eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 1 قسمت 1 فرمودن والى آن مرد را كه آن خار بن را كه نشانده ‏اى بر سر راه بر كن [( 1228) رهگذرها او را ملامت كرده و مى‏گفتند كه اين خار را از سر راه مردم بردار او قبول نمى‏كرد] [( 1229) رفته رفته آن خار رشد نموده افزونتر مى‏شد و بپاى عابرين مى‏خليد] [( 1230) و جامه مردم را دريده از پاى برهنه بى‏نوايان خون جارى مى‏كرد] [( 1231) وقتى حاكم شهر جداً باو امر كرد كه درخت خار را بكند گفت خواهم كند] [( 1232) و هر روز براى كندن آن وعده فردا داد تا درخت محكم شده و ريشه دوانيد] [( 1233) بالاخره روزى حاكم باو گفت كه اى كج وعده اين كار را عقب نينداز بلكه زودتر انجام ده‏] [( 1234) مرد جواب داد اى آقا روزها ميانه ما و اطاعت امر حايل گرديد حاكم گفت عجله كن و در كارى كه بايد بكنى مماطله را جايز مشمار] [( 1235) تو كه هميشه مى‏گويى فردا اين كار را خواهم كرد بدان هر روز كه مى‏گذرد] [( 1236) درخت جوانتر و محكمتر مى‏گردد و كننده آن كه تو هستى كم قوه‏تر و پيرتر و بى‏چاره‏تر مى‏شود] [( 1237) خار بن در كار رشد و نمو و افزايش و خار كن در كار سستى و كاهش است‏] [( 1238) خار بن همه روزه سبزتر و خار كن هر دم خشكتر مى‏گردد] [( 1239) او دارد جوانتر شده و تو پيرتر مى‏گردى پس زود باش عمر خود را ضايع نكن و بكار پرداز] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 2 قسمت 2 [( 1240) خار بن چيست؟ هر يك از صفات بد تو درخت خارى است كه بارها خار خود را بپاى تو فرو برده‏] [( 1241) بارها خوى بدت تو را زحمت داده ولى سخت بى‏حس بوده بطورى كه بايد احساس نكرده‏اى‏] [( 1242) اگر از زحمتى كه خلق بد تو بديگران مى‏رساند غافل باشى‏] [( 1243) البته از زحمت خود غافل نيستى تو باعث عذاب خودى و بيگانه هستى‏] [( 1244) يا چون على عليه السلام تبر بردار و اين در خيبر را بر كن‏] [( 1245) يا اين خار را به گلبنى متصل كن و اين نار را بنور يار وصل كن‏] [( 1246) تا نور او نار تو را خاموش كند و وصل او خار تو را به گلبن بدل نمايد] [( 1247) او چون مؤمن و تو چون دوزخ هستى مؤمن مى‏تواند اين دوزخ را خاموش كند] [( 1248) حضرت رسول (ص ع) فرمود كه دوزخ بمؤمن التماس مى‏كند] [( 1249) و مى‏گويد زود از من دور شو و بگذر كه نور تو سوز نار مرا مى‏ربايد [و نار ضد نور است چرا كه آن از قهر و اين از فضل و رحمت است‏]] [( 1250) پس نور مؤمن هلاك كننده آتش است چرا كه هر چه را فقط بضد او مى‏توان دفع نمود] [( 1251) [( 1252) اگر مى‏خواهى نار را دفع كنى آب رحمت بر دل آتش بريز] [( 1253) و چشمه آن آب رحمت مؤمن است و آب حيوان روح پاك نكو كاران مى‏باشد] [( 1254) نفس تو از آن جهت از مؤمن گريزان است كه تو از آتش قهر و سخت و او از آب جويبار رحمت است‏] [( 1255) آتش از اين جهت از آب مى‏گريزد كه آتش او از آب ويران مى‏گردد] [( 1256) حس تو و فكر تو همگى از آتش و حس و فكر شيخ از نور رحمت است‏] [( 1257) وقتى آب نور او بروى آتش بچكد صداى جغ جغ از آتش بر آمده بناى جست و خيز مى‏گذارد] [( 1258) وقتى از نفس تو صداى جغ جغ آمد تو در جواب او بگو درد. مرگ. ساكت باش. تا وقتى كه دوزخ نفس تو سرد شود] [( 1259) بايد اين كار را بكنى تا آتش نفس گلستان تو را نسوزاند و ريشه عدل و احسان را نكند] [( 1260) پس از آن هر چه بكارى سبز شده و بر مى‏دهد و گلستان تو پر از لاله و نسرين و سيسنبر مى‏گردد] [( 1261) باز داريم به پهنا راه مى‏رويم و از راه مستقيم منحرف شديم بر گرد مقصد تو كجا بود و كجا مى‏رفتى؟] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 3 قسمت 3 [( 1262) سخن در اين بود كه خر تو لنگ است و منزل بسيار دور] [(- شصتمين سال عمر تو رسيده تا تو را چون ماهى بشست آورد پس راه دريا پيش گير تا مستخلص شوى‏] [(- آن ماهى كه عاقل بود بمحض احساس خطر بدريا رفت و از خطر رهايى يافت‏] [(- وقتى فرصت از دست رفت و فرصت دريا رفتن باقى نماند خود را بمردن زده با جريان آب بسمت دريا برو] [(- اگر هيچ يك از اين دو كار را نكنى به چنگ صياد افتاده در تابه بريان خواهى شد آيا كسى اين عاقبت را براى خود روا مى‏دارد؟] [(- حال آن سه ماهى را كه در جويبار بودند ما براى عبرت در اينجا ذكر كرديم [اين حكايت در دفتر چهارم ذكر شده قصه آبگير و صيادان و سه ماهى است كه يكى عاقل بود بمحض احساس خطر بدريا رفت و ديگرى نيم عاقل بود وقتى دير شد خود را بمردن زد بالاخره بدريا رسيد و سومى را صياد صيد كرد]] [(- بيدار شو و عبرت بگير پا بر جا و ثابت قدم بوده از خداوند يارى طلبيده پس از آن كوشش نموده بمقصود برس‏] [( 1263) وقت زراعت گذشته و فصل كشت سپرى گشته و غير رو سياهى و كارهاى زشت براى تو باقى نمانده است‏] [( 1264) بيخ درخت عمر كرم خورده شده و وقت آن است كه هيزم آن در آتش سوخته شود] [( 1265) هان اى راهرو وقت تنگ است و آفتاب عمر نزديك بچاه مغرب است‏] [( 1266) اين دو روزى كه از عمر باقى مانده هر چه زودتر در آسمان مقصود پر افشانى كن‏] [( 1267) اين عمر كمى كه برايت باقى مانده تخم بكار تا از همين دو روزه عمر درازى برويد] [( 1268) تا اين چراغ خاموش نشده هر چه زودتر فتيله و روغنش را آماده كن‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 4 قسمت 4 [( 1269) نگو فردا زيرا فرداها گذشته و تو كارى نكردى تا بكلى ايام كشت تمام نشده بكار پرداز] [( 1270) پند مرا بشنو كه تن يك مانع پر زورى است اگر عمارت نويى طالبى اين بناى كهنه را ويران كن‏] [( 1271) لب فرو بند و دست بخشش را باز كن بخل تن را رها كرده سخاوت پيشه كن‏] [( 1272) ترك لذات و شهوات سخاوت است و هر كس كه در شهوات فرو رفت هرگز از اين غرقاب رهايى نخواهد يافت‏] [( 1273) اين سخاوت كه گفتيم شاخه‏اى از سرو بهشت است پس واى بر كسى كه چنين شاخه‏اى را از دست بدهد [اشاره بحديث نبوى كه مى‏فرمايد «السخاء شجرة من اشجار الجنة اغصانها مستدليات فى الدنيا من اخذ غصناً منها قادته ذلك الغصن الى الجنة» يعنى سخاوت درختى از درختان بهشت است و شاخهاى آن در دنيا آويخته شده هر كس يكى از آن شاخها را بگيرد آن شاخه او را به بهشت مى‏كشد ]] [( 1274) ترك هوى همان‏ عروه الوثقى است كه در قرآن از آن نام برده شده و همان ريسمان محكم يا شاخه بهشتى است كه جان را به آسمانها مى‏كشد] [( 1275) تا همان شاخ سخا تو را بالا برده و به اصل خويش رساند] [( 1276) تو يوسف حسن بوده و اين عالم چون چاه است و اين ريسمان كه تو را از چاه نجات مى‏دهد صبر بر امر خداوندى است‏] [( 1277) پس اى يوسف هشيار باش كه ريسمان نجات بچاه آويخته شد آن را با هر دو دست محكم بگير و غفلت نكن كه وقت مى‏گذرد] [( 1278) شكر خدا را كه اين ريسمان آويخته و فضل و رحمت را بهم آميخته است‏] [(- باين ريسمان متوسل شده از چاه بيرون آى تا بارگاه شاه را ببينى‏] [( 1279) و عالم تازه‏اى كه عالم جان است مشاهده كرده عالم ظاهر از نظر تو پنهان شود] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 5 قسمت 5 [( 1280) اين جهان ظاهرى نيستى است كه چون هست جلوه كرده و آن جهانى كه هست از نظر پنهان گرديده‏] [( 1281) خاك در دست باد است و با او بازى همى‏كند و از آن پرده‏ها ساخته و نقشها پرداخته نيست راهست جلوه مى‏دهد] [( 1283) خاك در دست باد آلتى است مرتبه باد عالى و اين عنصر عالى نژاد است‏] [( 1284) چشم خاكى بخاك مى‏نگرد و فقط خاك مى‏بيند چشمى كه باد بين باشد چشم ديگرى است‏] [(- اين پرده‏ها و نقشها كه اكنون در كار است بى‏كار بوده و پوششى بيش نيست مغز و اصل آن است كه از چشم خاك بين پنهان است‏] [( 1285) اسب فقط اسبى را كه با او همراه است مى‏شناسد و همچنين سوار احوال سوار را مى‏داند] [( 1286) چشم حس بمنزله اسب و نور خداوندى چون سوار است و بدون سوار اين اسب ارزشى ندارد] [( 1287) پس اسب را تاديب نموده از خوى بد باز دار و گرنه اين اسب در پيشگاه شاه مردود خواهد بود] [( 1288) چشم اسب از چشم شاه نيرو گرفته و راهى را كه منظور است مى‏پيمايد و بدون چشم شاه چشم اسب عاجز از پيمودن راه مقصود است‏] [( 1289) چشم اسب را بهر جا جز چراگاه و گياه بخوانى از رفتن استنكاف مى‏كند] [( 1290) آن گاه جان بسوى حق متمايل مى‏شود كه نور حق سوار نور حس گردد] [( 1291) اسب بدون سوار چگونه راه را مى‏شناسد براى شناختن شاه راه شاه لازم است كه اسب را رهبرى كند] [( 1292) پيرو حس باش كه نور سوار او شده و او است كه بهترين رفيق است‏] [( 1293) نور حق بهترين تزيين نور حس بوده و معنى نُورٌ عَلى‏ نُورٍ 24: 35 همين است [1]] [1]اشاره به آيه نور در سوره نور است كه مى‏فرمايد اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اَللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اَللَّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اَللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ 24: 35 يعنى خداوند است كه نور آسمانها و زمين است مثل نور او مانند چراغدانى است كه در آن چراغى نهاده شده و چراغ در شيشه ايست كه آن شيشه چون ستاره در آن افروخته مى‏شود از درخت مبارك زيتونى كه از شرق و غرب نيست (و بالاتر از مكان است) و روغن او افروخته مى‏شود اگر چه با آتش تماس حاصل نكند نورى است بالاى نور خداى تعالى هر كه را بخواهد با نور خود هدايت مى‏كند و خداوند براى مردم مثل مى‏زند و خداوند است كه همه چيز را مى‏داند [( 1294) نور حسى مركوب خود را بطرف پستى مى‏كشاند و نور حق بطرف بالا رهبرى مى‏كند] [( 1295) و براى اينكه محسوسات پستترين عوالم است و نور حق بمنزله دريا بوده نور حس چون شبنم‏] [( 1296) ولى آن سوار در ظاهر پيدا نيست و جز به آثار و گفتار نكو پى بوجود او نمى‏توان برد] [( 1297) نور حسى با اينكه از عالم جسمانى بوده داراى وزن و غلظت است در سياهى چشم پنهان بوده و ديده نمى‏شود] [( 1298) نور حس كه با وجود غلظت و جسمانى بودن ديده نشود نور دنياى ديگر را چگونه در چشم توانى ديد] [( 1299) نور حس با اين‏ غلظت و سنگينى پنهان است پس نورى كه در نهايت لطافت بوده و بر گزيده است چگونه مخفى نخواهد بود] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 6 قسمت 6 [( 1300) اين جهان چون خسى است بدست باد غيب و در مقابل او عاجز بوده و تسليم صرف است‏] [( 1303) آرى دست پنهان و قلم در كار نوشتن سوار ناپيدا و اسب در جولان است‏] [( 1301) گاهى بالا مى‏رود و گهى پست مى‏سازد و گاهى مى‏شكند و زمانى درست مى‏كند] [( 1302) گاهى بچپ و زمانى بسمت راست برده گاه گلستان و گهى خارش مى‏سازد] [( 1304) تيرها در فضا غرش كنان پران و كمانشان ناپيدا است جانها پيدا بوده و جان جان از نظر پنهان است‏] [( 1305) تير را نشكن كه اين تير از طرف شاهى پرتاب شده پرتاب شدن آن از روى هوى نيست بلكه از شست آگاهى رها شده است‏] [( 1306) خداى تعالى فرمود كه ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ 8: 17 [اشاره به آيه شريفه ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اَللَّهَ رَمى‏ 8: 17 يعنى وقتى تير انداختى تو تير نينداختى بلكه خداوند بود كه تير انداخت] زيرا كار حق پيش از كارها و مقدم بر آنها است و كارها همه از كار او سرچشمه گرفته‏اند] [( 1307) تو وقتى تير حوادث را ديدى تير را نشكن بلكه خشم خود را بشكن و با غضب خود مبارزه كن كه او بمنزله چشم تو گرديده و شير را خون مى‏نمايد] [( 1308) تير را در حالى كه از خون تو رنگين شده ببوس و نزد شاه ببر] [( 1309) آن چه پيدا است عاجز و پست و زبون بوده و آن چه ناپيدا است تند و سركش است‏] [( 1310) ما شكار هستيم اين دامى كه ما را شكار كرده از كيست؟ ما گوى چوگان بوده هر دم بطرفى مى‏دويم پس چوگان در دست چه كس است‏] [( 1311) كو اين خياطى كه مى‏درد و مى‏دوزد؟ مى‏دمد و مى‏سوزاند اين نفت پاش آتش افروز كجا است؟؟] [( 1312) گاهى صديقى را كافر نموده و زمانى زنديق را بزاهد بدل مى‏سازد؟؟] [( 1313) براى همين است كه مخلص دائماً در خطر است تا وقتى كه از خود و خودى خلاصى يابد [اشاره بجمله‏اى از حديث است كه مى‏فرمايد «و المخلصون فى خطر عظيم»]] [( 1314) زيرا كه او در راه است و راه زن بسيار فقط كسى نجات مى‏يابد كه در امان خداوند است‏] [( 1315) او هنوز آينه خالص نشده و مخلص نام دارد او هنوز مرغى نگرفته و در كار صيد است‏] [( 1316) وقتى شخص مخلص مخلص گرديد و خداى تعالى او را خلاصى بخشيده و در سايه امان خود جاى داد او است كه بمقام امن رفته و گوى سبقت را ربوده است [اشاره به آيه واقعه در سوره حجر كه مى‏فرمايد قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ 15: 39- 40 يعنى شيطان گفت خدايا چون مرا اغوا كرده و گمراه نمودى من هم زمين را در نظر آنها آرايش نموده بجز آنها كه خالص شده‏اند همه را گمراه خواهم كرد]] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 7 قسمت 7 [( 1317) كسى كه او را پاك و خالص نمودند ديگر خطرى باو متوجه نخواهد بود آرى هيچ آينه بعقب بر نمى‏گردد كه آهن شود و هيچ نانى ثانياً گندم و خرمن نمى‏شود] [( 1318) هيچ انگور بجاى غورگى بر نمى‏گردد و هيچ ميوه پخته دو باره ميوه نورس نمى‏شود] [( 1319) پخته شو و از تغيير و تغير دور باش و چون حضرت برهان محقق [مقصود مولوى از برهان محقق سيد برهان المحققين ترمذى است كه خليفه سلطان بهاء الدين والد مكرم مولوى بوده] نور تابنده باش‏] [( 1320) چون از خودى رستى برهان مجسم گرديده و چون در مقام بندگى ايستادى سلطان شدى‏] [( 1321) اگر مى‏خواهى حقيقت را بالعيان ببينى صلاح الدين است كه حقيقت را بنمود [مراد صلاح الدين زركوب مى‏باشد كه از مشايخ و مريد برهان الدين است] و ديده‏ها را براى ديدن حقايق گشوده و بينا ساخت‏] [( 1322) هر چشمى كه با نور هو روشن شده فقر را از چشم و سيماى او مى‏بيند] [( 1323) شيخ است كه چون حق بدون اسباب بكار پرداخته و مريدان خود را بدون گفتگو و سخن بطرف كمال پيش مى‏برد] [( 1324) دلها در دست او چون موم گرم شده رام است مهرى كه بر دلها مى‏نهد گاهى ننگ و گاهى نام است‏] [( 1325) مهر موم او از انگشترى حكايت مى‏كند كه بايد فهميد نقش نگين آن از كيست؟] [( 1326) نقش نگين از انديشه آن زرگر [مقصود شيخ صلاح الدين زركوب است] حكايت مى‏كند و سلسله هر حلقه در سلسله حلقه ديگرى است و انديشه او انديشه ما فوق او است‏] [( 1327) اين بانگى كه در كوه دلها منعكس شده و بگوش مى‏رسد بانگ چه كسيست؟ اين بانگ كى است كه گاهى كوه پر از انعكاس او بوده و گاهى بكلى خالى از آن است‏] [( 1328) مبدأ اين بانگ در هر جا كه هست حكيم استادى است بار الها كوه دل را از بانگ او خالى نگذار] [( 1329) كوهى هست كه بانگ او را دو مرتبه منعكس مى‏كند و كوهى هست كه صد مرتبه اين بانگ را منعكس مى‏سازد] [( 1330) كوه از اين آواز و بانگ صد هزاران چشمه آب زلال از خود جارى مى‏سازد] [( 1331) ولى وقتى اين لطف از كوه قطع گرديد چشمها عوض اشك خون مى‏ريزد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 8 قسمت 8 [( 1332) از بركت وجود آن شاهنشاه همايون جاه بوده كه سرتاسر طور سينا پر از لعل و گوهر شده بود] [( 1333) و تمام ذرات و اجزاى كوه جان گرفته و خرد يافت آخر ما مگر كمتر از سنگيم‏] [( 1334) كه نه از جان يك چشمه مى‏جوشد و نه بدن از سبزه پوشيده مى‏شود] [( 1335) نه صداى بانگ مشتاقى مى‏رسد نه صفاى جرعه صافى در آن ديده مى‏شود] [( 1336) كو غيرت و حميتى كه چنين كوهى را با تيشه و كلنگ از بيخ بر كند] [( 1337) تا شايد بر اجزاى او ماهى بتابد و تابش ماه در او راه يابد] [( 1338) چون قيامت كوهها را از جا بر مى‏كند پس قيام تو كى اين كرم را خواهد كرد كه برخيزى و اين قيامت را بپا كنى‏] [( 1339) اين قيامت كى از قيامت موعود كمتر است نه كمتر نيست بلكه آن قيامت چون زخم و اين چون مرهم است‏] [( 1340) هر كس اين مرهم را ديد از زخم ايمن خواهد بود و هر بدى كه اين خوبى را ديد خوب خواهد بود] [( 1341) خوشا آن زشتى كه خوبى حريفش گرديد و واى بحال گل رخى كه با خزان قرين شد] [( 1342) نان كه جماد و مرده است وقتى حريف جان گرديد زنده شده و عين آن مى‏گردد] [( 1343) هيزم سياه و تيره چون قرين آتش گردد تيرگيش زايل شده بدل بنور و روشنى مى‏گردد] [( 1344) خر مرده كه بنمكزار افتد خرى و مردگى خود را جواب گفته و يك سو نهاده نمك مى‏گردد] [( 1345) رنگ خدايى يا تعميد خداوندى كه در قرآن از آن به صِبْغَةَ اَللَّهِ 2: 138 تعبير فرموده رنگ مقدسى است كه در خم هواست همين رنگ است كه پيس‏ها و اشخاص دو رنگ را يك رنگ مى‏سازد [اشاره به آيه 132 سوره بقره كه مى‏فرمايد صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً 2: 138 يعنى رنگ خدايى (يا تعميد خداوندى) و كى است كه در رنگ آميزى (يا تعميد) از خداى تعالى خوبتر باشد]] [( 1346) چون كسى در خم هو افتاد اگر باو گفتى برخيز و او از شدت طرب بگويد خم من هستم ملامتش نكن‏] [( 1347) آن (من خم هستم) خود انا الحق گفتن است او چون آهنى است در آتش سرخ شده رنگ آتش دارد اگر بگويد من آتشم حق دارد] [( 1348) زيرا رنگ آهن در رنگ آتش محو شده و از آتش بودن لاف مى‏زند ولى شعله ندارد] [( 1349) وقتى در آتش چون زر كانى سرخ گرديد وجوداً لاف انا النار مى‏زند] [( 1350) او از رنگ و طبيعت آتش حشمت و جلالت يافته مى‏گويد من آتشم‏] [( 1351) مى‏گويد من آتشم اگر شك دارى يا در گمان هستى براى آزمايش بمن دست بزن‏] [( 1352) اگر شبهه دارى يك دم روى خود را بر من نه‏] [( 1353) وقتى آدمى نور خدايى گرفت او بر گزيده حق بوده و مسجود ملايك مى‏گردد] [( 1354) و نيز مسجود كسى خواهد شد كه او چون فرشته جانش از سركشى و شك و ترديد رسته باشد] [( 1355) آتش چيست؟ آهن كدام است ساكت‏ شو و بريش تشبيه و تشبيه كننده بخند] [( 1356) پاى بدريا منه و از دريا كمتر سخن بگو و چون بر لب دريا رسيدى لبها را گزيده و خاموشى گزين‏] [( 1357) اگر چه صدها مثل من تاب دريا را ندارد ولى من از غرقاب دريا باك ندارم‏] [( 1358) عقل و جانم فداى دريا باد كه خونبهاى جان و عقلم همين درياى داد و دهش است‏] [( 1359) تا پايم قدرت دارد پيش مى‏روم وقتى پا از حركت باز ماند من در دريا چون مرغابى هستم‏] [( 1360) نگو كه بر خلاف ادب رفتار مى‏كنى بى‏ادب كه در حضور باشد بهتر از با ادب غايب است حلقه اگر كج است چون بدر آويخته و باو اتصال دارد از هر راستى كه جدا باشد بهتر است‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 9 قسمت 9 تمثيل در بيان خواندن آب آلودگان را بپاكى [( 1361) اى كسى كه تن تو آلوده و چركين است ملازم حوض باش كى كسى كه در بيرون حوض است پاك خواهد شد] [( 1362) آن مرد پاكى كه از حوض دور افتاده از پاكى خود هم دور خواهد شد] [( 1363) زيرا كه پاكى اين حوض بى‏پايان و پاكى اجسام محدود است‏] [( 1364) دل اگر چه حوضى بيش نيست ولى از طرفى راه پنهانى بدريا دارد] [( 1365) پاكى محدود تو كمك لازم دارد و گرنه آن چه محدود است بتدريج كم و كمتر خواهد شد] [( 1366) آب بكسى كه آلوده است گفت شتاب كن و خود را بمن برسان شخص آلوده گفت من از آلودگى خود شرم دارم كه نزد تو بيايم‏] [( 1367) آب گفت بى‏وجود من اين شرم كى خواهد رفت و بى‏من آلودگى تو چگونه ممكن است زايل شود؟] [( 1368) هر آلوده‏اى كه از آب رو پنهان كند مصداق الحياء يمنع الايمان خواهد بود [جمله مزبور حديثى است كه معنى آن اين است (حيا تو را از ايمان باز مى‏دارد)]] [( 1369) دل از مجاورت حوض تن گل آلوده مى‏شود و تن از بركت آب حوض دلها پاك مى‏گردد] [( 1370) باطراف حوض دل طواف كن و از مجاورت حوض تن بپرهيز] [( 1371) درياى تن و درياى دل همواره با امواج خود بيك ديگر حمله مى‏كنند و فاصله اين دو دريا مصداق بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ 55: 20 است [اشاره به آيه 19 و 20 سوره رحمن كه مى‏فرمايد مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ 55: 19- 20 يعنى موج مى‏زنند دو دريا كه بهم برسند و ميانه آنها فاصله‏اى است كه مانع مى‏گردد] و بيك ديگر نمى‏رسند] [( 1372) تو اگر كج يا راست مى‏روى همواره خويشتن را بطرف او بكش و در پيرامون او خزيده و گردش كن و از او دور نشو] [( 1373) اگر چه در بارگاه شاه خطر جانى هست ولى كسانى كه همت عالى دارند از خطر باك ندارند] [( 1374) چرا كه شاه از شكر شيرين‏تر است پس اگر جان بشيرينى برود خوشتر و گواراتر است‏] [( 1375) اى آن كه مرا ملامت كرده و از خطر مى‏ترسانى سلامتى بتو ارزانى باد اى كه سلامتى مى‏جويى مرا رها كن و خود پى مقصود خود برو] [( 1376) جان من چون كوره است و با آتش انس دارد براى كوره همين بس كه جايگاه آتش است‏] [( 1377) عشق چون كوره سوزى دارد كه هر كس از ادراك آن كور باشد كودن است‏] [( 1378) وقتى برگ بى‏برگى برگ تو گرديد و بى‏سر و سامانى سر و سمانان تو شد بدان كه جان باقى يافته‏اى و مرگ از تو گريخته و پى كار خود رفته است‏] [( 1379) وقتى غم تو را شادى افزايد در باغ جانت گل و سوسن روئيده است‏] [( 1380) آن چه براى ديگران مايه ترس باشد براى من سبب امنيت است آرى دريا براى مرغ خانگى اسباب هلاكت و براى مرغابى مايه فرح و انبساط است‏] [( 1381) اى طبيب جان من باز ديوانه شدم اى طبيب دل من باز سودائى گشته‏ام‏] [( 1382) در حلقه‏هاى سلسله‏ات فتنه‏ها نهفته و هر حلقه از آن ديوانگى ديگرى در من ايجاد مى‏كند] [( 1383) از هر حلقه فنونى آشكار شده و فتنه‏هائى بپا مى‏كند پس مرا هم‏ هر لحظه جنون ديگرى عارض مى‏گردد] [( 1384) اين است كه الجنون فنون مثل معروفى گرديده و مخصوصاً در زنجير اين آقاى بزرگوار اين مثل كاملا صادق است‏] [( 1385) اكنون ديوانگى چنان بر من غالب شده و بندهاى خرد را گسسته است كه ديوانگان بمن پند مى‏دهند] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei