eitaa logo
معصومانه
7هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2هزار ویدیو
41 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. معصومانه؛ تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آیدی ادمین معصومانه @masumaneh_admin آیدی یکشنبه های فاطمی @yekshanbehayefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیک‌ترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت ده • - • - • - • - • - • -
«بسم الله الرحمن الرحیم» | 📷 قسمت یازده • - • - • - • - • - • - • - • - • - • دست آخر که پیشنهاد خانم شالچی را برایشان تعریف کردم، مینا گفت: «خوبه که! می‌تونی جبران کنی.» مریم هم گفت: «مجبوری یه کار عالی ببری.» هرچه صبر کردم، هیچکدامشان نگفتند عیبی ندارد. یا نگفتند می‌شود بعدا یا همین الان به ماجرا خندید. حتی نگفتند اگر مامان بفهمد هیچ اتفاقی نمی‌افتد و من زنده می‌مانم. بلکه مثل دوتا دوست واقعی، به من برای روزنامه‌دیواری‌ام ایده دادند. من هم مثل یک دوست غیر واقعی، حتی یک جمله از حرف‌هایشان را گوش ندادم. داشتم چشمی مسیر پرنده‌ها را دنبال می‌کردم. با انگشت‌هایم یک مستطیل درست کردم تا آسمان و کبوترهای حرم را در آن قاب ببینم. به حضرت گفتم: «می‌بینی خانوم؟ انگار نه انگار تقصیر خودشونه.» سعی کردم نقش این دونفر را در بدبختی یکی دو روز گذشته‌ام پیدا کنم. هیچ شکی نیست که حداقل پنجاه‌وسه درصد از قضیه، تقصیر آن‌هاست. تازه این حداقلش است. تقصیرشان ممکن است چیزی در حدود هشتادوهفت درصد و نصفی باشد. اگر آن‌ها اسباب‌کشی نکرده بودند و نمی‌خواستند به جای عکاسی، آن‌طرف شهر تجربی بخوانند، من را هم در مدرسه تنها نمی‌گذاشتند. من مجبور نمی‌شدم دنبال دوست بگردم و یک روز در صف نماز جماعت مدرسه با ملیکا آشنا شوم. پس طبیعتا بعدش هم آنقدر با او صمیمی نمی‌شدم که به کلاسمان بیاید و انگشت‌های تفی‌اش را هم با خودش بیاورد! در نتیجه هیچوقت مجبور نمی‌شدم روی دوست جدیدم رنگ بریزم و او هم هرگز یک بازرس آموزش‌وپرورش از آب در نمی‌آمد! اصلا هم به من ربطی ندارد که لباس فرمش مثل ماست. بازرس‌ها باید طوری لباس بپوشند که از دویست‌فرسخی هم قابل رویت و شناسایی باشند. خصوصا از پشت سر! حالا این دوتا اجازه نمی‌دادند غر بزنم و بگویم که نه روزنامه‌دیواری را دوست دارم و نه موضوعش را. وقتی تحلیل‌هایشان تمام شد، نفری یک انجیر برداشتیم و ساکت شدیم تا درس بخوانیم. حواسم جمع نمی‌شد. تازه با گذشت چندین ساعت از ماجرا، تپش قلب عجیبی سراغم آمد. اگر مامان و بابا بفهمند، چه اتفاقی می‌افتد؟ من آبروی خانم کاویانی و تمام مدرسه و دانش‌آموزانش را پیش بازرس برده‌ام. شاید شیطنت‌های قبلی‌ام فقط آبروی خودم را تهدید می‌کردند، ولی این‌بار قضیه فرق می‌کند. نسیم خنکی از روی حوض آمد و صورتم را قلقلک داد؛ اما نتوانست سرحالم بیاورد. حال‌وحوصلۀ درس نداشتم. بلند شدم و موبایل به دست در صحن چرخیدم تا شکار لحظه‌ها کنم. فقط کاش به جای عکاسی، بلد بودم دختر بهتری باشم. ؟