eitaa logo
معصومانه
7.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
41 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. معصومانه؛ تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آیدی ادمین معصومانه @masumaneh_admin آیدی یکشنبه های فاطمی @yekshanbehayefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیک‌ترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت سی‌وشش و نیم • - • - • - •
«بسم الله الرحمن الرحیم» | 📷 قسمت سی‌وهفت • - • - • - • - • - • - • - • - • - • دیشب موقع خواب، فکرهای مختلفی در کله‌ام چرخ می‌خوردند. مثلا مدام از خودم می‌پرسیدم که دقیقا در عکاسی جنگی چه چیزی دیده‌ام که همیشه دوست داشتم عکاس جنگ باشم؟ هربار هم هیچ جوابی برای این سوال پیدا نمی‌کردم. تنها چیزی که می‌دانم این است که می‌خواهم هیچوقت هیچ جنگی نباشد که بخواهم از آن عکس بگیرم. دوباره و دوباره عکس‌های فلسطین را ورق زدم و به شجاعت عکاس‌هایشان آفرین گفتم. در حالی که فشار من با دیدن چندتا عکس بالاوپایین می‌شد، آن‌ها زیر موشک‌باران به کارشان ادامه می‌دادند. اما خب، امروزم مثل روزهای دیگر شروع شد. من و عزیز تمام روز در خانه ماندیم، چای و بیسکوییت خوردیم و با تماشای فیلم‌های عملیات ایران، از خوشحالی و افتخار فریاد کشیدیم. عزیز همانطور که محکم کف می‌زد گفت: «خدا حفظشون کنه!... اینا همونایی‌ان که نمی‌خوان مسلمونا یه خواب راحت داشته باشن... کاش بیشتر موشک می‌زدن!» تفکیک جملات عزیز درمورد ایران و اسرائیل برای من هم سخت شده است. اما قبل از اینکه از او بخواهم واضح‌تر دعا کند، دستش محکم به لیوان چایش خورد و آن را روی فرش چپه کرد. برای تمیزکردنش بلند شدم و لنگان‌لنگان دستمال آوردم. گفتم لنگان‌لنگان، اما پایم دیگر خوب شده است. ورمش تقریبا خوابیده و دردش هم واقعا کم شده. دلم برای اینکه تمام روز را استراحت کنم و پا روی پا بیندازم تنگ می‌شود، اما کارهای زیادی برای انجام‌دادن دارم. برای مثال، خودم خرت‌وپرت هایی را که ملیکا برای روزنامه‌دیواری آورد جمع کردم و در کمد گذاشتم. نمی‌خواهم چشمم به هیچکدامشان بیفتد. دیگر قرار نیست در این روزنامه‌دیواری از مطالب یا وسایل ملیکا استفاده کنم. با دعوایی که با او کردم، احتمالا دیگر حتی لازم نمی‌شود دعوتش کنم. آن را فراموش کنید! اگر اهل «معصومانه» هستید و زیاد به رواق ما سر می‌زنید، حتما خانم قاسمی را می‌شناسید. او زحمت کشید و تمام پیام‌هایی را که دربارۀ یادداشت‌هایم نوشته بودید برایم فرستاد. در نتیجه شخصا پیام‌هایتان را خواندم. اول از همه، بابت همراهی‌هایتان ممنونم. با تشکر ویژه از دوست ندیده‌ای که نوشته بود: «اگه یه شب {یادداشت‌های آلا} رو نخونم انگار مسواک نزدم!» واقعا حس جالبی است که بدانی نوشته‌هایت به وسایل شخصی دیگران تبدیل شده‌اند و هیچ‌چیز جایشان را پر نمی‌کند! دارم زیادی احساساتی می‌شوم. حس می‌کنم شش‌هزار و خرده‌ای دوست جدید پیدا کرده‌ام که هیچکدامشان با دست‌های تفی به من آسیب نمی‌زنند. حالا که حرفش شد، کی بود که گفت «فاطمه‌آلا خیلی کینه‌ایه و مدام از عکس‌های تفی حرف می‌زنه»؟ دستش را بگیرد بالا تا من ببینمش! دخترجان! دوست دارم کمی خودت را جای من بگذاری. ببینی چه حسی دارد که از کسی که خیال می‌کردی دوستت است چنین ضربه‌ای بخوری. بعد بخواهی ضربه‌اش را جبران کنی و روی بازرس مهمی که از آموزش‌وپرورش آمده رنگ بپاشی. عمق فاجعه را همان بزرگواری درک کرده که برایم نوشته بود: «اگه من بودم ملیکا رو می‌کشتم!» البته این حرف هم زیاده‌روی است و من فکر می‌کنم بهتر است که ما دخترها دانا و مهربان و خوش‌بیان باشیم. دقیقا برای همین بود که وقتی ملیکا برای بار دوم آمد، من خیلی عالی و بزرگوارانه با او برخورد کردم. علاوه‌بر جعبۀ بزرگ مدادرنگی‌هایش، یک دسته‌گل هم برای من آورده بود. نمی‌دانم کِی و کجا به او گفته بودم که عاشق گل داوودی هستم. دسته‌گلش پر بود از گل‌های چاق‌وچلۀ داوودی. آنقدر زیبا که به محض دیدنش، یک لبخند پت‌وپهن روی صورتم نشست... • - • - • - • - • - • - • - • - • - • (اسرائیل) ؟