eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
474 دنبال‌کننده
277 عکس
52 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
. در خانواده، این جور نیست که شما خیال کنید حالا زن گرفتید، کارها را بریزید سر زن؛ نخیر. خودش داوطلبانه یک کاری را می‌خواهد انجام بدهد، [عیب ندارد؛] خانه‌ی خودش است، دلش می‌خواهد یک کاری را انجام بدهد، انجام داده؛ اگر نه، هیچ کس حق ندارد ــ مرد یا غیر مرد ــ او را وادار کند، اجبار کند به اینکه این کار را باید انجام بدهد. پس این [جور] است. مقام معظم رهبری @masture
. درست در لحظات سمباده‌ زدن جستار و نهایی شدنش، تمام تلاش چهارماهه‌م رو کنار گذاشتم و دوباره با طرح جدید شروع کردم. آیا من مجنونم؟
مستوره | فاطمه مرادی
. مطالعه‌ی کتاب «سر بر دامن ماه» را روزهایی شروع کردم که زن بهانه‌ و دستاویز هر کوچه و برزنی است. از نگاه شبه‌مترقیِ وارداتی گرفته که داعیه‌دار آزادی صرف برای کالبد زن است تا نگاه متعصبانه و دگمی که به نام اسلام نوشته شده و او را تنها بستری برای اطفای غریزه‌ی جنسی و تولید مثل می‌بیند. در این بین باید نگاهی متعادل وجود داشته باشد که زن را بما هو زن ببیند. انسانی که هم می‌تواند عضوی از یک خانواده‌ی کوچک باشد و دلخوش به معاشرت با آنان و هم عضوی از خانواده‌ای بزرگتر به نام جامعه‌ی دینی که می‌تواند در شرایط حساس و پیچ‌های تاریخی امتی را رهبری کند. . داستان کتاب «سر بر دامن ماه» از الگوی کامل زن مسلمان روایت می‌کند. زنی که هم مادر و همسری است دلسوز و وفادار، هم مسلمانی است که وظیفه‌ی مسلمانی‌اش حکم می‌کند زینب زمانه‌ی خودش باشد. «بانو حُدَیث» در حالی که سوگوار شهادت فرزندش امام حسن عسگری است و در حالی که هنوز دل سیر برایش اشک نریخته و عزاداری نکرده به مصاف با اندیشه، دستگاه و هر نظامی می‌رود که کمر به انحطاط اعتقادات شیعیان بسته‌اند. . ام‌الحسن، همسر امام هادی(ع)، زنی است که پابه‌پای کنیزانش نان پخته و بچه‌داری کرده و درست وقتی‌که جامعه به رهبری و وصایتش نیاز داشته؛ تمام‌قد ایستاده و نقش‌آفرینی کرده است. این تنها یک نمونه از هزاران نمونه‌ی زنان مسلمانی است که اسلام اصیل پرورش داده. زنی که نه محکوم به تبرج و طلب روزافزون زیبایی‌های جسمانی است تا در نگاه مردان و جامعه ممتاز به نظر برسد و نه محکوم به دخمه‌ای است که او را از تحصیل و پیشروی و نظریه‌پردازی در علم محروم ‌کند. زنی آگاه به زمانه‌ی خویش که با یک دستش گهواره را تکان می‌دهد و با دست دیگرش جهانی را. خیلی این کتاب رو دوست داشتم. @masture @ketabejamkaran
. استاد سختگیر به علاوهٔ ارادهٔ فولادی می‌شه یک اثر درخشان. خدایا می‌شه از این استادا نصیب‌مون کنی؟ @masture
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. @masture
مستوره | فاطمه مرادی
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. #دست_نیافتنی_ها #فیلم @masture
مدت‌هاست موزیک‌های موسیقیدان این فیلم رو گوش می‌دم و حسی که ازشون می‌گرفتم دقیقا همون حسی بود که از تماشای این فیلم گرفتم. چه رابطهٔ تنگاتنگی. یکی‌ش رو می‌ذارم براتون👇🏻
Ludovico Einaudi - Una mattina - musicgeek.ir.mp3
8.38M
آهنگ Una mattina اثری از لودویکو اناودی @masture
پسرم هنوز وسایلا رو جمع نکردی؟ من جمع می‌کنم اما می‌ذارم بالای کمد تا محروم بشی. _مامان به نظرم تو بلد نیستی منو تربیت کنی، باید بری از مامان جون یاد بگیری. من🤐 @masture
. منوی غذا دربارهٔ هنر و طرفداران هنر. ما مصرف‌کننده‌‌ایم، طرفداریم و یقیناً لیاقت این حجم از استعداد و فداکاری عمیق افرادی که برایمان خدمتی انجام می‌دهند را نداریم. «منو» شاید کمدی سیاه و خشونت به‌ یادماندنی سرو کند؛ اما غذای ویژۀ روز من و شما هستیم؛ در قابلمه در حال جوشیدنیم، غافل از اینکه چقدر کامل در حال پختنمان هستند. فیلم پر از تعليق و خروج از تعادله و این تنها نکتهٔ مثبته. در شخصیت‌پردازی خیلی ضعیفه. برخلاف امتیاز بالاش فیلم خوبی نبود. @masture
. اگر بخوام استادی رو با خیال راحت و اطمینان کامل به کسی معرفی کنم قطعا اون گزینه، استاد بطحایی هستند. برای ثبت‌نام: https://reg.isoa.ir/product/نویسندگی-خلاق/
. برای رسیدن به رویاهات باید یه چیزهایی رو فدا کنی. مگه نه رفیق؟ @masture
روزِ اگر توی این هوا بری کوه و مریض بشی، اینقدر می‌زنمت تا بمیری، مبارک :)) @masture
. جنگ چهرهٔ زنانه ندارد/سوتلانا آلکسیویچ @masture
. مثل هر روز بهش سلام کردم اما برخلاف همیشه نه از سلام خبری بود نه از لبخندی که انتظارش را می‌کشیدم. پاره‌پاره پرسید: «بارون بند اومده؟» بله‌ای گفتم و دست پسرم را گرفتم و راه افتادیم. توی مسیر گوشم به حرف‌های پسرم بود و دلم پیش پیرزن همسایه که روز‌به‌روز بیشتر آب می‌رفت. . قدیم‌ترها مسجد و خرید و پیاده‌روی‌اش قضا نمی‌شد. ولی حالا پاره‌استخوانی خمیده بود که هر قدم‌اش چندثانیه طول می‌کشید. از درِ خانه که بیرون می‌زد مقصدش سکوی کنار باغچه بود که بنشیند به تماشای آدم‌ها و دوختن صبح به شب. اگر هم‌کلامش می‌شدی، تنها چند جمله می‌گفت: «من غریبم. بچه‌هام منو ول کردن و رفتن، اما اینقدر اینجا می‌شینم تا بیان.» و می‌نشست. هر روز. توی سرما و گرما. بی‌‌ذره‌ای ناامیدی. . پسرم را که رساندم پا تند کردم تا دوباره ببینمش. تا سیاهی چشم‌هاش قفل شد روی صورتم، پرسید: «بارون بند اومده؟» لرز پیچید به پاهام: «خیلی وقته. میاین بریم خونه؟ خیلی سرده.» لب‌های کبودِ یخ‌زده‌اش را باز کرد: «نه، منتظر بچه‌هامم، بیان ببینن نیستم ناراحت می‌شن.» صورتش تار شد و چشم‌هام تر... @masture
. در تمام لحظاتی که «تاپ گان» را می‌دیدم، سوالم این بود که چرا ما نباید فیلمی داشته باشیم که امیدبخش و وحدت‌آفرین باشد؟ از میان تمام ویژگی‌های مضمون فیلمنامه، تنها مطالبه‌ام امیدآفرینی بود که متاسفانه در سینمای ایران برعکس عمل می‌شود. . تاپ گان به راحتی جای قهرمان و ضد قهرمان، سلطه‌گر و مدافع، حقیقت و دروغ را عوض می‌کند و حاصلش نشر امید در میان نسل‌های جدید آمریکایی و تحقیر و قلع ویژگی‌های جامعهٔ ایرانی است. @masture
هدایت شده از چیمه🌙
. من توی کست‌باکس به گوش دادم. شما هم این قسمت را گوش کنید. https://castbox.fm/vb/469663610 .
هدایت شده از چیمه🌙
. دوستم توی گروه دوستانه پیام فرستاد که: «به مرحله خب که چی رسیدم؟!» و بعد توضیح داد حس مفیدبودن ندارد و دچار یاس فلسفی شده. هر کدام از اعضای گروه چیزی برای همدلی گفت اما من سکوت کردم. سکوت مطلقی که یعنی دارم فکر می‌کنم و تجربه‌اش را خیلی قبل‌تر داشته‌ام. شاید هم می‌خواستم جواب بهتری دست‌وپا کنم. چیزی که تسکین دهنده یا راهگشا باشد. سوال دوستم به نظر ساده و راحت می‌آمد اما می‌دانستم روزهای پراضطرابی را سپری می‌کند. من در آستانه سی‌سالگی گرفتار بحران که چی‌ها و یاس‌های فلسفی شده بودم. سوال‌ها، تردیدها و ترس‌ها طنابی شده بود دور گردنم و نفس‌هایم را به شماره انداخته بود. نه شجاعت تغییردادن شرایط را داشتم نه جرات رهاکردن چیزهایی که برای داشتنشان عمر، سرمایه و اعتبارم را هزینه کرده بودم. سالها معلم بودم. از شغلم، درآمدم و جایگاهی که داشتم راضی بودم. هم در بین همکارانم محبوبترین بودم هم بین دانش‌آموزان و اولیا. همه چیز خوب بود تا آن لحظه‌ای که وسط حیاط مدرسه ایستادم و به خودم نهیب‌زدم:« داری سی‌ساله می‌شی این تمام چیزی بود که از زندگی می‌خواستی؟!» من آدم طماعی بودم. تمام چیزی که می‌خواستم خیلی بیشتر بود. بهانه آوردم و استعفا دادم‌. توی اوج به همه چیز پشت‌پا زدم. روزهایی که تخصص و پیشنهادهای کاری مدام هیجان‌انگیزتر ازقبل می‌شد. مشکل همان که چی مثلاها بودند باید جواب آن‌ها را می‌دادم و خودم را از طنابی که دورگردنم بود رها می‌کردم. برای دوستم یکی از قسمت‌های پادکست مجتبی شکوری را فرستادم. قسمتی که اسمش امید برفکی بود. شکوری درستایش سرگردانی صحبت می‌کرد و از حیرانی آدم‌ها در مقاطع مختلف زندگی‌شان می‌گفت. به دوستم گفتم گاهی ثبات قدم چیز خوبی نیست. گاهی زندگی ما شجاعت کم دارد، شجاعتی از جنس رهاکردن و پذیرش تغییردادن هرچند به اندازه یک جراحی درد بکشیم و عذاب‌آور باشد. .
. اگر روایت‌نویس یا عکاس هستید لطفا به من پیام بدید. آیدی من در تمام پیام‌رسان‌ها: @fatememoradiam لطفا این استوری رو به دست اهلش برسونید. 🌱 @masture
. اینکه با همه مهربون باشی و اجازه بدی هر مدل که دوست دارند باهات برخورد کنن کار درستی نیست، چون داری بهشون ظلم می‌کنی. «مسئولیت‌ و سازندگی» علی صفایی‌حائری @masture
. به این باور رسیده‌ام که چیزی را نمی‌توانی جبران کنی و دوباره درست بگذاری‌اش سرجایش. حفره‌های زندگی‌ات همیشگی هستند. تو باید در اطرافشان رشد کنی مثل ریشه‌های درخت که از اطراف سیمان بیرون می‌زنند. باید خودت را از لابه‌لای شیارها بیرون بکشی. دختری در قطار @masture
کاش چو اصحابِ کهف این روح را حفظ کردی، یا چو کشتی نوح را! مثنوی معنوی، ٤٠٠ @masture