eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
467 دنبال‌کننده
289 عکس
54 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
مستوره | فاطمه مرادی
. مطالعه‌ی کتاب «سر بر دامن ماه» را روزهایی شروع کردم که زن بهانه‌ و دستاویز هر کوچه و برزنی است. از نگاه شبه‌مترقیِ وارداتی گرفته که داعیه‌دار آزادی صرف برای کالبد زن است تا نگاه متعصبانه و دگمی که به نام اسلام نوشته شده و او را تنها بستری برای اطفای غریزه‌ی جنسی و تولید مثل می‌بیند. در این بین باید نگاهی متعادل وجود داشته باشد که زن را بما هو زن ببیند. انسانی که هم می‌تواند عضوی از یک خانواده‌ی کوچک باشد و دلخوش به معاشرت با آنان و هم عضوی از خانواده‌ای بزرگتر به نام جامعه‌ی دینی که می‌تواند در شرایط حساس و پیچ‌های تاریخی امتی را رهبری کند. . داستان کتاب «سر بر دامن ماه» از الگوی کامل زن مسلمان روایت می‌کند. زنی که هم مادر و همسری است دلسوز و وفادار، هم مسلمانی است که وظیفه‌ی مسلمانی‌اش حکم می‌کند زینب زمانه‌ی خودش باشد. «بانو حُدَیث» در حالی که سوگوار شهادت فرزندش امام حسن عسگری است و در حالی که هنوز دل سیر برایش اشک نریخته و عزاداری نکرده به مصاف با اندیشه، دستگاه و هر نظامی می‌رود که کمر به انحطاط اعتقادات شیعیان بسته‌اند. . ام‌الحسن، همسر امام هادی(ع)، زنی است که پابه‌پای کنیزانش نان پخته و بچه‌داری کرده و درست وقتی‌که جامعه به رهبری و وصایتش نیاز داشته؛ تمام‌قد ایستاده و نقش‌آفرینی کرده است. این تنها یک نمونه از هزاران نمونه‌ی زنان مسلمانی است که اسلام اصیل پرورش داده. زنی که نه محکوم به تبرج و طلب روزافزون زیبایی‌های جسمانی است تا در نگاه مردان و جامعه ممتاز به نظر برسد و نه محکوم به دخمه‌ای است که او را از تحصیل و پیشروی و نظریه‌پردازی در علم محروم ‌کند. زنی آگاه به زمانه‌ی خویش که با یک دستش گهواره را تکان می‌دهد و با دست دیگرش جهانی را. خیلی این کتاب رو دوست داشتم. @masture @ketabejamkaran
. استاد سختگیر به علاوهٔ ارادهٔ فولادی می‌شه یک اثر درخشان. خدایا می‌شه از این استادا نصیب‌مون کنی؟ @masture
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. @masture
مستوره | فاطمه مرادی
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. #دست_نیافتنی_ها #فیلم @masture
مدت‌هاست موزیک‌های موسیقیدان این فیلم رو گوش می‌دم و حسی که ازشون می‌گرفتم دقیقا همون حسی بود که از تماشای این فیلم گرفتم. چه رابطهٔ تنگاتنگی. یکی‌ش رو می‌ذارم براتون👇🏻
Ludovico Einaudi - Una mattina - musicgeek.ir.mp3
8.38M
آهنگ Una mattina اثری از لودویکو اناودی @masture
پسرم هنوز وسایلا رو جمع نکردی؟ من جمع می‌کنم اما می‌ذارم بالای کمد تا محروم بشی. _مامان به نظرم تو بلد نیستی منو تربیت کنی، باید بری از مامان جون یاد بگیری. من🤐 @masture
. منوی غذا دربارهٔ هنر و طرفداران هنر. ما مصرف‌کننده‌‌ایم، طرفداریم و یقیناً لیاقت این حجم از استعداد و فداکاری عمیق افرادی که برایمان خدمتی انجام می‌دهند را نداریم. «منو» شاید کمدی سیاه و خشونت به‌ یادماندنی سرو کند؛ اما غذای ویژۀ روز من و شما هستیم؛ در قابلمه در حال جوشیدنیم، غافل از اینکه چقدر کامل در حال پختنمان هستند. فیلم پر از تعليق و خروج از تعادله و این تنها نکتهٔ مثبته. در شخصیت‌پردازی خیلی ضعیفه. برخلاف امتیاز بالاش فیلم خوبی نبود. @masture
. اگر بخوام استادی رو با خیال راحت و اطمینان کامل به کسی معرفی کنم قطعا اون گزینه، استاد بطحایی هستند. برای ثبت‌نام: https://reg.isoa.ir/product/نویسندگی-خلاق/
. برای رسیدن به رویاهات باید یه چیزهایی رو فدا کنی. مگه نه رفیق؟ @masture
روزِ اگر توی این هوا بری کوه و مریض بشی، اینقدر می‌زنمت تا بمیری، مبارک :)) @masture
. جنگ چهرهٔ زنانه ندارد/سوتلانا آلکسیویچ @masture
. مثل هر روز بهش سلام کردم اما برخلاف همیشه نه از سلام خبری بود نه از لبخندی که انتظارش را می‌کشیدم. پاره‌پاره پرسید: «بارون بند اومده؟» بله‌ای گفتم و دست پسرم را گرفتم و راه افتادیم. توی مسیر گوشم به حرف‌های پسرم بود و دلم پیش پیرزن همسایه که روز‌به‌روز بیشتر آب می‌رفت. . قدیم‌ترها مسجد و خرید و پیاده‌روی‌اش قضا نمی‌شد. ولی حالا پاره‌استخوانی خمیده بود که هر قدم‌اش چندثانیه طول می‌کشید. از درِ خانه که بیرون می‌زد مقصدش سکوی کنار باغچه بود که بنشیند به تماشای آدم‌ها و دوختن صبح به شب. اگر هم‌کلامش می‌شدی، تنها چند جمله می‌گفت: «من غریبم. بچه‌هام منو ول کردن و رفتن، اما اینقدر اینجا می‌شینم تا بیان.» و می‌نشست. هر روز. توی سرما و گرما. بی‌‌ذره‌ای ناامیدی. . پسرم را که رساندم پا تند کردم تا دوباره ببینمش. تا سیاهی چشم‌هاش قفل شد روی صورتم، پرسید: «بارون بند اومده؟» لرز پیچید به پاهام: «خیلی وقته. میاین بریم خونه؟ خیلی سرده.» لب‌های کبودِ یخ‌زده‌اش را باز کرد: «نه، منتظر بچه‌هامم، بیان ببینن نیستم ناراحت می‌شن.» صورتش تار شد و چشم‌هام تر... @masture