eitaa logo
معصومانه
7.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
41 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. معصومانه؛ تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آیدی ادمین معصومانه @masumaneh_admin آیدی یکشنبه های فاطمی @yekshanbehayefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیک‌ترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت سی‌وسه • - • - • - • - • -
«بسم الله الرحمن الرحیم» | 📷 قسمت سی‌وسه و نیم • - • - • - • - • - • - • - • - • - • یک لحظه صبر کنید! فعلا ملیکا مهم نیست (مگر قبلش مهم بود؟). من همین الان یک جواب از فاطمه حسونا گرفتم! حس بی‌نظیری است که آدم بتواند با یکی از عکاس‌های محبوبش صحبت کند. اصلا نگران نباشید! وقتی من عکاس بزرگی شدم و چندین هزارنفر از سراسر دنیا عکس‌های من را تحسین کردند، می‌توانید با من صحبت کنید. قول می‌دهم هنرمندی مردمی باشم و جواب تمام پیام‌های محبت‌آمیزتان را بدهم! داشتم می‌گفتم. جوابش خیلی کوتاه است. با کمک گوگل ترجمه‌اش کردم: «آلای عزیز بسیار از پیامت خوشحال شدم. اینکه داری روزنامه‌دیواری‌ای درمورد فلسطین درست می‌کنی و در آن از عکس‌های من هم استفاده می‌کنی برایم معنای زیادی دارد. هیچ‌وقت از حرف‌زدن درباره فلسطین دست برندار. صدای مردم فلسطین باید همیشه شنیده شود. از حمایتت ممنونم» وقتی علامت کوچک اینستاگرام را بالای صفحه دیدم و متوجه شدم که پیامی از او دارم، خیلی خوشحال شدم. آنقدر که درد پایم را فراموش کردم. اما چند لحظه بعد، وقتی پیام را چندبار دیگر خواندم، هیجانم فروکش کرد. حتی خوشحالی‌ام هم همینطور. به خودم نگاهی انداختم. روی مبل راحتی، با پایی روی بالشت پَر، داشتم اینستاگرام را بالاوپایین می‌کردم و هر عکسی را که از آن خوشم می‌آمد برای روزنامه‌ام برمی‌داشتم. باد خنک کولر قلقلکم می‌داد و عطر خربزه‌ای که عزیز قاچ می‌کرد همه‌جا را برداشته بود. وقتی در چنین موقعیتی یک قلب کوچک پای پیامش گذاشتم، به این فکر بودم که او کجا و در چه شرایطی جوابم را داده است. وقتی که گوشش به جای آوازی که از تلویزیون پخش می‌شود به صدای بمب و انفجار بوده است؟ وقتی که روی زمینی سفت، یا روی خاک و آوارهای یک خانه نشسته بوده است؟ در وقفهٔ بین عکاسی‌هایش از مجروحین و بچه‌ها؟ خیلی دوست داشتم همهٔ این‌ها را از او بپرسم؛ ولی بلد نبودم حرف‌های توی کله‌ام را بنویسم. من عکاسم، نه نویسنده. هیچوقت نمی‌دانم چطور حرف بزنم. نمی‌توانم کلمه پیدا کنم و شاید برای همین است که هنوز به ملیکا نگفته‌ام که دیگر با او دوست نیستم. شاید برای همین فقط قلب فرستادم و بعد رفتم سر کارهای معمولی و تکالیف کلاسی خودم. پایم دوباره درد گرفت، اما توجهی نکردم. دردهای خیلی سنگین‌تری در دنیا وجود دارد که از پای بادکردهٔ من طاقت‌فرساتر است. البته راستش را بخواهید، درست‌کردن روزنامه‌دیواری هم دارد طاقت‌فرسا می‌شود. نمی‌دانم چه کارش کنم. یک‌عالمه عکس دارم که مانده‌ام برای هرکدام چه توضیحی بنویسم. حتی عکاس بعضی‌هایشان را نمی‌شناسم. یک عکس خیلی زیبا پیدا کردم که واقعا دلم می‌خواست من عکاسش بودم. اما نمی‌دانم چه کسی آن را گرفته است. هروقت پیدایش کردم به شما هم می‌گویم. دوست دارم باهم او را بشناسیم. • - • - • - • - • - • - • - • - • - • !