم برای نماز شب نخواندن بهانه داشته باشم! 📌 یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمه‌شب بطری را برمی‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهانه نداشته باشم نکنه را از دست بدم.» بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود! 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۷ 📖 ص ۴۰ @FatemeyeZahra_birjand
30.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف پای درس پدر موشکی ایران 🔻گفت‌وگو با خانواده حسن طهرانی‌مقدم، دانشمند شهیدی که برای امنیت مثال زدنی امروز کشورمان، یک ایران مدیون اوست. @FatemeyeZahra_birjand
🥀مراسم تشییع و تدفین پدر گرانقدر سردار محمد ناصر ناصری ♨️سه شنبه ۲ خرداد ساعت ۱۶:۳۰ ♨️از محل بهشت متقین بیرجند 🇮🇷جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی خراسان جنوبی https://eitaa.com/jebhe_khj
📚 عارفانه این کتاب روایتی خواندنی از زندگی و خاطرات از شاگردان استاد حق شناس است. آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند، بین دو نماز، سخنرانی شان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: “این شهید را دیشب در عالم رؤیا دیدم . از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. ◽️ نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ▫️ناشر: شهید ابراهیم هادب 📒 تعداد صفحات: ۱۲۰ ┏━🌤🦋━━━━━━┓ @masjedjavadie_kh ┗━━━━━━🌸🍃━┛