مریم با آنا وارد عرشه کشتی شدند.🚶🏻♀🚶🏻♀
همان نور کم سحرگاهی هم چشمانشان را اذیت می کرد.✨🌥
مدت زیادی را در تاریکی بودند.🌙🌌
دیدن روشنایی و نور کمرنگ آفتاب ٫شادی کودکانه ای را در دلهای مریم راه داده بود.🎈🙂
اما این شادی دوامی نداشت.🖐🏿❗️
دوباره پاهایشان با طناب به یکدیگر بسته شد.⛓🔐
دوباره یاد اینکه اینها اسیر هستند غمی بزرگ در دل مریم گذاشت.😪💔
مریم و آنا که بهم بسته شده بودند و با قدم های کوچک راه می رفتند بالاخره بعد مدتها پا به خشکی گذاشتند.🚶🏾♀➰🚶🏾♀
حتی خاک زمین هم برای مریم دوست داشتنی تر ازقبل به نظر می رسید.🏜🧡
فکرش را هم نمیکرد حتی دلش روزی برای خاک زمین تنگ شود.💭❗️
دختران اسیر که تعدادشان زیاد بود داخل سه گاری بزرگ جا شدند.🚺🛒
آفتاب سوزان بر شنزارهای صحرا می تابید.☀️🔥
همه ی اسیران بی حال شده بودند.🤒😩
هیچ کس قدرت اعتراض نداشت.‼️
برده ها آب را جیره بندی کرده بودند و بیشتر آن را خودشان می خوردند.💦🚰
به اسیران در حدی که زنده بمانند آب می دادند.💧❌
دوست خوبم وقتی اسیران را به حبشه رساندند هرکدام از اسیران به جایی رفتند.🚶🏻♂🚶🏾♀
مریم در قصر نجاشی٫ پادشاه حبشه٫ مسئول مراقبت از نوزاد پادشاه شد چون توانسته بود با علم طبابتش نوازد پادشاه را از مرگنجات دهد و بخاطر همین از طرف همسر پادشاه اسمش تغییر کرد و شد~ میمونه~ یعنی •مبارک•.🎀
اما آنا بخاطرچهره زیبایش شانس دیگری یافت و با تغییر نامش به •حوریه•کنیز همسر نجاشی شد.🌙💫
مریم ( میمونه) همچنان منتظر فرصتی برای فرار بود.🏃🏽♀🔍
اما آنا (حوریه ) با یادآوری سختی هایی که در طول سفر کشیدن بودند تلاش می کرد او را منصرف کند اما میمونه هیچ حرفی را قبول نمی کرد و معتقد بود او آزاد آفریده شده و باید مثل دیگر مردم دنیا آزاد زندگی کند.🍃
مریم روزی در باغ قصر در اندیشه ی رهایی غوطه ور بود که.....
#من_کتابِ_خوب_می_خوانم.
#معصومانه
#پله_های_دانایی
#قسمت_هشتم
▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️