👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 1
فرمودن والى آن مرد را كه آن خار بن را كه نشانده اى بر سر راه بر كن
[( 1228) رهگذرها او را ملامت كرده و مىگفتند كه اين خار را از سر راه مردم بردار او قبول نمىكرد] [( 1229) رفته رفته آن خار رشد نموده افزونتر مىشد و بپاى عابرين مىخليد] [( 1230) و جامه مردم را دريده از پاى برهنه بىنوايان خون جارى مىكرد] [( 1231) وقتى حاكم شهر جداً باو امر كرد كه درخت خار را بكند گفت خواهم كند] [( 1232) و هر روز براى كندن آن وعده فردا داد تا درخت محكم شده و ريشه دوانيد] [( 1233) بالاخره روزى حاكم باو گفت كه اى كج وعده اين كار را عقب نينداز بلكه زودتر انجام ده] [( 1234) مرد جواب داد اى آقا روزها ميانه ما و اطاعت امر حايل گرديد حاكم گفت عجله كن و در كارى كه بايد بكنى مماطله را جايز مشمار] [( 1235) تو كه هميشه مىگويى فردا اين كار را خواهم كرد بدان هر روز كه مىگذرد] [( 1236) درخت جوانتر و محكمتر مىگردد و كننده آن كه تو هستى كم قوهتر و پيرتر و بىچارهتر مىشود] [( 1237) خار بن در كار رشد و نمو و افزايش و خار كن در كار سستى و كاهش است] [( 1238) خار بن همه روزه سبزتر و خار كن هر دم خشكتر مىگردد] [( 1239) او دارد جوانتر شده و تو پيرتر مىگردى پس زود باش عمر خود را ضايع نكن و بكار پرداز]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 2
[( 1240) خار بن چيست؟ هر يك از صفات بد تو درخت خارى است كه بارها خار خود را بپاى تو فرو برده] [( 1241) بارها خوى بدت تو را زحمت داده ولى سخت بىحس بوده بطورى كه بايد احساس نكردهاى] [( 1242) اگر از زحمتى كه خلق بد تو بديگران مىرساند غافل باشى] [( 1243) البته از زحمت خود غافل نيستى تو باعث عذاب خودى و بيگانه هستى]
[( 1244) يا چون على عليه السلام تبر بردار و اين در خيبر را بر كن] [( 1245) يا اين خار را به گلبنى متصل كن و اين نار را بنور يار وصل كن] [( 1246) تا نور او نار تو را خاموش كند و وصل او خار تو را به گلبن بدل نمايد] [( 1247) او چون مؤمن و تو چون دوزخ هستى مؤمن مىتواند اين دوزخ را خاموش كند] [( 1248) حضرت رسول (ص ع) فرمود كه دوزخ بمؤمن التماس مىكند] [( 1249) و مىگويد زود از من دور شو و بگذر كه نور تو سوز نار مرا مىربايد [و نار ضد نور است چرا كه آن از قهر و اين از فضل و رحمت است]]
[( 1250) پس نور مؤمن هلاك كننده آتش است چرا كه هر چه را فقط بضد او مىتوان دفع نمود] [( 1251)
[( 1252) اگر مىخواهى نار را دفع كنى آب رحمت بر دل آتش بريز]
[( 1253) و چشمه آن آب رحمت مؤمن است و آب حيوان روح پاك نكو كاران مىباشد] [( 1254) نفس تو از آن جهت از مؤمن گريزان است كه تو از آتش قهر و سخت و او از آب جويبار رحمت است] [( 1255) آتش از اين جهت از آب مىگريزد كه آتش او از آب ويران مىگردد]
[( 1256) حس تو و فكر تو همگى از آتش و حس و فكر شيخ از نور رحمت است]
[( 1257) وقتى آب نور او بروى آتش بچكد صداى جغ جغ از آتش بر آمده بناى جست و خيز مىگذارد] [( 1258) وقتى از نفس تو صداى جغ جغ آمد تو در جواب او بگو درد. مرگ. ساكت باش. تا وقتى كه دوزخ نفس تو سرد شود] [( 1259) بايد اين كار را بكنى تا آتش نفس گلستان تو را نسوزاند و ريشه عدل و احسان را نكند] [( 1260) پس از آن هر چه بكارى سبز شده و بر مىدهد و گلستان تو پر از لاله و نسرين و سيسنبر مىگردد]
[( 1261) باز داريم به پهنا راه مىرويم و از راه مستقيم منحرف شديم بر گرد مقصد تو كجا بود و كجا مىرفتى؟]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 3
[( 1262) سخن در اين بود كه خر تو لنگ است و منزل بسيار دور] [(- شصتمين سال عمر تو رسيده تا تو را چون ماهى بشست آورد پس راه دريا پيش گير تا مستخلص شوى] [(- آن ماهى كه عاقل بود بمحض احساس خطر بدريا رفت و از خطر رهايى يافت] [(- وقتى فرصت از دست رفت و فرصت دريا رفتن باقى نماند خود را بمردن زده با جريان آب بسمت دريا برو] [(- اگر هيچ يك از اين دو كار را نكنى به چنگ صياد افتاده در تابه بريان خواهى شد آيا كسى اين عاقبت را براى خود روا مىدارد؟] [(- حال آن سه ماهى را كه در جويبار بودند ما براى عبرت در اينجا ذكر كرديم [اين حكايت در دفتر چهارم ذكر شده قصه آبگير و صيادان و سه ماهى است كه يكى عاقل بود بمحض احساس خطر بدريا رفت و ديگرى نيم عاقل بود وقتى دير شد خود را بمردن زد بالاخره بدريا رسيد و سومى را صياد صيد كرد]] [(- بيدار شو و عبرت بگير پا بر جا و ثابت قدم بوده از خداوند يارى طلبيده پس از آن كوشش نموده بمقصود برس] [( 1263) وقت زراعت گذشته و فصل كشت سپرى گشته و غير رو سياهى و كارهاى زشت براى تو باقى نمانده است] [( 1264) بيخ درخت عمر كرم خورده شده و وقت آن است كه هيزم آن در آتش سوخته شود] [( 1265) هان اى راهرو وقت تنگ است و آفتاب عمر نزديك بچاه مغرب است] [( 1266) اين دو روزى كه از عمر باقى مانده هر چه زودتر در آسمان مقصود پر افشانى كن] [( 1267) اين عمر كمى كه برايت باقى مانده تخم بكار تا از همين دو روزه عمر درازى برويد] [( 1268) تا اين چراغ خاموش نشده هر چه زودتر فتيله و روغنش را آماده كن]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 4
[( 1269) نگو فردا زيرا فرداها گذشته و تو كارى نكردى تا بكلى ايام كشت تمام نشده بكار پرداز]
[( 1270) پند مرا بشنو كه تن يك مانع پر زورى است اگر عمارت نويى طالبى اين بناى كهنه را ويران كن] [( 1271) لب فرو بند و دست بخشش را باز كن بخل تن را رها كرده سخاوت پيشه كن]
[( 1272) ترك لذات و شهوات سخاوت است و هر كس كه در شهوات فرو رفت هرگز از اين غرقاب رهايى نخواهد يافت] [( 1273) اين سخاوت كه گفتيم شاخهاى از سرو بهشت است پس واى بر كسى كه چنين شاخهاى را از دست بدهد [اشاره بحديث نبوى كه مىفرمايد «السخاء شجرة من اشجار الجنة اغصانها مستدليات فى الدنيا من اخذ غصناً منها قادته ذلك الغصن الى الجنة» يعنى سخاوت درختى از درختان بهشت است و شاخهاى آن در دنيا آويخته شده هر كس يكى از آن شاخها را بگيرد آن شاخه او را به بهشت مىكشد ]] [( 1274) ترك هوى همان عروه الوثقى است كه در قرآن از آن نام برده شده و همان ريسمان محكم يا شاخه بهشتى است كه جان را به آسمانها مىكشد] [( 1275) تا همان شاخ سخا تو را بالا برده و به اصل خويش رساند]
[( 1276) تو يوسف حسن بوده و اين عالم چون چاه است و اين ريسمان كه تو را از چاه نجات مىدهد صبر بر امر خداوندى است] [( 1277) پس اى يوسف هشيار باش كه ريسمان نجات بچاه آويخته شد آن را با هر دو دست محكم بگير و غفلت نكن كه وقت مىگذرد] [( 1278) شكر خدا را كه اين ريسمان آويخته و فضل و رحمت را بهم آميخته است]
[(- باين ريسمان متوسل شده از چاه بيرون آى تا بارگاه شاه را ببينى]
[( 1279) و عالم تازهاى كه عالم جان است مشاهده كرده عالم ظاهر از نظر تو پنهان شود]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 5
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 5
[( 1280) اين جهان ظاهرى نيستى است كه چون هست جلوه كرده و آن جهانى كه هست از نظر پنهان گرديده] [( 1281) خاك در دست باد است و با او بازى همىكند و از آن پردهها ساخته و نقشها پرداخته نيست راهست جلوه مىدهد] [( 1283) خاك در دست باد آلتى است مرتبه باد عالى و اين عنصر عالى نژاد است]
[( 1284) چشم خاكى بخاك مىنگرد و فقط خاك مىبيند چشمى كه باد بين باشد چشم ديگرى است] [(- اين پردهها و نقشها كه اكنون در كار است بىكار بوده و پوششى بيش نيست مغز و اصل آن است كه از چشم خاك بين پنهان است] [( 1285) اسب فقط اسبى را كه با او همراه است مىشناسد و همچنين سوار احوال سوار را مىداند] [( 1286) چشم حس بمنزله اسب و نور خداوندى چون سوار است و بدون سوار اين اسب ارزشى ندارد] [( 1287) پس اسب را تاديب نموده از خوى بد باز دار و گرنه اين اسب در پيشگاه شاه مردود خواهد بود] [( 1288) چشم اسب از چشم شاه نيرو گرفته و راهى را كه منظور است مىپيمايد و بدون چشم شاه چشم اسب عاجز از پيمودن راه مقصود است] [( 1289) چشم اسب را بهر جا جز چراگاه و گياه بخوانى از رفتن استنكاف مىكند]
[( 1290) آن گاه جان بسوى حق متمايل مىشود كه نور حق سوار نور حس گردد] [( 1291) اسب بدون سوار چگونه راه را مىشناسد براى شناختن شاه راه شاه لازم است كه اسب را رهبرى كند] [( 1292) پيرو حس باش كه نور سوار او شده و او است كه بهترين رفيق است] [( 1293) نور حق بهترين تزيين نور حس بوده و معنى نُورٌ عَلى نُورٍ 24: 35 همين است [1]]
[1]اشاره به آيه نور در سوره نور است كه مىفرمايد اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اَللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اَللَّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اَللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ 24: 35 يعنى خداوند است كه نور آسمانها و زمين است مثل نور او مانند چراغدانى است كه در آن چراغى نهاده شده و چراغ در شيشه ايست كه آن شيشه چون ستاره در آن افروخته مىشود از درخت مبارك زيتونى كه از شرق و غرب نيست (و بالاتر از مكان است) و روغن او افروخته مىشود اگر چه با آتش تماس حاصل نكند نورى است بالاى نور خداى تعالى هر كه را بخواهد با نور خود هدايت مىكند و خداوند براى مردم مثل مىزند و خداوند است كه همه چيز را مىداند
[( 1294) نور حسى مركوب خود را بطرف پستى مىكشاند و نور حق بطرف بالا رهبرى مىكند] [( 1295) و براى اينكه محسوسات پستترين عوالم است و نور حق بمنزله دريا بوده نور حس چون شبنم] [( 1296) ولى آن سوار در ظاهر پيدا نيست و جز به آثار و گفتار نكو پى بوجود او نمىتوان برد]
[( 1297) نور حسى با اينكه از عالم جسمانى بوده داراى وزن و غلظت است در سياهى چشم پنهان بوده و ديده نمىشود] [( 1298) نور حس كه با وجود غلظت و جسمانى بودن ديده نشود نور دنياى ديگر را چگونه در چشم توانى ديد] [( 1299) نور حس با اين غلظت و سنگينى پنهان است پس نورى كه در نهايت لطافت بوده و بر گزيده است چگونه مخفى نخواهد بود]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 6
[( 1300) اين جهان چون خسى است بدست باد غيب و در مقابل او عاجز بوده و تسليم صرف است] [( 1303) آرى دست پنهان و قلم در كار نوشتن سوار ناپيدا و اسب در جولان است] [( 1301) گاهى بالا مىرود و گهى پست مىسازد و گاهى مىشكند و زمانى درست مىكند] [( 1302) گاهى بچپ و زمانى بسمت راست برده گاه گلستان و گهى خارش مىسازد] [( 1304) تيرها در فضا غرش كنان پران و كمانشان ناپيدا است جانها پيدا بوده و جان جان از نظر پنهان است] [( 1305) تير را نشكن كه اين تير از طرف شاهى پرتاب شده پرتاب شدن آن از روى هوى نيست بلكه از شست آگاهى رها شده است] [( 1306) خداى تعالى فرمود كه ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ 8: 17 [اشاره به آيه شريفه ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اَللَّهَ رَمى 8: 17 يعنى وقتى تير انداختى تو تير نينداختى بلكه خداوند بود كه تير انداخت] زيرا كار حق پيش از كارها و مقدم بر آنها است و كارها همه از كار او سرچشمه گرفتهاند]
[( 1307) تو وقتى تير حوادث را ديدى تير را نشكن بلكه خشم خود را بشكن و با غضب خود مبارزه كن كه او بمنزله چشم تو گرديده و شير را خون مىنمايد] [( 1308) تير را در حالى كه از خون تو رنگين شده ببوس و نزد شاه ببر] [( 1309) آن چه پيدا است عاجز و پست و زبون بوده و آن چه ناپيدا است تند و سركش است] [( 1310) ما شكار هستيم اين دامى كه ما را شكار كرده از كيست؟ ما گوى چوگان بوده هر دم بطرفى مىدويم پس چوگان در دست چه كس است]
[( 1311) كو اين خياطى كه مىدرد و مىدوزد؟ مىدمد و مىسوزاند اين نفت پاش آتش افروز كجا است؟؟] [( 1312) گاهى صديقى را كافر نموده و زمانى زنديق را بزاهد بدل مىسازد؟؟]
[( 1313) براى همين است كه مخلص دائماً در خطر است تا وقتى كه از خود و خودى خلاصى يابد [اشاره بجملهاى از حديث است كه مىفرمايد «و المخلصون فى خطر عظيم»]]
[( 1314) زيرا كه او در راه است و راه زن بسيار فقط كسى نجات مىيابد كه در امان خداوند است] [( 1315) او هنوز آينه خالص نشده و مخلص نام دارد او هنوز مرغى نگرفته و در كار صيد است] [( 1316) وقتى شخص مخلص مخلص گرديد و خداى تعالى او را خلاصى بخشيده و در سايه امان خود جاى داد او است كه بمقام امن رفته و گوى سبقت را ربوده است [اشاره به آيه واقعه در سوره حجر كه مىفرمايد قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ 15: 39- 40 يعنى شيطان گفت خدايا چون مرا اغوا كرده و گمراه نمودى من هم زمين را در نظر آنها آرايش نموده بجز آنها كه خالص شدهاند همه را گمراه خواهم كرد]]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 7
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 7
[( 1317) كسى كه او را پاك و خالص نمودند ديگر خطرى باو متوجه نخواهد بود آرى هيچ آينه بعقب بر نمىگردد كه آهن شود و هيچ نانى ثانياً گندم و خرمن نمىشود] [( 1318) هيچ انگور بجاى غورگى بر نمىگردد و هيچ ميوه پخته دو باره ميوه نورس نمىشود]
[( 1319) پخته شو و از تغيير و تغير دور باش و چون حضرت برهان محقق [مقصود مولوى از برهان محقق سيد برهان المحققين ترمذى است كه خليفه سلطان بهاء الدين والد مكرم مولوى بوده] نور تابنده باش]
[( 1320) چون از خودى رستى برهان مجسم گرديده و چون در مقام بندگى ايستادى سلطان شدى]
[( 1321) اگر مىخواهى حقيقت را بالعيان ببينى صلاح الدين است كه حقيقت را بنمود [مراد صلاح الدين زركوب مىباشد كه از مشايخ و مريد برهان الدين است] و ديدهها را براى ديدن حقايق گشوده و بينا ساخت] [( 1322) هر چشمى كه با نور هو روشن شده فقر را از چشم و سيماى او مىبيند]
[( 1323) شيخ است كه چون حق بدون اسباب بكار پرداخته و مريدان خود را بدون گفتگو و سخن بطرف كمال پيش مىبرد]
[( 1324) دلها در دست او چون موم گرم شده رام است مهرى كه بر دلها مىنهد گاهى ننگ و گاهى نام است] [( 1325) مهر موم او از انگشترى حكايت مىكند كه بايد فهميد نقش نگين آن از كيست؟]
[( 1326) نقش نگين از انديشه آن زرگر [مقصود شيخ صلاح الدين زركوب است] حكايت مىكند و سلسله هر حلقه در سلسله حلقه ديگرى است و انديشه او انديشه ما فوق او است]
[( 1327) اين بانگى كه در كوه دلها منعكس شده و بگوش مىرسد بانگ چه كسيست؟ اين بانگ كى است كه گاهى كوه پر از انعكاس او بوده و گاهى بكلى خالى از آن است] [( 1328) مبدأ اين بانگ در هر جا كه هست حكيم استادى است بار الها كوه دل را از بانگ او خالى نگذار]
[( 1329) كوهى هست كه بانگ او را دو مرتبه منعكس مىكند و كوهى هست كه صد مرتبه اين بانگ را منعكس مىسازد] [( 1330) كوه از اين آواز و بانگ صد هزاران چشمه آب زلال از خود جارى مىسازد] [( 1331) ولى وقتى اين لطف از كوه قطع گرديد چشمها عوض اشك خون مىريزد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 8
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 8
[( 1332) از بركت وجود آن شاهنشاه همايون جاه بوده كه سرتاسر طور سينا پر از لعل و گوهر شده بود] [( 1333) و تمام ذرات و اجزاى كوه جان گرفته و خرد يافت آخر ما مگر كمتر از سنگيم]
[( 1334) كه نه از جان يك چشمه مىجوشد و نه بدن از سبزه پوشيده مىشود] [( 1335) نه صداى بانگ مشتاقى مىرسد نه صفاى جرعه صافى در آن ديده مىشود]
[( 1336) كو غيرت و حميتى كه چنين كوهى را با تيشه و كلنگ از بيخ بر كند] [( 1337) تا شايد بر اجزاى او ماهى بتابد و تابش ماه در او راه يابد]
[( 1338) چون قيامت كوهها را از جا بر مىكند پس قيام تو كى اين كرم را خواهد كرد كه برخيزى و اين قيامت را بپا كنى]
[( 1339) اين قيامت كى از قيامت موعود كمتر است نه كمتر نيست بلكه آن قيامت چون زخم و اين چون مرهم است] [( 1340) هر كس اين مرهم را ديد از زخم ايمن خواهد بود و هر بدى كه اين خوبى را ديد خوب خواهد بود]
[( 1341) خوشا آن زشتى كه خوبى حريفش گرديد و واى بحال گل رخى كه با خزان قرين شد] [( 1342) نان كه جماد و مرده است وقتى حريف جان گرديد زنده شده و عين آن مىگردد] [( 1343) هيزم سياه و تيره چون قرين آتش گردد تيرگيش زايل شده بدل بنور و روشنى مىگردد] [( 1344) خر مرده كه بنمكزار افتد خرى و مردگى خود را جواب گفته و يك سو نهاده نمك مىگردد]
[( 1345) رنگ خدايى يا تعميد خداوندى كه در قرآن از آن به صِبْغَةَ اَللَّهِ 2: 138 تعبير فرموده رنگ مقدسى است كه در خم هواست همين رنگ است كه پيسها و اشخاص دو رنگ را يك رنگ مىسازد [اشاره به آيه 132 سوره بقره كه مىفرمايد صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً 2: 138 يعنى رنگ خدايى (يا تعميد خداوندى) و كى است كه در رنگ آميزى (يا تعميد) از خداى تعالى خوبتر باشد]] [( 1346) چون كسى در خم هو افتاد اگر باو گفتى برخيز و او از شدت طرب بگويد خم من هستم ملامتش نكن] [( 1347) آن (من خم هستم) خود انا الحق گفتن است او چون آهنى است در آتش سرخ شده رنگ آتش دارد اگر بگويد من آتشم حق دارد] [( 1348) زيرا رنگ آهن در رنگ آتش محو شده و از آتش بودن لاف مىزند ولى شعله ندارد] [( 1349) وقتى در آتش چون زر كانى سرخ گرديد وجوداً لاف انا النار مىزند] [( 1350) او از رنگ و طبيعت آتش حشمت و جلالت يافته مىگويد من آتشم] [( 1351) مىگويد من آتشم اگر شك دارى يا در گمان هستى براى آزمايش بمن دست بزن] [( 1352) اگر شبهه دارى يك دم روى خود را بر من نه] [( 1353) وقتى آدمى نور خدايى گرفت او بر گزيده حق بوده و مسجود ملايك مىگردد] [( 1354) و نيز مسجود كسى خواهد شد كه او چون فرشته جانش از سركشى و شك و ترديد رسته باشد]
[( 1355) آتش چيست؟ آهن كدام است ساكت شو و بريش تشبيه و تشبيه كننده بخند]
[( 1356) پاى بدريا منه و از دريا كمتر سخن بگو و چون بر لب دريا رسيدى لبها را گزيده و خاموشى گزين]
[( 1357) اگر چه صدها مثل من تاب دريا را ندارد ولى من از غرقاب دريا باك ندارم] [( 1358) عقل و جانم فداى دريا باد كه خونبهاى جان و عقلم همين درياى داد و دهش است] [( 1359) تا پايم قدرت دارد پيش مىروم وقتى پا از حركت باز ماند من در دريا چون مرغابى هستم]
[( 1360) نگو كه بر خلاف ادب رفتار مىكنى بىادب كه در حضور باشد بهتر از با ادب غايب است حلقه اگر كج است چون بدر آويخته و باو اتصال دارد از هر راستى كه جدا باشد بهتر است]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_شخصی_که_در_راه_مردم_بوته_های_خار_کاشت 9
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
قسمت 9
تمثيل در بيان خواندن آب آلودگان را بپاكى
[( 1361) اى كسى كه تن تو آلوده و چركين است ملازم حوض باش كى كسى كه در بيرون حوض است پاك خواهد شد] [( 1362) آن مرد پاكى كه از حوض دور افتاده از پاكى خود هم دور خواهد شد]
[( 1363) زيرا كه پاكى اين حوض بىپايان و پاكى اجسام محدود است] [( 1364) دل اگر چه حوضى بيش نيست ولى از طرفى راه پنهانى بدريا دارد] [( 1365) پاكى محدود تو كمك لازم دارد و گرنه آن چه محدود است بتدريج كم و كمتر خواهد شد]
[( 1366) آب بكسى كه آلوده است گفت شتاب كن و خود را بمن برسان شخص آلوده گفت من از آلودگى خود شرم دارم كه نزد تو بيايم] [( 1367) آب گفت بىوجود من اين شرم كى خواهد رفت و بىمن آلودگى تو چگونه ممكن است زايل شود؟] [( 1368) هر آلودهاى كه از آب رو پنهان كند مصداق الحياء يمنع الايمان خواهد بود [جمله مزبور حديثى است كه معنى آن اين است (حيا تو را از ايمان باز مىدارد)]] [( 1369) دل از مجاورت حوض تن گل آلوده مىشود و تن از بركت آب حوض دلها پاك مىگردد] [( 1370)
باطراف حوض دل طواف كن و از مجاورت حوض تن بپرهيز] [( 1371) درياى تن و درياى دل همواره با امواج خود بيك ديگر حمله مىكنند و فاصله اين دو دريا مصداق بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ 55: 20 است [اشاره به آيه 19 و 20 سوره رحمن كه مىفرمايد مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ 55: 19- 20 يعنى موج مىزنند دو دريا كه بهم برسند و ميانه آنها فاصلهاى است كه مانع مىگردد] و بيك ديگر نمىرسند] [( 1372) تو اگر كج يا راست مىروى همواره خويشتن را بطرف او بكش و در پيرامون او خزيده و گردش كن و از او دور نشو] [( 1373) اگر چه در بارگاه شاه خطر جانى هست ولى كسانى كه همت عالى دارند از خطر باك ندارند] [( 1374) چرا كه شاه از شكر شيرينتر است پس اگر جان بشيرينى برود خوشتر و گواراتر است] [( 1375) اى آن كه مرا ملامت كرده و از خطر مىترسانى سلامتى بتو ارزانى باد اى كه سلامتى مىجويى مرا رها كن و خود پى مقصود خود برو]
[( 1376) جان من چون كوره است و با آتش انس دارد براى كوره همين بس كه جايگاه آتش است] [( 1377) عشق چون كوره سوزى دارد كه هر كس از ادراك آن كور باشد كودن است]
[( 1378) وقتى برگ بىبرگى برگ تو گرديد و بىسر و سامانى سر و سمانان تو شد بدان كه جان باقى يافتهاى و مرگ از تو گريخته و پى كار خود رفته است]
[( 1379) وقتى غم تو را شادى افزايد در باغ جانت گل و سوسن روئيده است] [( 1380) آن چه براى ديگران مايه ترس باشد براى من سبب امنيت است آرى دريا براى مرغ خانگى اسباب هلاكت و براى مرغابى مايه فرح و انبساط است]
[( 1381) اى طبيب جان من باز ديوانه شدم اى طبيب دل من باز سودائى گشتهام] [( 1382) در حلقههاى سلسلهات فتنهها نهفته و هر حلقه از آن ديوانگى ديگرى در من ايجاد مىكند] [( 1383) از هر حلقه فنونى آشكار شده و فتنههائى بپا مىكند پس مرا هم هر لحظه جنون ديگرى عارض مىگردد] [( 1384) اين است كه الجنون فنون مثل معروفى گرديده و مخصوصاً در زنجير اين آقاى بزرگوار اين مثل كاملا صادق است] [( 1385) اكنون ديوانگى چنان بر من غالب شده و بندهاى خرد را گسسته است كه ديوانگان بمن پند مىدهند]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei