eitaa logo
مثنوی معنوی
45 دنبال‌کننده
17 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ادامه حکایت 13 بخش ۶۰ - زیافت تاویل رکیک مگس آن مگس بر برگ کاه و بول خر همچو کشتیبان همی افراشت سر گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام اینک این دریا و این کشتی و من مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن بر سر دریا همی راند او عمد می‌نمودش آن قدر بیرون ز حد بود بی‌حد آن چمین نسبت بدو آن نظر که بیند آن را راست کو عالمش چندان بود کش بینشست چشم چندین بحر همچندینشست صاحب تاویل باطل چون مگس وهم او بول خر و تصویر خس گر مگس تاویل بگذارد برای آن مگس را بخت گرداند همای آن مگس نبود کش این عبرت بود روح او نه در خور صورت بود https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 14 بخش ۶۱ - تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش همچو آن خرگوش کو بر شیر زد روح او کی بود اندر خورد قد شیر می‌گفت از سر تیزی و خشم کز ره گوشم عدو بر بست چشم مکرهای جبریانم بسته کرد تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد زین سپس من نشنوم آن دمدمه بانگ دیوانست و غولان آن همه بر دران ای دل تو ایشان را مه‌ایست پوستشان برکن کشان جز پوست نیست پوست چه بود گفته‌های رنگ رنگ چون زره بر آب کش نبود درنگ این سخن چون پوست و معنی مغز دان این سخن چون نقش و معنی همچو جان پوست باشد مغز بد را عیب‌پوش مغز نیکو را ز غیرت غیب‌پوش چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب نقش آبست ار وفا جویی از آن باز گردی دستهای خود گزان باد در مردم هوا و آرزوست چون هوا بگذاشتی پیغام هوست خوش بود پیغامهای کردگار کو ز سر تا پای باشد پایدار خطبهٔ شاهان بگردد و آن کیا جز کیا و خطبه‌های انبیا زانک بوش پادشاهان از هواست بارنامهٔ انبیا از کبریاست از درمها نام شاهان برکنند نام احمد تا ابد بر می‌زنند نام احمد نام جملهٔ انبیاست چونک صد آمد نود هم پیش ماست https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 15 بخش ۶۲ - هم در بیان مکر خرگوش در شدن خرگوش بس تاخیر کرد مکر را با خویشتن تقریر کرد در ره آمد بعد تاخیر دراز تا به گوش شیر گوید یک دو راز تا چه عالم‌هاست در سودای عقل تا چه با پهنا‌ست این دریای عقل صورت ما اندرین بحر عذاب می‌دود چون کاسه‌ها بر روی آب تا نشد پر بر سر دریا چو تشت چونکه پر شد تشت در وی غرق گشت عقل پنهان‌ست و ظاهر عالمی صورت ما موج یا از وی نمی هر چه صورت می وسیلت سازدش ز‌آن وسیلت بحر دور اندازدش تا نبیند دل دهندهٔ راز را تا نبیند تیر‌، دورانداز را اسپ خود را یاوه داند وز ستیز می‌دواند اسپ خود در راه تیز اسپ خود را یاوه داند آن جواد و اسپ خود او را کشان کرده چو باد در فغان و جست و جو آن خیره‌سر هر طرف پرسان و جویان در به‌در کانکه دزدید اسپ ما را کو و کیست؟ این که زیر ران تست ای خواجه چیست؟ آری این اسپ‌ست لیک این اسپ کو‌‌؟ با خود آی ای شهسوار اسپ‌جو جان ز پیدایی و نزدیکی‌ست گم چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم‌؟ کی ببینی سرخ و سبز و فور را تا نبینی پیش ازین سه‌، نور را لیک چون در رنگ گم شد هوش تو شد ز نور آن رنگ‌ها روپوش تو چونکه شب آن رنگ‌ها مستور بود پس بدیدی دید رنگ از نور بود نیست دید رنگ بی‌نور برون همچنین رنگ خیال اندرون این برون از آفتاب و از سها و‌اندرون از عکس انوار علا نورِ نورِ چشم خود نور دل‌ست نور چشم از نور دل‌ها حاصل‌ست باز نورِ نورِ دل نور خدا‌ست کاو ز نور عقل و حس پاک و جدا‌ست شب نبد نور و ندیدی رنگ‌ها پس به ضد نور پیدا شد ترا دیدن نور‌ست، آنگه دید رنگ وین به ضدِ نور دانی بی‌درنگ رنج و غم را حق پی آن آفرید تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید پس نهانی‌ها به ضد پیدا شود چونک حق را نیست ضد پنهان بود که نظر بر نور بود آنگه به رنگ ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ پس به ضد نور دانستی تو نور ضد ضد را می‌نماید در صدور نور حق را نیست ضد‌ی در وجود تا به ضد او را توان پیدا نمود لاجرم ابصار ما لا تدرکه و هو یدرک بین تو از موسی و که صورت از معنی چو شیر از بیشه دان یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان این سخن و آواز از اندیشه خاست تو ندانی بحر اندیشه کجاست لیک چون موج سخن دیدی لطیف بحر آن دانی که باشد هم شریف چون ز دانش موج اندیشه بتاخت از سخن و آواز او صورت بساخت از سخن صورت بزاد و باز مرد موج خود را باز اندر بحر برد صورت از بی‌صورتی آمد برون باز شد که انا الیه راجعون پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی‌ست مصطفی فرمود دنیا ساعتی‌ست فکر ما تیر‌ی‌ست از هو در هوا در هوا کی پاید آید تا خدا هر نفس نو می‌شود دنیا و ما بی‌خبر از نو شدن اندر بقا عمر همچون جوی نو نو می‌رسد مستمری می‌نماید در جسد آن ز تیزی مستمر شکل آمده‌ست چون شرر که‌ش تیز جنبانی به‌دست شاخ آتش را بجنبانی بساز در نظر آتش نماید بس دراز این درازی مدت از تیزی صنع می‌نماید سرعت‌انگیزی صنع طالب این سِرّ اگر علامه‌ای‌ست نک حسام‌الدین که سامی نامه‌ای‌ست https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 16 بخش ۶۳ - رسیدن خرگوش به شیر شیر اندر آتش و در خشم و شور دید کان خرگوش می‌آید ز دور می‌دود بی‌دهشت و گستاخ او خشمگین و تند و تیز و ترش‌رو کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت بود چون رسید او پیشتر نزدیک صف بانگ بر زد شیر، های ای ناخلف من که پیلان را ز هم بدریده‌ام من که گوش شیر نر مالیده‌ام نیم خرگوشی که باشد که چنین امر ما را افکند او بر زمین ترک خواب غفلت خرگوش کن غرهٔ این شیر ای خر گوش کن https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 17 بخش ۶۴ - عذر گفتن خرگوش گفت خرگوش الامان عذریم هست گر دهد عفو خداوندیت دست گفت چه عذر ای قصور ابلهان این زمان آیند در پیش شهان مرغ بی‌وقتی سرت باید برید عذر احمق را نمی‌شاید شنید عذر احمق بتر از جرمش بود عذر نادان زهر هر دانش بود عذرت ای خرگوش از دانش تهی من نه خرگوشم که در گوشم نهی گفت ای شه ناکسی را کس شمار عذر استم دیده‌ای را گوش دار خاص از بهر زکات جاه خود گمرهی را تو مران از راه خود بحر کو آبی به هر جو می‌دهد هر خسی را بر سر و رو می‌نهد کم نخواهد گشت دریا زین کرم از کرم دریا نگردد بیش و کم گفت دارم من کرم بر جای او جامهٔ هر کس برم بالای او گفت بشنو گر نباشم جای لطف سر نهادم پیش اژدرهای عنف من به وقت چاشت در راه آمدم با رفیق خود سوی شاه آمدم با من از بهر تو خرگوشی دگر جفت و همره کرده بودند آن نفر شیری اندر راه قصد بنده کرد قصد هر دو همره آینده کرد گفتمش ما بنده شاهنشهیم خواجه‌تاشانِ کِهِ آن درگهیم گفت شاهنشه کی باشد شرم دار پیش من تو یاد هر ناکس میار هم ترا و هم شهت را بر درم گر تو با یارت بگردید از درم گفتمش بگذار تا بار دگر روی شه بینم برم از تو خبر گفت همره را گرو نه پیش من ور نه قربانی تو اندر کیش من لابه کردیمش بسی سودی نکرد یار من بستد مرا بگذاشت فرد یارم از زفتی دو چندان بد که من هم به لطف و هم به خوبی هم به تن بعد ازین زان شیر این ره بسته شد حال ما این بود و با تو گفته شد از وظیفه بعد ازین اومید بُر حق همی گویم ترا والحق مُر گر وظیفه بایدت ره پاک کن هین بیا و دفع آن بی‌باک کن https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 18 بخش ۶۵ - جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او گفت بسم الله بیا تا او کجاست پیش در شو گر همی گویی تو راست تا سزای او و صد چون او دهم ور دروغست این سزای تو دهم اندر آمد چون قلاووزی به پیش تا برد او را به سوی دام خویش سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود می‌شدند این هر دو تا نزدیک چاه اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه آب کاهی را به هامون می‌برد آب کوهی را عجب چون می‌برد دام مکر او کمند شیر بود طرفه خرگوشی که شیری می‌ربود موسیی فرعون را با رود نیل می‌کشد با لشکر و جمع ثقیل پشه‌ای نمرود را با نیم پر می‌شکافد بی‌محابا درز سر حال آن کو قول دشمن را شنود بین جزای آنک شد یار حسود حال فرعونی که هامان را شنود حال نمرودی که شیطان را شنود دشمن ار چه دوستانه گویدت دام دان گرچه ز دانه گویدت گر ترا قندی دهد آن زهر دان گر بتن لطفی کند آن قهر دان چون قضا آید نبینی غیر پوست دشمنان را باز نشناسی ز دوست چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز کن ناله می‌کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بد ما را مکوب گر سگی کردیم ای شیرآفرین شیر را مگمار بر ما زین کمین آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه از شراب قهر چون مستی دهی نیستها را صورت هستی دهی چیست مستی بند چشم از دید چشم تا نماید سنگ، گوهر پشم، یشم چیست مستی حسها مبدل شدن چوب گز اندر نظر صندل شدن https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 19 بخش ۷۰ - پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر حق چو سیما را معرف خوانده‌ست چشم عارف سوی سیما مانده‌ست رنگ و بو غماز آمد چون جرس از فرس آگه کند بانگ فرس بانگ هر چیزی رساند زو خبر تا بدانی بانگ خر از بانگ در گفت پیغامبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی‌اللسان رنگ رو از حال دل دارد نشان رحمتم کن مهر من در دل نشان رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر بانگ روی زرد دارد صبر و نکر در من آمد آنک دست و پا برد رنگ رو و قوت و سیما برد آنک در هر چه در آید بشکند هر درخت از بیخ و بن او بر کند در من آمد آنک از وی گشت مات آدمی و جانور جامد نبات این خود اجزا اند کلیات ازو زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو تا جهان گه صابرست و گه شکور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابی کو بر آید نارگون ساعتی دیگر شود او سرنگون اختران تافته بر چار طاق لحظه لحظه مبتلای احتراق ماه کو افزود ز اختر در جمال شد ز رنج دق او همچون خیال این زمین با سکون با ادب اندر آرد زلزله‌ش در لرز تب ای بسا کُه زین بلای مردریگ گشته است اندر جهان او خرد و ریگ این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن آب خوش کو روح را همشیره شد در غدیری زرد و تلخ و تیره شد آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی برو خواند یموت حال دریا ز اضطراب و جوش او فهم کن تبدیلهای هوش او چرخ سرگردان که اندر جست و جوست حال او چون حال فرزندان اوست گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندرو از سعد و نحسی فوج فوج از خود ای جزوی ز کلها مختلط فهم می‌کن حالت هر منبسط چونک کلیات را رنجست و درد جزو ایشان چون نباشد روی‌زرد خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع ز آب و خاک و آتش و بادست جمع این عجب نبود که میش از گرگ جست این عجب کین میش دل در گرگ بست زندگانی آشتی ضدهاست مرگ آنک اندر میانش جنگ خاست لطف حق این شیر را و گور را الف دادست این دو ضد دور را چون جهان رنجور و زندانی بود چه عجب رنجور اگر فانی بود خواند بر شیر او ازین رو پندها گفت من پس مانده‌ام زین بندها https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 20 بخش ۷۱ - پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش شیر گفتش تو ز اسباب مرض این سبب گو خاص کاینستم غرض گفت آن شیر اندرین چه ساکنست اندرین قلعه ز آفات ایمنست قعر چَه بگزید هر که عاقلست زانک در خلوت صفاهای دلست ظلمتِ چَه بِه که ظلمتهای خلق سر نبُرد آنکس که گیرد پای خلق گفت پیش آ زخمم او را قاهرست تو ببین کان شیر در چَه حاضرست گفت من سوزیده‌ام زان آتشی تو مگر اندر برِ خویشم کشی تا به پشت تو من ای کان کرم چشم بگشایم بِچَه در بنگرم https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 21 بخش ۷۲ - نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را چونک شیر اندر بر خویشش کشید در پناه شیر تا چه می‌دوید چونک در چه بنگریدند اندر آب اندر آب از شیر و او در تافت تاب شیر عکس خویش دید از آب تفت شکل شیری در برش خرگوش زفت چونک خصم خویش را در آب دید مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید در فتاد اندر چهی کو کنده بود زانک ظلمش در سرش آینده بود چاه مظلم گشت ظلم ظالمان این چنین گفتند جملهٔ عالمان هر که ظالم‌تر چهش با هول‌تر عدل فرمودست بتر را بتر ای که تو از جاه ظلمی می‌کُنی دانک بهر خویش چاهی می‌کَنی گرد خود چون کرم پیله بر متن بهر خود چه می‌کنی اندازه کن مر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان از نبی ذا جاء نصر الله خوان گر تو پیلی خصم تو از تو رمید نک جزا طیرا ابابیلت رسید گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان گر بدندانش گزی پر خون کنی درد دندانت بگیرد چون کنی شیر خود را دید در چه وز غلو خویش را نشناخت آن دم از عدو عکس خود را او عدو خویش دید لاجرم بر خویش شمشیری کشید ای بسا ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد دریشان ای فلان اندریشان تافته هستی تو از نفاق و ظلم و بد مستی تو آن توی و آن زخم بر خود می‌زنی بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی در خود آن بد را نمی‌بینی عیان ورنه دشمن بودیی خود را بجان حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد همچو آن شیری که بر خود حمله کرد چون به قعر خوی خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسی شیر را در قعر پیدا شد که بود نقش او آنکش دگر کس می‌نمود هر که دندان ضعیفی می‌کند کار آن شیر غلط‌بین می‌کند می‌ببیند خال بد بر روی عم عکس خال تست آن از عم مرم مؤمنان آیینهٔ همدیگرند این خبر می از پیمبر آورند پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود زان سبب عالم کبودت می‌نمود گر نه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو مگو کس را تو بیش مؤمن ار ینظر بنور الله نبود غیب مؤمن را برهنه چون نمود چون که تو ینظر بنار الله بدی در بدی از نیکوی غافل شدی اندک اندک آب بر آتش بزن تا شود نار تو نور ای بوالحزن تو بزن یا ربنا آب طهور تا شود این نار عالم جمله نور آب دریا جمله در فرمان تست آب و آتش ای خداوند آن تست گر تو خواهی آتش آب خوش شود ور نخواهی آب هم آتش شود این طلب در ما هم از ایجاد تست رستن از بیداد یا رب داد تست بی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای گنج احسان بر همه بگشاده‌ای https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 22 بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد چونک خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخچیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چه کُشته، زار چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار دست می‌زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر برآورد و حریف باد شد برگها چون شاخ را بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند با زبان شطاه شکر خدا می‌سراید هر بر و برگی جدا که بپرورد اصل ما را ذوالعطا تا درخت استغلظ آمد و استوی جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاددل در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند جسمشان در رقص و جانها خود مپرس وانک گرد جان از آنها خود مپرس شیر را خرگوش در زندان نشاند ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند درچنان ننگی و آنگه این عجب فخر دین خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تک این چاه فرد نقش چون خرگوش خونت‌ریخت و خورد نفس خرگوشت به صحرا در چرا تو به قعر این چَه چون و چرا سوی نخچیران دوید آن شیرگیر کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر مژده مژده ای گروه عیش‌ساز کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز مژده مژده کان عدو جانها کند قهر خالقش دندانها آنک از پنجه بسی سرها بکوفت همچو خس جاروب مرگش هم بروفت https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 23 بخش ۷۴ - جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را جمع گشتند آن زمان جمله وحوش شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده آوردند و گفتندش که هان تو فرشتهٔ آسمانی یا پری نی تو عزرائیل شیران نری هرچه هستی جان ما قربان تست دست بردی دست و بازویت درست راند حق این آب را در جوی تو آفرین بر دست و بر بازوی تو باز گو تا چون سگالیدی به مکر آن عوان را چون بمالیدی به مکر بازگو تا قصه درمانها شود بازگو تا مرهم جانها شود بازگو کز ظلم آن استم‌نما صد هزاران زخم دارد جان ما گفت تایید خدا بد ای مهان ورنه خرگوشی که باشد در جهان قوتم بخشید و دل را نور داد نور دل مر دست و پا را زور داد از بر حق می‌رسد تفضیلها باز هم از حق رسد تبدیلها حق بدور نوبت این تایید را می‌نماید اهل ظن و دید را https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 24 (پایانی ) بخش ۷۵ - پند دادن خرگوش نخچیران را کی بدین شاد مشوید هین به مُلکِ نوبتی شادی مکن ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن آنک ملکش برتر از نوبت تنند برتر از هفت انجمش نوبت زنند برتر از نوبت ملوک باقیند دور دایم روحها با ساقیند ترک این شرب ار بگویی یک دو روز در کنی اندر شراب خلد پوز https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei