.
سید حسن نصرالله:
امام خامنهای فرمودند: هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه میکنم که این راه را امتحان کنی. وارد یک اتاق شو و برای مدتی حتی پنج یا ده دقیقه یا ربع ساعت با خود خلوت کن و با خداوند متعال سخن بگو. ما اعتقاد داریم که خداوند حضور دارد، میشنود، میبیند و میداند و او قادر و غنی و حکیم است. یعنی همه آنچه را که ما بدان احتیاج داریم، خداوند داراست، پس با او سخن بگو.
نشریه مسیر/ص١١٠
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
. سید حسن نصرالله: امام خامنهای فرمودند: هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه میکن
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
این هم فیلم دلرباش که یکی از شما عزیزان فرستاد.
@masture
.
انسان اگر با مَشقت، درد و مصیبت روبهرو نمیشد، نه به چیزی ایمان میآورد، نه به آیندهای دل میبست و نه از اُمید سلاحی میساخت به پایداریِ کوه.
نادر ابراهیمی/آتش بدون دود
@masture
.
برای تهیهٔ گزارش این دوصفحه خیلی وقت گذاشتم ولی باید بگم حظ بردم. هیچ میدونید ما چند زن ورزشکار داریم؟
لینک مطالعهٔ ایران جمعه:
https://irannewspaper.ir/sp-224/26?fbclid=PAAaaovE342yBNc-HJd8CuLhhbM13vBDJSfaD-iqALwRoOmhhSqNf1Fjb9FRQ
@masture
.
چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کُنجِ خلوتگاه مِحراب بنشیند، مسلمانى خود را کامل کرده باشد. مسلمان اگر میخواهد مسلمانِ کاملى باشد، به امورِ دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در «سیاست» هم باید مداخله کند.
آیتالله خامنهای
@masture
.
این فیلم مصداق هنری این حدیث از آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هست:
عمر تو همین وقت و زمانی است که هماکنون در آن بهسر میبری.
|شرح غُررالحِکم،صفحه ۵۰۰|
فقط هنرمندان ما بهجای ساخت نمونهٔ اسلامی این فیلمها برادران لیلا میسازند.
دیالوگ درخشان: وقتی بتونی در اینجا و الان باشی از کارایی که میتونی انجام بدی حیرتزده میشی و اینکه چقدر خوب میتونی انجامشون بدی.
@masture
.
دارم پروندهٔ فصل بهار را میبندم و ساعتهایی که با سختی زیاد کار کردم را جمع میزنم. یاد معلمم میافتم. چند هفته پیش برایم نوشت که «غم بزرگ را تبدیل کن به کار بزرگ.» و من با هر جانکندنی که بود تلخیها را تبدیل کردم به نور و رشد و حرکت.
توی این مدت ساعتها کتاب خواندم و گوش دادم، نوشتم و فیلم دیدم. و هربار که غم دودستی بیخ گلوم چسبید، نشستم گریههام را کردم. بعد هم دست به زانو گرفتم و «یا علی» گفتم. چراکه بهقول درن هاردی: «وقتی از اشتباهاتم آگاه شدم انتخاب کردم که زمان را در مبارزهٔ با آنها هدر ندهم. درعوض بر خستگیهایم غلبه کردم و درسم را یاد گرفتم و گذر کردم.» شاید این اولین قدم درسی باشد که معلمم داد.
#خود_نوشت
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
مصطفاهای عزیز
چندهفته پیش با زنی مصاحبه داشتم. گفت قبل از انقلاب به آن نیمچهپارچهای که بر سر میگذاشته اعتقادی نداشته و چراییاش را هم نمیدانسته. بعدتر توی جلسهی خواستگاری از مرد آیندهاش شنیده که مقلد امام خمینی (ره) است. همخانه و همسفر که شدند آنقدر از آن مرد طمأنینه و روی خوش دیده که مشتاق شده بداند این خمینی کیست که دل طیب و طاهر شوهرش را برده. کنجکاوی همانا و شروع مطالعات و انتخاب حجاب هم همان.
.
وقتی قصهی تحولش را شنیدم یاد «غاده جابر» افتادم. زنی لبنانی که با فرهنگ اروپایی قد کشیده بود و حجاب اسلامی نداشت. در همان دوران با مردی آشنا شد که روحی بزرگ و لطیف و خواستنی داشت. در یکی از سفرها از آن محبوب هدیهای گرفت و تا بازش کرد چشمش افتاد به روسریای قرمز با گلهای درشت. بعدها توی کتاب خاطرات همسرش گفته: «من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآورید موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند. میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید، نیست. به خاطر شما میآیند موسسه و میخواهند از شما یاد بگیرند. انشاءالله خودمان بهش یاد میدهیم. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانیاند. اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد با هم ازدواج کردیم.»
.
و غاده آنقدر محو زیباییهای درون مصطفی شد که وقتی دوستش پرسیده بود: «تو که میگفتی همسرم نباید نقصی داشته باشه چطور به دکتر که سرش مو نداره بله گفتی؟!» با ناراحتی گفته بود که شوهرش کچل نیست و او اشتباه میکند. اما شب وقتی مرد خانهاش را دید، زد زیر خنده که: «مصطفی تو کچلی؟ من نمیدانستم.» و هردو خندیده بودند. آن مرد که دل و عقل غاده را برده بود، مصطفی چمران بود.
#شهید_مصطفی_چمران
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
«رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود»
وقتی خانم اختری(@Negahe_To) به چالش «چگونه مینویسی؟» دعوتم کرد، ماندم که چطور یک سلوک چهارساله را به مخاطبم انتقال بدهم. سخت بود اما نوشتم تا شاید نوری بتاباند.
سال ٩٨ بود که در کارگاه «رضا امیرخانی» شرکت کردم. برایمان گفت که هرروز مینویسد و راز اولیهی نوشتن همین است که هرروز روزمرگیها و خاطراتتان را بنویسید. بیاینکه فکر کنید خب «آخرش که چی!». بعد هم یادمان داد که توی زمانهای متفاوتی بنویسیم تا ساعت خلاقیت مغز را پیدا کنیم. همین کار را کردم و فهمیدم مغزم «صبحنویس» است. من از همان سال تا به همین امروز از ٥ تا ١١ صبح مینویسم. اگر ساعتی دیگر مجبور به نوشتن شوم، چنان متن از هم گسیختهای تحویل میگیرم که بیا و ببین.
بعدتر که رفتم کلاس «احمد بطحایی»، ابزار دیگری به سلوکم اضافه شد. استاد گفت باید هرروز در هر شرایطی کتاب بخوانید. آنقدر که کلمهها توی مغزتان سرریز کنند و ناچار به نوشتن شوید. اما این ته مسیر نیست. هر متن را در حد مرگ بازنویسی کنید و بدانید و آگاه باشید که بازنویسی ته ندارد.
حالا این دو فقره را داشته باشید تا به کمک کتاب «اثر مرکب» یک نقشهی راه بسازیم. من از این اثر فرمولهایی یاد گرفتم که معجزه میکند. «دارن هاردی» توی کتابش نوشته برای اینکه هر کاری را تبدیل به عادت کنید آن را ٢١ روز انجام دهید. بهتان قول میدهم وظیفهتان بعد از این مدت تبدیل به عادتی دلچسب خواهد شد. و روز بیستویکم شما اثر مرکب(موفقیت دوبرابر) را در نتیجهی کارهایتان خواهید دید. اگر هفتهی اول جانتان بالا آمد تا چهار خط یا صد کلمه بنویسید، روز بیستویکم دوازده خط و سیصد کلمه مینویسید با کلی خلاقیت و حظ فراوان. فقط باید ثبات قدم داشته باشید.
و نکته همینجاست. نوشتن و ابزاری به نام نویسندگی یک سلوک است. اگر میخواهیم هر روز بهتر از دیروز بنویسیم و توی کارمان حرفهای باشیم؛ باید به انتخابهایمان دقت کنیم و ثبات داشته باشیم. هرقدمی که روزانه برمیداریم ما را به نوشتن نزدیکتر یا دورتر میکند. بنابراین هرکه نوشت و توانست برای این مردم قلمی بزند که گوهری داشته باشد، تلاش کرده، خون دل خورده و حسابی از روی تنبلیها و بهانهجوییهایش رد شده. و به قول دارن هاردی: «آدمهای موفق آن کاری را انجام میدهند که آدمهای ناموفق هیچ تمایلی به انجامش ندارند».
#نوشتن
#ابزاری_به_نام_نویسندگی
#جزئیاتش_هم_رازه
@masture