eitaa logo
مثنوی معنوی
35 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
3 [وقتى خار به پاى باغبان رفت و از رفتار باز ماند مشغول به خود گرديد دزد موقع را غنيمت شمرده كالاى او را به غارت برد.] [وقتى از حال تحير بيرون جسته و به خود آمد ديد كه دزد متاع را برده است.] [عرض كرد بار الها ما به خودمان ستم روا داشتيم و اگر ما را نيامرزى و ترحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود و آهى كشيد كه معنى آن اين بود افسوس كه تاريكى مرا احاطه كرد و راه را گم كردم.] [آرى قضا ابريست كه خورشيد را مى ‏پوشاند و شير و اژدها در مقابل او چون موش عاجز مى ‏مانند.] [من اگر در موقع حكميت دامى نمى ‏بينم در اين مورد من تنها نيستم كه در راه امر و نهى جاهلم بلكه هر شخص مقتدرى وقتى قضا آمد همين حال را خواهد داشت.] [خوشا بحال كسى كه در اين مورد زور و تدبير و دانش خود را كنار گذاشته بزارى و دعا پردازد.] [اگر قضا مثل شب اطراف ترا تاريك كند بالاخره هم او دست ترا خواهد گرفت.] [اگر صد مرتبه قضا قصد جان ترا كرد هم او است كه عاقبت به تو جان خواهد بخشيد.] [و اگر صد مرتبه راهت زده گمراهت كند بالاخره تو را به بالاى آسمانها خواهد برد.] [آن كه تو را مى‏ ترساند بخشايش است در حق تو و براى اين است كه ترا بجاى امنى راهنمايى كند.] [ () وقتى ترا بترساند هوشيار خواهى شد و گرنه گمراه مى ‏شوى.] [اين سخن به درازا كشيد و تمام شدنى نيست حال قصه خرگوش و شير را بشنو.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 ادامه در روزهای آتی انشاالله 🆔 @masnavei
به بهانه روز مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۴ - یک درخت شدن آن هفت درخت یاد کردم قول حق را آن زمان گفت النجم و شجر را یسجدان مولانا به آیه‌ای از قرآن کریم اشاره می‌کند که در آن آمده است: «ستارگان و درختان سجده می‌کنند» (آیه ۶۵ سوره الرعد). این آیه نشان‌دهنده این است که همه موجودات جهان در حال عبادت و پرستش خدا هستند، حتی درختان و ستارگان.
👈 ادامه حکایت 19 بخش ۷۰ - پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر حق چو سیما را معرف خوانده‌ست چشم عارف سوی سیما مانده‌ست رنگ و بو غماز آمد چون جرس از فرس آگه کند بانگ فرس بانگ هر چیزی رساند زو خبر تا بدانی بانگ خر از بانگ در گفت پیغامبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی‌اللسان رنگ رو از حال دل دارد نشان رحمتم کن مهر من در دل نشان رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر بانگ روی زرد دارد صبر و نکر در من آمد آنک دست و پا برد رنگ رو و قوت و سیما برد آنک در هر چه در آید بشکند هر درخت از بیخ و بن او بر کند در من آمد آنک از وی گشت مات آدمی و جانور جامد نبات این خود اجزا اند کلیات ازو زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو تا جهان گه صابرست و گه شکور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابی کو بر آید نارگون ساعتی دیگر شود او سرنگون اختران تافته بر چار طاق لحظه لحظه مبتلای احتراق ماه کو افزود ز اختر در جمال شد ز رنج دق او همچون خیال این زمین با سکون با ادب اندر آرد زلزله‌ش در لرز تب ای بسا کُه زین بلای مردریگ گشته است اندر جهان او خرد و ریگ این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن آب خوش کو روح را همشیره شد در غدیری زرد و تلخ و تیره شد آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی برو خواند یموت حال دریا ز اضطراب و جوش او فهم کن تبدیلهای هوش او چرخ سرگردان که اندر جست و جوست حال او چون حال فرزندان اوست گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندرو از سعد و نحسی فوج فوج از خود ای جزوی ز کلها مختلط فهم می‌کن حالت هر منبسط چونک کلیات را رنجست و درد جزو ایشان چون نباشد روی‌زرد خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع ز آب و خاک و آتش و بادست جمع این عجب نبود که میش از گرگ جست این عجب کین میش دل در گرگ بست زندگانی آشتی ضدهاست مرگ آنک اندر میانش جنگ خاست لطف حق این شیر را و گور را الف دادست این دو ضد دور را چون جهان رنجور و زندانی بود چه عجب رنجور اگر فانی بود خواند بر شیر او ازین رو پندها گفت من پس مانده‌ام زین بندها https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
پاى واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر
[پى بردن به احوال درون از احوال و آثار ظاهرى‏] حق چو سيما را معرف خوانده است‏ چشم عارف سوى سيما مانده است‏ رنگ و بو غماز آمد چون جرس‏ از فرس آگه كند بانگ فرس‏ بانگ هر چيزى رساند زو خبر تا بدانى بانگ خر از بانگ در گفت پيغمبر به تمييز كسان‏ مرء مخفى لدى طى اللسان‏ رنگ رو از حال دل دارد نشان‏ رحمتم كن مهر من در دل نشان‏ رنگ روى سرخ دارد بانگ شكر بانگ روى زرد باشد صبر و نكر
[عروض مرگ و حال انسانها] در من آمد آن كه دست و پا برد رنگ رو و قوت و سيما برد آن كه در هر چه در آيد بشكند هر درخت از بيخ و بن او بر كند در من آمد آن كه از وى گشت مات‏ آدمى و جانور جامد نبات‏ اين خود اجزايند كليات از او زرد كرده رنگ و فاسد كرده بو
[جهان، در تغيير دائم است‏] تا جهان گه صابر است و گه شكور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابى كاو بر آيد نارگون‏ ساعتى ديگر شود او سر نگون‏ اختران تافته بر چار طاق‏ لحظه لحظه مبتلاى احتراق‏ ماه كاو افزود ز اختر در جمال‏ شد ز رنج دق او همچون خيال‏ اين زمين با سكون با ادب‏ اندر آرد زلزله ‏ش در لرز تب‏ ای بسا کُه زین بلای مردریگ‏ گشته است اندر جهان او خرد و ريگ‏ اين هوا با روح آمد مقترن‏ چون قضا آيد وبا گشت و عفن‏ آب خوش كاو روح را همشيره شد در غديرى زرد و تلخ و تيره شد آتشى كاو باد دارد در بروت‏ هم يكى بادى بر او خواند يموت‏ حال دريا ز اضطراب و جوش او فهم كن تبديل هاى هوش او چرخ سر گردان كه اندر جستجوست‏ حال او چون حال فرزندان اوست‏ گه حضيض و گه ميانه گاه اوج‏ اندر او از سعد و نحسى فوج فوج‏ از خود اى جزوى ز كلها مختلط فهم مى‏كن حالت هر منبسط چون كه كليات را رنج است و درد جزو ايشان چون نباشد روى زرد خاصه جزوى كاو ز اضداد است جمع‏ ز آب و خاك و آتش و باد است جمع‏ اين عجب نبود كه ميش از گرگ جست‏ اين عجب كاين ميش دل در گرگ بست‏
[زندگى يعنى هماهنگى ميان اضداد] زندگانى آشتى ضدهاست‏ مرگ آن كاندر ميانشان جنگ خاست‏
[سازگارى ميان اضداد] لطف حق اين شير را و گور را الف داده ست اين دو ضد دور را
[فناى جهان‏] چون جهان رنجور و زندانى بود چه عجب رنجور اگر فانى بود
[رجوع به حكايت نخچيران و شير] خواند بر شير او از اين رو پندها گفت من پس مانده ‏ام زين بندها