eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
476 دنبال‌کننده
262 عکس
48 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
. «خدا بچهٔ فوتبالی را زیاد می‌کند» داشتم «تنهایِ قصه‌هایِ خوب»، مستند مهدی آذریزدی را می‌دیدم. می‌گفت که هیچ‌وقت مدرسه نرفته و الفبا را از پدرش یاد گرفته. همان‌سالهای نوسوادی، نسخهٔ مصورِ «گلستان سعدی» را که دست همبازی بچگی‌اش دیده، دلش را برده. بعد هرچه به پدرش التماس کرده که برایش بخرد؛ افاقه نکرده. ده سال در حسرت خواندن گلستان، دندان سرِ جگر گذاشته تا توی هجده‌سالگی شاگرد مغازهٔ کتابفروشی شده و واو به واوش را از بَر کرده. اما همان روزها شاهد هم‌سن‌وسالان محصلی می‌شود که یک‌پایشان مدرسه بوده و پای دیگر کتابفروشی. آنها را که می‌بیند حس می‌کند خیلی بی‌سواد و عقب‌مانده است. با خودش فکر می‌کند که خب اینها هرچه بلدند را از کتاب گرفته‌اند، پس من هم آنقدر کتاب می‌خوانم تا خودم را بسازم. جنون کتابخوانی و یادگیری کاری می‌کند که مهدی آذریزدی همیشه کتاب بخواند و شغلش در ارتباط با کتاب باشد. برای‌همین توی سی‌و‌پنج سالگی وقتی داشته نمونه‌خوانی کلیله‌و‌دمنه را انجام می‌داده با خودش می‌گوید که من در کودکی چقدر به این قصه‌ها نیاز داشتم ولی نبود. پس حالا این‌ها را ساده‌سازی می‌کنم تا بچه‌ها بخوانند. درنهایت حسرتِ دورانِ کودکی می‌شود جرقهٔ نوشتن بهترین کتاب حوزهٔ کودک و نوجوان به‌اسم «قصه‌های خوب، برای بچه‌های خوب». و روزگارش را صرف نوشتن برای همین کودکان می‌کند تا آنجا که آرزویش می‌شود: «همیشه دعا می‌کردم خدا بچه‌های کتابخون رو زیاد کنه اما خدا همیشه بچه‌های فوتبالی رو زیاد می‌کنه. ده ساله که توی یزدم و آرزوم اینه که یه بچهٔ ابتدایی یا راهنمایی رو ببینم که کتابی دستش باشه و بخونه. مثل بچگی‌های خودم که همیشه کتاب دستم بود، اونقدر که دایی مادرم بهم گفت اینقدر کتاب نخون، مغزت خشک می‌شه.» و خدا را شکر «مهدی آذریزدی» نیست که ببیند همچنان بچه‌های فوتبالی و ارقام قراردادهای میلیاردی‌شان رو به زیاد شدن‌اند. درحالی‌که هیچوقت، آوردهٔ چشمگیری برای فرهنگ این آب‌و‌خاک نداشته‌اند جز تولید مقادیر زیادی خشم و هیجان که نه اندیشه‌مان را رشد داده نه صنعت و فرهنگ و سیاست و اقتصادِ مرزوبوم‌مان را. و خب چه خوب گفت سقراط که: «جامعه وقتی فرزانگی و سعادت می‌یابد که مطالعه کار روزانه‌اش باشد». @masture
. گِره از کارِ دیگران باز کنید تا خداوندِ مُتعال گره از کارِ شما باز کند. اگر گره به کار دیگران بیندازید، در کار و زندگی شما هم گره خواهد اُفتاد. علامه طباطبایی عکاس: اعظم مؤمنیان @masture
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🚨مطالبه مهم رهبر انقلاب از مبلغین: 🔰پشت صحنه تبلیغات دشمن را بشناسید / در تبلیغ به مبانی فکری جبهه مقابل حمله کنید ✏️ رهبر انقلاب اسلامی ساعتی پیش در دیدار مبلغان و طلاب حوزه‌های علمیه: تبلیغ صرفاً پاسخگویی به شبهه نیست، موضع دفاعی نیست. این کار، لازم است. اما فقط این نیست. طرف مقابل مبانی فکری دارد باید به او حمله کرد در تبلیغ موضع تهاجم لازم است. این لازمه‌اش شناخت صحنه است یعنی شما باید بدانید که وقتی با انبوه شبهه در ذهن جوانها مواجه میشوید با کی طرفید، ما با کی طرفیم حالا فرض کنید که یک شبهه‌ای را فلان سرمقاله نویس یا فلان ستون نویس فلان روزنامه یا فلان مثلاً توئیت‌زن توی فلان شبکه‌ی فلان یک چیزی را مطرح کرده ما با کی طرفیم؟ این کیست؟ آیا این خودش است که این کار را دارد میکند؟ احتمال قوی هست که این‌جور نباشد، احتمال قوی هست که این یک پشت صحنه‌ای داشته باشد. ۱۴۰۲/۴/۲۱ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
. آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. @masture
. _ مامان. چون خیلی دوسِت دارم، وسط دفتر برنامه‌ریزی‌ت، نقشهٔ کشتی‌ای که می‌خوام بسازم رو کشیدم تا کیف کنی. خوبه؟ :) @masture
. با پوست و استخوان درک کنید، تنها راه شما برای رسیدن به موفقیت، استمرار در انجام ترکیبی از کارهای روزانهٔ کسل‌کننده، غیرجذاب، غیرمهیج و گاهی دشوار در طول زمان است. :) @masture
. حسین برای تمام آدمهاست هرسال محرم که می‌شد، هرکس می‌رفت مجلس خودش، منبر خودش، روضه‌ی خودش. همانی که هرسال می‌رفت. من اما از وقتی مادر شدم، بلاتکلیف بودم. قبلا رنج نومادرانِ مجلس حسین (ع) را دیده بودم و می‌ترسیدم کم بیاورم. یک شب دلم طاقت نیاورد و دوتا بچه‌ی نوپا را بغل کردم و رفتم که رفتم. از اول مجلس مدام سرپا بودم و مراقب که مبادا اتفاقی برایشان بیفتد. که نکند از پله‌ها بیفتند، نکند چای استکانهای روضه بریزد روی‌شان و هزار نکند دیگر. ولی راضی بودم و دلخوش به همان چندکلمه‌ای که رزقم از یاد حسین (ع) بود. . جلسه که به میانه رسید، نگاه خانم‌های میانسال سنگین شد. چندتایی بچه‌ها را دعوا کردند و یک نفر هم سیخ زل زد توی چشم‌هام که: «خانوم برو بشین خونه‌ت، نه ما رو اذیت کن، نه بچه‌هاتو...» ور استدلال و فلسفه‌بافی‌ام می‌خواست بگوید که حسین مگر فقط برای شماست؟ برای من و این بچه‌ها هم هست. اما ور انسان‌دوستی‌ام گل کرد و با خودم گفتم «باشد. این مجلسِ حسین برای شما.» اوایل کنج خانه می‌نشستم و با آرشیو سخنرانی و روضه‌های سال قبل عزاداری می‌کردم. بعدتر فهمیدم امامزاده علی اکبر چیذر پخش زنده‌ی‌ مراسم دارد. انگار دنیا را بهم دادند. شدم پای ثابت مراسم‌شان، سالهای سال. آنقدر که یادم رفته بود من هم می‌توانم توی جمعی باشم که با هم برای حسین اشک می‌ریزند. امسال که بچه‌ها خودشان سیاه به تن کردند جا خوردم. تازه یادم افتاد وقتش شده بروند مجلس خودشان، منبر خودشان، روضه‌ی خودشان. بی‌اینکه بترسم. @masture
رسانهٔ ملی را از این که هست، فشل‌تر نکنید! چند روز پیش سفارش نوشتن چند روایت برای یکی از برنامه‌های تلویزیونی داشتیم. سفارش‌دهندهٔ محترم، نویسندهٔ اسم ورسم‌داری بود و همین تصور کاردانی و اشراف ایشان به قواعد سفارش را در من ایجاد کرد. در نتیجه غفلت کردم و برخلاف روال مرسوم دربارهٔ نمونه کار مدنظر و... صحبت نکردم و فقط از میزان حق‌الزحمهٔ متن‌ها پرسیدم. جواب‌شان را نمی‌گویم ولی آنقدر از موضع بالا با من صحبت شد که احساس کردم این بزرگوار سر من و تیم نویسندگی‌ام منت می‌گذارند که می‌توانیم در عرض دو روز برایشان روایت بنویسیم. بماند که هیچکدام از افراد تیم از هزینه نپرسیدند و بخاطر اعتقادشان نوشتند، بماند که تمام متن‌های ما بدون هیچ توضیحی رد شد، بماند که بعدا مجدد تماس گرفتند که برایشان بنویسیم انگار که حمال فرهنگی‌شان هستیم. همهٔ این‌ها بماند. اصل حرف من این پاراگراف است. صدا‌وسیمای فشل این روزها که ریزش مخاطب روزافزون دارد درگیر ماجرایی سمی و نابودکننده شده. توی یکسال اخیر با سه ماجرای این‌چنینی مواجه شدم و نگاه و موضع بالای برنامه‌سازان تلویزیونی دلم را سوزاند. اگر می‌خواهید وارد برنامه‌های تلویزیونی شوید باید حدقابل قبولی از فالوور را داشته باشید. اگر هم به برنامه‌ها دعوت شدید، تقاضای قرارداد شفاف و حق‌الزحمهٔ قطعی نداشته باشید چراکه این لطف سازندگان برنامه‌های تلویزیونی به شماست، چراکه شناخته می‌شوید و این برای شما جذب مخاطب در پی دارد. و همین رویکرد اشتباه باعث شده تا برنامه‌های تلویزیونی بخاطر نبود نیروی متخصص تهی از محتوای غنی باشند. برنامه‌ای که محتوا ندارد، مخاطب ندارد. مخاطبی که برنامهٔ وطنی مقبول ندارد پای رسانهٔ ملی نمی‌نشیند بلکه رسانهٔ دیگری جایگزین می‌کند. و این یعنی باخت در زمانه‌ای که جنگ اصلی، جنگ رسانه‌ها و روایت‌هاست. حالا مدام از موضع بالا نگاه کنید. لاجرم بر ما که گذشت و تجربه شد. اما امید که مسئولان صداوسیما، فکری به حال رسانهٔ فشل این‌روزها بکنند و سنجهٔ همکاری‌شان، فالوورهای اینستاگرامیان عزیز نباشد، چراکه اوضاع بسیار خیت/خیط است. :) 📝 فاطمه مرادی @masture
. یک توصیه‌ی مهمّ من به همه‌ی کسانی که توانایی سخن گفتن با مردم را دارند و رسانه در اختیارشان است ــ چه در فضای ‌مجازی، چه در مطبوعات، چه در صدا و سیما ــ امیدآفرینی است. دشمن سعی می‌کند جوانهای ما را ناامید کند؛ ما باید متقابلاً ‌امیدآفرینی کنیم. مسائل امیدزا در کشور کم نیست... همه موظّفند امیدآفرینی کنند؛ این را جدّی بگیرید‌.‌‌ امیدآفرینی، خودفریبی ‌نیست. بعضی‌ها خیال می‌کنند امیدآفرینی پنهان کردن ضعفها است، خودفریبی است؛ نه، ضعفها هم باید بیان بشود، اشکالی ‌ندارد؛ امّا در کنار بیان ضعفها بایستی امیدآفرینی هم بشود، آینده و افق روشن در مقابل چشم قرار بگیرد و نشان داده بشود. وضع ‌ما بحمدالله وضع خوبی است. ما امروز باید این آیه‌ی شریفه را در نظر بگیریم: «وَ لا تَهِنوا»، سست نشوید، «وَ لا تَحزَنوا»، ‌اندوهگین نشوید، «وَ اَنتُمُ الاَعلَون»، شما برترین هستید، «اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ ایمان شما موجب علوّ شما است، موجب برتری شما ‌است.‌۱۴۰۲/۰۱/۰۱ بیانات رهبری در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی @masture
. می‌گفت: از دلایلِ بعضی سَردرگُمی‌های شیعیانِ امروز، اینه که حوصله نمی‌کنند «تاریخِ اسلام» رو دقیق و از مُتونِ معتبر بخونند. دسته‌بندی‌ها رو نمی‌شناسند، غائله‌ها رو، فرقه‌ها رو... برخی موضوعات تازگی نداره امّا چون شناخت هم وجود نداره، بعدِ هزاران سال همچنان بهش مُبتلا می‌شیم. @moobtala:منبع در تلگرام @masture
هدایت شده از «آیه‌جان»
هدایت شده از «آیه‌جان»
«خداحافظی با حسینِ شناسنامه‌ای» پرده اول: محرم هفت‌سالگی‌ام بود، چشمم که به گوسفند سربریده و رد خون افتاد تا سه روز لب به غذا نزدم. مامان هرچه تقلا کرد، فایده نداشت. هیچی از گلوم پایین نمی‌رفت. مدام یاد تکانهای بدن و سرِ نداشته و خون سرخورده توی جوی خیابان می‌افتادم. لج کرده بودم که چرا گوسفند بیچاره را برای امام حسین (ع) می‌کشید؟ خوب است کسی شما را برای کسی دیگر بکشد؟ هرچه مامان و بابا برایم توضیح می‌دادند، افاقه نمی‌کرد که نمی‌کرد. از همان روز رابطه‌ام با کسی به نام حسین خراب شد. تا می‌گفتند محرم نزدیک است، عزا می‌گرفتم که دوباره قرار است سر بریده و خون ببینم، همه مشکی بپوشند و نذری ‌بدهند و سینه بزنند، مامان‌ها و باباها زار زار گریه ‌کنند، من روضه بشنوم و از خودم بپرسم مگر نمی‌گویند امام حسین مهربان است؟ پس چرا خانواده‌اش را به آن بیابان سوزان برد و اجازه داد اینقدر سختی بکشند؟ خب تنهایی می‌رفت. و هرچه می‌گذشت، نمی‌توانستم برای حسینِ آدم‌های سهل‌البکاء اشک بریزم. پرده دوم: رفیق و همکلاسی‌ دبیرستانم نشسته بود کنارم و با روضه‌ی حسین (ع) گریه می‌کرد. من اما یک چشمم به گل قالی بود و یک چشمم به ساعت مچی‌. سالها فکر می‌کردم گریه برای حسین مال مامان و باباهاست. مال نسل قدیم. آنها که همه‌چیز را راحت قبول می‌کنند و زیاد شک نمی‌کنند. نه مال چون منی که هزار سوال جواب نداده دارد. آن شبی که رفیقم را دیدم، منتظر بودم از یک‌جایی به‌بعد اشکهاش بخشکند و کم بیاورد. اصلا چه معنی داشت دختری شانزده ساله اشعار جانسوز روضه‌ها را از بر باشد و شخصیتهای کربلا را بشناسد و مثل زنان داغدیده اشک بریزد؟ یک جای کار می‌لنگید. مراسم که تمام شد، زل زدم توی سیاهی چشم‌هاش و پرسیدم: «تو الان واسه امام حسین گریه می‌کردی؟» چندثانیه به من نگاه کرد، به دستهاش، به در و به دیوار: «مگه کسی هست که براش اشک نریزه؟» بدون مکث گفتم: «آره، من.» مات نگاهم کرد و چیزی نگفت. من اما یکباره هرچه سوال توی سرم جمع کرده بودم را ریختم روی داریه. فرداشب، کتابی را آورد داد دستم و گفت: «اینو بخون، روشنت می‌کنه.» پرده سوم: مقتل لهوف را گذاشتم جلوم و شروع کردم به خواندن. ساعتهای متوالی. هرچه می‌خواندم بیشتر می‌فهمیدم و دلم نرمتر می‌شد اما از اشک هیچ خبری نبود. تا رسیدم به نقطه‌ای که امام هنگام رزم با سپاه دشمن لحظه‌ای ایستاد و سنگی بر پیشانی مبارکش نشست. سپرم افتاده بود. مردی را دیده بودم تشنه و خسته و کم‌جان. ایستاده میان میدان با پیشانی‌ای خونین و تیری که بر قلبش نشسته بود و داشت شکایت مردمی را که دعوتش کرده بودند به خدا می‌برد: «خداوندا تو می‌دانی که اینان مردی را می‌کشند که بر گسترهٔ زمین جز او فرزند دختر پیامبر نیست.» تاریک‌خانهٔ دلم لرزید و کتاب تار شد و چشم‌هام تر. من داشتم با حسین شناسنامه‌ای خداحافظی می‌کردم و برای حسین جدیدی مثل باران اشک می‌ریختم. و چه خوش گفت خداوند متعال: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» بگو: «آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند یکسانند؟!» زمر، ٩ نویسنده: فاطمه مرادی عکاس: زینب خزایی @ayehjaan
. برای بزرگ‌مردِ کوچکِ شیرازی من چند روز پیش فاتحه‌ی این خاک را خواندم. وقتی‌ مقابل همه‌ی ما مردِ زنی، زنی دیگر را به باد ناسزا بست. گفت آویزانت می‌کنم و مردی دم نزد، گفت پدرت را درمی‌آورم و کک کسی نگزید. آمد جلو و شروع کرد به زدن پرستاری تنها که نه مثل مادرِ شیرازیِ چادر‌به‌سر، خطابِ نهی داشت و نه مثل دختری توی سوپرمارکت بی‌قانونی کرده بود. و مردها همگی نظاره‌گر بودند تا لحظه‌ای که پرستار جیغ کشید که «تو حق نداری کتکم بزنی.» امسال، روایت‌های این‌مدلی زیاد دیده و شنیده‌ام. زنی بخاطر تذکر به فحش‌های ناموسی مدیرش مجبور به استعفاء شد. زنی دیگر بخاطر دل ندادن به شوخی‌های بی‌ربط مدیرش اخراج و نقره‌داغ شد. و زنها انگار خیلی مهم نیستند مگر اینکه ربطی به دوقطبی‌های داغِ جامعه داشته باشند. اگر به «زن، زندگی، آزادی» شبیه باشند، سوژه‌ی شوآف خبرها و روایتهای داغ سیاسی‌اند و اگر به «زن، عفت، افتخار» نزدیک بمانند، دستمایه‌ی تولید روایت و شعارهایی آبکی. و تمام این‌ها بر می‌گردد به اینکه ما دیگر «مردِ واقعی» نداریم یا خیلی کم داریم. از همان مردها که زن را ناموس خودشان می‌دیدند نه محل تخلیه‌ی خشم و غرض‌ورزی شخصی. از آن‌ها که سر دادند تا زنی هموطن کتک نخورد، رنج نبیند و هتک حرمت نشود. تا این پسربچه‌ را دیدم. همین پسربچه. در این تصویر تارِ دوربین ِمداربسته. که نشانم داد نسل امروز فقط بند موبایل و تبلت و کال آف دیوتی و پراندن فحش‌های ناموسی توی خیابان نمانده. که نقطه‌ی جوشش دلاوری‌ها به شعار و مال و مقام و قدرت آقایان گره نخورده. که قصه‌ی جوانمردی باکری‌ها و حجحی‌ها و سلیمانی‌ها به ته خط نرسیده. که تا امثال این بزرگ‌مرد کوچک شیرازی هست، فاتحهٔ خیلی چیزها خوانده نشده. ✍🏻 فاطمه مرادی @masture
هدایت شده از «آیه‌جان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا احزاب، ٣٣ @ayehjaan
هدایت شده از ایرانی بخوانیم
📚 شخصیت مبارز ایدئولوژی می خواهد! احمد محمود دیپلم گرفته بوده که عضو سازمان جوانان حزب توده می‌شود بی‌اینکه فلسفه‌ی سیاسی و اقتصادی و... آن را بداند. بعدتر زندانی و تبعید شده و حدود 6 سال از تمام حقوق اجتماعی محروم می‌شود. نکته همینجاست. نویسنده‌ی واقع‌گرای رمان همسایه‌ها نتوانست برای خالد مبنای فکری، سیاسی و آرمانی بیابد که مرکز ثقل تاب‌آوری سختی‌های مبارزه باشد چراکه خود هم مبنای فعالیتهای حزب توده را نمی‌دانست یا نمی‌خواست بیان کند. خواننده فقط خالدی را می‌بیند که شاهد ضعف جامعه‌ی فرودست، فقر فراگیر و سرمدار مبارزه با ستم است. اما برای چه هدفی؟ نمی‌داند. و به اعتقاد این قلم، این ضعفی بزرگ برای شخصیت خالد و صفحه‌ی 300 به بعد کتاب است. نمی‌شود نماینده‌ای برای زیست و مبارزه‌ی سیاسی به تصویر کشید اما مبانی و اهداف محرک او را در پرده‌ای از ابهام گذاشت. بنابراین به قول احمد محمود، نویسنده نمی‌تواند بدون ایدئولوژی باشد مخصوصا زمانی‌که می‌خواهد برای سرزمینش مبارز بسازد... متن کامل یادداشت بر رمان را در سایت ایرانی بخوانیم مطالعه کنید. ➡️ iranibekhanim.ir ➡️ https://t.me/iranibekhanim ➡️ instagram.com/iranibekhanim
کانال ایتای «ایرانی بخوانیم» برای علاقه‌مندان.
هدایت شده از رادیو رَزان
. بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم دوستان عزیز! براتون خبرهایی داریم، منتظرمون باشید. «رادیو رَزان» مجلهٔ صوتی روایتِ زنان مجاهد و شهید @razan_radio
شما دعوتید به مجلهٔ صوتی روایتِ زنان مجاهد و شهید. ♥️
. دین درست را از میوه‌اش باید شناخت، نه از استدلال‌های کلامی و اعتقادی! مثلا وقتی افراد بی‌نظم، منظم شدند، فقر کم شد، بی‌اخلاقی کم شد، آن وقت می‌گوییم؛ دین این جامعه درست است... امام موسی صدر @masture
هدایت شده از «آیه‌جان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. وَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفىٰ بِاللَّهِ وَكيلًا و بر خدا توکّل کن، و همین بس که خداوند حافظ و مدافع (انسان) باشد! احزاب، ٣ @ayehjaan
بعد از مرگ او را به خواب دیدند، گفتند: "خدای با تو چه کرد؟" گفت: "با من عِتاب کرد، گفت: در دنیا از من چرا چندین ترسیدی؟ (اَمٰا عَلَمْتَ اِنَّ الْکَرَمُ صِفَتی) ندانستی که کَرَم صفتِ من است؟" عطار، تذکرة الاولیاء @masture