eitaa logo
مثنوی معنوی
35 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
[آدم با همه علمى كه داشت بوسيله قضاى الهى، چشم بصيرتش بسته شد]
[ترديد، آدمى را به كژى كشاند] كاى عجب نهى از پى تحريم بود يا به تاويلى بد و توهيم بود در دلش تاويل چون ترجيح يافت‏ طبع در حيرت سوى گندم شتافت‏
[تمثيل براى ابيات پيشين‏] باغبان را خار چون در پاى رفت‏ دزد فرصت يافت، كالا برد تفت‏ چون ز حيرت رست باز آمد به راه‏ ديد برده دزد رخت از كارگاه‏ ربنا إنا ظلمنا گفت و آه‏ يعنى آمد ظلمت و گم گشت راه‏
[غلبه تقدير الهى بر تدبير بندگان‏] پس قضا ابرى بود خورشيد پوش‏ شير و اژدرها شود زو همچو موش‏ من اگر دامى نبينم گاه حكم‏ من نه تنها جاهلم در راه حكم‏
[دعا، دفع بلاى مقدّر مى‏كند] اى خنك آن كاو نكو كارى گرفت‏ زور را بگذاشت او زارى گرفت‏ گر قضا پوشد سيه همچون شبت‏ هم قضا دستت بگيرد عاقبت‏ گر قضا صد بار قصد جان كند هم قضا جانت دهد درمان كند اين قضا صد بار اگر راهت زند بر فراز چرخ خرگاهت زند از كرم دان اين كه مى ‏ترساندت‏ تا به ملك ايمنى بنشاندت‏ اين سخن پايان ندارد گشت دير گوش كن تو قصه ‏ى خرگوش و شير
1 قصه آدم عليه السلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صريح نهى و ترك نهى و تأويل‏ [آدم با همه علمى كه داشت بوسيله قضاى الهى، چشم بصيرتش بسته شد] [آدم ابو البشر كه آيه شريفه‏ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها (آيه 30 از سوره بقره ) در باره‏ اش نازل شده و در هر رگ او هزاران دانش وجود دارد.] [اسم هر چيزى را دانسته و هر چيز را همان طور كه هست شناخته از اول و آخر با خبر شده.] [هر لقبى كه بچيزى داد تغيير نكرد و اگر بكسى گفت چالاك است كاهلى از وى ديده نشد.] [ () هر كس را كه او خوشبخت و آزاد ناميد آن كس براى هميشه عزيز و خرم و شاد ماند.] [هر كس را كه در آخر مؤمن بود او از اول ديده و هر كس كه عاقبتش كفر بود از پيش مى ‏دانست.] [رمز و سر آيه شريفه‏ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ بپذير و اسم هر چيزى را از دانا بشنو.] [آن چه از اسم هر چيزى مفهوم مى ‏شود ظاهرش در نزد ما و حقيقت و باطنش نزد خدا است.] [چوب حضرت موسى نزد خودش عصا نام داشت ولى نام او نزد خداوند اژدها بود.] [نام عمر در عالم ظاهر بت پرست بود ولى از روز الست جان او مؤمن نام گرفته بود.] [آن كه در نزد ما منى ناميده مى ‏شد پيش حق صورت و نقش منيت يك نفر آدم بود.] [اين منيت در عالم نيستى صورتى بود كه در پيش حق عيناً بى‏ كم و كاست وجود داشت.] [الغرض نام حقيقى ما همان حقيقتى است كه در نزد خداوند است و عاقبت آن خواهيم بود.] [نامى كه به بنا گذارى و عاريه سرما نهاده ‏اند نام حقيقى نيست نام مرد از روى عاقبتش معين خواهد شد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
2 [چشم آدم كه با نور مقدس خداوندى نگاه مى ‏كرد حقيقت و سر نامها در نظرش جلوه ‏گر شد.] [وقتى ملايكه نور حق را از او جلوه گرديدند به سجده افتاده حاضر انجام خدمت گرديدند.] [ () آرى نور حق را ديدند كه همگى در مقابلش سر تعظيم فرود آورده برو در افتاده و سجده كردند.] [اين آدمى كه من اسم مى ‏برم و اگر تا قيامت هم بگويم از وصف او قاصر هستم.] [همين آدم كه همه چيز را مى ‏دانست وقتى قضاى الهى آمد دانستن معنى يك نهى بر وى پوشيده ماند و معنى نهى صريح كه از نزديك شدن به شجره شده بود بر وى مجهول ماند.] [عجب است نهى براى حرام كردن شجره بود؟ يا به يك تأويلى براى اين بود كه آدم را به گمان و خيال انداخته حس كنجكاويش را بيدار كند.] [وقتى در دل آدم همين تاويل قوت گرفت در همان حال كه متحير بود بالطبع بطرف گندم رفت.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
3 [وقتى خار به پاى باغبان رفت و از رفتار باز ماند مشغول به خود گرديد دزد موقع را غنيمت شمرده كالاى او را به غارت برد.] [وقتى از حال تحير بيرون جسته و به خود آمد ديد كه دزد متاع را برده است.] [عرض كرد بار الها ما به خودمان ستم روا داشتيم و اگر ما را نيامرزى و ترحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود و آهى كشيد كه معنى آن اين بود افسوس كه تاريكى مرا احاطه كرد و راه را گم كردم.] [آرى قضا ابريست كه خورشيد را مى ‏پوشاند و شير و اژدها در مقابل او چون موش عاجز مى ‏مانند.] [من اگر در موقع حكميت دامى نمى ‏بينم در اين مورد من تنها نيستم كه در راه امر و نهى جاهلم بلكه هر شخص مقتدرى وقتى قضا آمد همين حال را خواهد داشت.] [خوشا بحال كسى كه در اين مورد زور و تدبير و دانش خود را كنار گذاشته بزارى و دعا پردازد.] [اگر قضا مثل شب اطراف ترا تاريك كند بالاخره هم او دست ترا خواهد گرفت.] [اگر صد مرتبه قضا قصد جان ترا كرد هم او است كه عاقبت به تو جان خواهد بخشيد.] [و اگر صد مرتبه راهت زده گمراهت كند بالاخره تو را به بالاى آسمانها خواهد برد.] [آن كه تو را مى‏ ترساند بخشايش است در حق تو و براى اين است كه ترا بجاى امنى راهنمايى كند.] [ () وقتى ترا بترساند هوشيار خواهى شد و گرنه گمراه مى ‏شوى.] [اين سخن به درازا كشيد و تمام شدنى نيست حال قصه خرگوش و شير را بشنو.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه در روزهای آتی انشاالله 🆔 @masnavei
به بهانه روز مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۴ - یک درخت شدن آن هفت درخت یاد کردم قول حق را آن زمان گفت النجم و شجر را یسجدان مولانا به آیه‌ای از قرآن کریم اشاره می‌کند که در آن آمده است: «ستارگان و درختان سجده می‌کنند» (آیه ۶۵ سوره الرعد). این آیه نشان‌دهنده این است که همه موجودات جهان در حال عبادت و پرستش خدا هستند، حتی درختان و ستارگان.
👈 ادامه حکایت 19 بخش ۷۰ - پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر حق چو سیما را معرف خوانده‌ست چشم عارف سوی سیما مانده‌ست رنگ و بو غماز آمد چون جرس از فرس آگه کند بانگ فرس بانگ هر چیزی رساند زو خبر تا بدانی بانگ خر از بانگ در گفت پیغامبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی‌اللسان رنگ رو از حال دل دارد نشان رحمتم کن مهر من در دل نشان رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر بانگ روی زرد دارد صبر و نکر در من آمد آنک دست و پا برد رنگ رو و قوت و سیما برد آنک در هر چه در آید بشکند هر درخت از بیخ و بن او بر کند در من آمد آنک از وی گشت مات آدمی و جانور جامد نبات این خود اجزا اند کلیات ازو زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو تا جهان گه صابرست و گه شکور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابی کو بر آید نارگون ساعتی دیگر شود او سرنگون اختران تافته بر چار طاق لحظه لحظه مبتلای احتراق ماه کو افزود ز اختر در جمال شد ز رنج دق او همچون خیال این زمین با سکون با ادب اندر آرد زلزله‌ش در لرز تب ای بسا کُه زین بلای مردریگ گشته است اندر جهان او خرد و ریگ این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن آب خوش کو روح را همشیره شد در غدیری زرد و تلخ و تیره شد آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی برو خواند یموت حال دریا ز اضطراب و جوش او فهم کن تبدیلهای هوش او چرخ سرگردان که اندر جست و جوست حال او چون حال فرزندان اوست گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندرو از سعد و نحسی فوج فوج از خود ای جزوی ز کلها مختلط فهم می‌کن حالت هر منبسط چونک کلیات را رنجست و درد جزو ایشان چون نباشد روی‌زرد خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع ز آب و خاک و آتش و بادست جمع این عجب نبود که میش از گرگ جست این عجب کین میش دل در گرگ بست زندگانی آشتی ضدهاست مرگ آنک اندر میانش جنگ خاست لطف حق این شیر را و گور را الف دادست این دو ضد دور را چون جهان رنجور و زندانی بود چه عجب رنجور اگر فانی بود خواند بر شیر او ازین رو پندها گفت من پس مانده‌ام زین بندها https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر