مستوره | فاطمه مرادی
«تو خود از میان برخیز»
«اگر بدانم که تو واقعا میخواهی مرا فريب داده و بيچاره کنی، میدانی چه خواهم کرد؟ تنها تو را خواهم کشت.» اینها را غلامحسین ساعدیِ روانپزشک برای طاهرهای نوشته که معلوم نبوده دل در گرو نویسندهٔ نامهها داشته یا نه. چون هیچوقت پاسخی از عزیزِ دورش دریافت نکرده.
.
«ساعدی» سالها برای «طاهره» نامه نوشته. از عشق و بیقراری و حتی توهمات زیستش با این معشوق دستنیافتنی قلم زده. از اینکه بدون او نمیتواند زندگی کند و تمام خواستهاش وصال به طاهره است. اما چندجایی از نامهها ساعدی به جنون میرسد. به نقطهای که طاهره را منع میکند از تحصیل، از همصحبتی با جنس مذکر و از هرچه که او را از آن پاکی و معصومیت فرضی دور کند. و این حسها آنقدر تقویت میشود که گمان میکند عمری با طاهره زیسته و حالا حق دارد بخاطر «شک» او را بکشد.
.
و نکته همینجاست. این کتاب یک عاشقانه نیست بلکه یک خودخواهانهٔ محض است. مردی دل به زنی بسته و سالها برایش نامه نوشته. از خودخواهیها، احساسات تلخ و زننده، توهمات بیحدوحصر و بیمارگونهاش کلمه ردیف کرده تا بگوید من دوستت ندارم بلکه عاشقِ «تو»ام.
.
راستش عشق آنچیزی نیست که توی دنیا بشود پیدا کرد. ما آدمها را دوست داریم چون نفعی برایمان دارند و بیزاریم چون ناراحتمان میکنند. اما قسمت تلخ ماجرا همینجاست که فکر میکنیم اگر کسی را دوست داریم باید اسمش را عشق بگذاریم و مدام به رخش بکشیم که ببین چقدر تو را میخواهم! غافل از اینکه عاشق واقعی در طلب خوشحالی معشوق است. آنقدر زیاد که اگر خودش موجب غم معشوق باشد، از میان برود، گویی که از ازل نبوده.
#طاهره_طاهرهٔ_عزیزم
@masture