مستوره | فاطمه مرادی
.
مطالعهی کتاب «سر بر دامن ماه» را روزهایی شروع کردم که زن بهانه و دستاویز هر کوچه و برزنی است. از نگاه شبهمترقیِ وارداتی گرفته که داعیهدار آزادی صرف برای کالبد زن است تا نگاه متعصبانه و دگمی که به نام اسلام نوشته شده و او را تنها بستری برای اطفای غریزهی جنسی و تولید مثل میبیند. در این بین باید نگاهی متعادل وجود داشته باشد که زن را بما هو زن ببیند. انسانی که هم میتواند عضوی از یک خانوادهی کوچک باشد و دلخوش به معاشرت با آنان و هم عضوی از خانوادهای بزرگتر به نام جامعهی دینی که میتواند در شرایط حساس و پیچهای تاریخی امتی را رهبری کند.
.
داستان کتاب «سر بر دامن ماه» از الگوی کامل زن مسلمان روایت میکند. زنی که هم مادر و همسری است دلسوز و وفادار، هم مسلمانی است که وظیفهی مسلمانیاش حکم میکند زینب زمانهی خودش باشد. «بانو حُدَیث» در حالی که سوگوار شهادت فرزندش امام حسن عسگری است و در حالی که هنوز دل سیر برایش اشک نریخته و عزاداری نکرده به مصاف با اندیشه، دستگاه و هر نظامی میرود که کمر به انحطاط اعتقادات شیعیان بستهاند.
.
امالحسن، همسر امام هادی(ع)، زنی است که پابهپای کنیزانش نان پخته و بچهداری کرده و درست وقتیکه جامعه به رهبری و وصایتش نیاز داشته؛ تمامقد ایستاده و نقشآفرینی کرده است. این تنها یک نمونه از هزاران نمونهی زنان مسلمانی است که اسلام اصیل پرورش داده. زنی که نه محکوم به تبرج و طلب روزافزون زیباییهای جسمانی است تا در نگاه مردان و جامعه ممتاز به نظر برسد و نه محکوم به دخمهای است که او را از تحصیل و پیشروی و نظریهپردازی در علم محروم کند. زنی آگاه به زمانهی خویش که با یک دستش گهواره را تکان میدهد و با دست دیگرش جهانی را.
خیلی این کتاب رو دوست داشتم.
#فاطمه_دولتی
#سر_بر_دامن_ماه
#کتاب
#فرصت_طلایی
#امام_زمان
#زن_زندگی_آگاهی
#زنانه
#زن
#انتشارات_جمکران
@masture
@ketabejamkaran
مستوره | فاطمه مرادی
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. #دست_نیافتنی_ها #فیلم @masture
مدتهاست موزیکهای موسیقیدان این فیلم رو گوش میدم و حسی که ازشون میگرفتم دقیقا همون حسی بود که از تماشای این فیلم گرفتم.
چه رابطهٔ تنگاتنگی. یکیش رو میذارم براتون👇🏻
پسرم هنوز وسایلا رو جمع نکردی؟ من جمع میکنم اما میذارم بالای کمد تا محروم بشی.
_مامان به نظرم تو بلد نیستی منو تربیت کنی، باید بری از مامان جون یاد بگیری.
من🤐
@masture
.
منوی غذا
دربارهٔ هنر و طرفداران هنر.
ما مصرفکنندهایم، طرفداریم و یقیناً لیاقت این حجم از استعداد و فداکاری عمیق افرادی که برایمان خدمتی انجام میدهند را نداریم. «منو» شاید کمدی سیاه و خشونت به یادماندنی سرو کند؛ اما غذای ویژۀ روز من و شما هستیم؛ در قابلمه در حال جوشیدنیم، غافل از اینکه چقدر کامل در حال پختنمان هستند.
فیلم پر از تعليق و خروج از تعادله و این تنها نکتهٔ مثبته. در شخصیتپردازی خیلی ضعیفه. برخلاف امتیاز بالاش فیلم خوبی نبود.
#فیلم
@masture
.
اگر بخوام استادی رو با خیال راحت و اطمینان کامل به کسی معرفی کنم قطعا اون گزینه، استاد بطحایی هستند.
برای ثبتنام:
https://reg.isoa.ir/product/نویسندگی-خلاق/
روزِ اگر توی این هوا بری کوه و مریض بشی، اینقدر میزنمت تا بمیری، مبارک :))
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
@masture
.
مثل هر روز بهش سلام کردم اما برخلاف همیشه نه از سلام خبری بود نه از لبخندی که انتظارش را میکشیدم. پارهپاره پرسید: «بارون بند اومده؟» بلهای گفتم و دست پسرم را گرفتم و راه افتادیم. توی مسیر گوشم به حرفهای پسرم بود و دلم پیش پیرزن همسایه که روزبهروز بیشتر آب میرفت.
.
قدیمترها مسجد و خرید و پیادهرویاش قضا نمیشد. ولی حالا پارهاستخوانی خمیده بود که هر قدماش چندثانیه طول میکشید. از درِ خانه که بیرون میزد مقصدش سکوی کنار باغچه بود که بنشیند به تماشای آدمها و دوختن صبح به شب. اگر همکلامش میشدی، تنها چند جمله میگفت: «من غریبم. بچههام منو ول کردن و رفتن، اما اینقدر اینجا میشینم تا بیان.» و مینشست. هر روز. توی سرما و گرما. بیذرهای ناامیدی.
.
پسرم را که رساندم پا تند کردم تا دوباره ببینمش. تا سیاهی چشمهاش قفل شد روی صورتم، پرسید: «بارون بند اومده؟» لرز پیچید به پاهام: «خیلی وقته. میاین بریم خونه؟ خیلی سرده.» لبهای کبودِ یخزدهاش را باز کرد: «نه، منتظر بچههامم، بیان ببینن نیستم ناراحت میشن.» صورتش تار شد و چشمهام تر...
#روز_مادر
#زن
#مادر
#غربت
@masture