eitaa logo
معصومانه
6.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
32 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه علیها السلام آیدی پاسخ گو @revaghenojavan آیدی مشاوره و پاسخگویی شرعی @rahe_roushan آیدی خادمیاران @khademyaran_fatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به دخترایِ با اراده و نازنین💝 خوب و خوش و سلامت هستین؟⁉️ آذر ماه نارنجی تون🔸🔶🔸 بخیر آخ آخ آخ هر چی بگین، حق دارین واقعا👌✅ میدونم که هفته قبل هر چی منتظر موندین، از پست معرفی کتاب📚 خبری نشد که نشد🙈 خییییلی سرم شلوغ شد، یادم رفت😢 ببخشین عزیزای دل🙏 البته این هفته جبران کردیم هم معرفی کتاب داریم و هم یک قسمت از ادامه ی اون داستانِ شیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆دیدی گاهی دلت صحبت کردن با کسی رو میخواد؟😌 یه صحبتی که هرچی دلت بخواد بگی خجالتم نکشی که قضاوت بشی؟👥 راستی ماکه نمیتونیم سفره دلمون رو پیش هرکسی باز کنیم😟 پس بهترین منبع برای شنیدن حرفهامون کیه؟ بله .... خداست!!!✅👌 خدای همیشه حاضر....😍 میگن دعا🤲، فریاد فطرت طبیعی آدمه. مغز عبادته! توی دعاهاست که ما حرف دلمون رو می زنیم.😇🙂 ولی حرفهای دلمون که همیشه تمومی نداره!🙁 اشکااااال نداره خداااا همیشه هست😍 حالا شده دعا بخونی ولی ندونی چی خوندی؟😭 در کتاب 💠 قصه من و خدا💠 حرفهای خودمونی با خدا می زنیم. از همه چیز میگیم از همه ی روزگارمون.✨🌖 حالا آقای💫 محسن عباسی ولدی💫 قصه واژه هایی رو از جنس 🌼دعای ابوحمزه🌼 برای ما به نگارش در آورده که همزمان با قرائت این دعای دلنشین متن های ادبی🗞 قشنگی رو میتونیم با دعا همراه کنیم. حرفهایی که همزمان با ترجمه ی این دعا نوشته شدن📝 تا بفهمیم عمق دعا 🤲چی میگه و از خدا چی میخواهیم.🤗 راستی اگه این کتاب رو‌خوندی یادت باشه همه ی تیم معصومانه رو هم٫ دعا کنی...😊
🧕که بقچه ی نان و خرما رو از ابوالقاسم گرفته بود مشغول خوردن بود. هر لقمه ای که در دهانش می گذاشت حمد و سپاس خدا رو می گفت. کمی که گذشت، ابوالقاسم گفت: در رفتن باید تعجیل کنیم تا به کاروان برسیم. 🧕با صبوری بقچه رو جمع کرد، به ابوالقاسم داد و گفت: لایُکَلّفُ اللٰهُ نَفساً إلا وُسعَها خداوند شخصی را مکلّف نمی کند مگر به اندازه توانش.. ابوالقاسم همچنان روی زینِ 🐎 نشسته بود و به پاهای 🧕 نگاه می کرد که در شن فرو رفته بود. ابوالقاسم گفت: بیا پشت من روی حیوان بشین . 🧕گفت: لَو کان فیهما اِلهَ اِلا اللّٰهُ لَفَسدتا. اگر در آسمانها و زمین به جز خداوند،خدایی وجود داشت، فساد در آسمان و زمین رخ می داد. ابوالقاسم که از حاضر جوابی 🧕 ذوق زده شده بود، بی معطلی از 🐎 پیاده شد و 🐎 را در اختیار 🧕 قرار داد. 🧕در میان چشمان بهت زده ابوالقاسم به راحتی همچون مردان سریع و چالاک بر اسب نشست و گفت: سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَلنا هذا شکر خدای را که این را به اختیار ما در آورد. 🔆 می رفت تا پشت ⛰🏔 غروب کند. ابوالقاسم که پاهایش دیگر توان نداشت، در دل دعا می کرد زودتر به کاروان برسند. ناگهان از دور سیاهی ای به چشمش خورد. بله کاروان از دور دیده می شد. با دیدن کاروان‌همچون کودکان شاد شد. از 🧕 پرسید: در میان کاروان آشنا داری؟ 🧕 تبسمی کرد و گفت: یاداوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ وَ ما مُحمَّدٍ اِلا رَسولَ يا يَحيى خُذ اِلكتابَ يا مُوسى إِنَّهُ أنَا اللّٰهُ ای داود ما تو را جانشین در زمین قرار دادیم و محمد نیست مگر پیامبری ای یحیی!کتاب را بگیر. ای موسی !من خدا هستم. ابوالقاسم از کلام دلنشین 🧕 پی برد فرزندان او داود ٫محمد ٫یحیی و‌موسی هستند😍. در کاروان پرس و‌جو کرد و پسران 🧕 را پیدا کرد👏. بالاخره ابوالقاسم فهمید 🧕 چه کسی است. او فضه خادمه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و جالب اینجاست که بیست سال است که فقط با زبان قرآن با مردم حرف میزند. ابوالقاسم تا متوجه شد 🧕کیست با لحنی محزون به🧕 گفت: یاد مظلومیت اهل بیت علیهم السلام افتادم. دلم برای شنیدن قران محمدی تنگ شده بود. امروز با آیات دلنشینی که برای من خواندی به یاد روزهای خوش کودکی افتادم که در آغوش پدرم در مسجد مدینه به نوای دلنشین قرآن و‌ کلمات پیامبر و امام علی علیه سلام گوش می دادم. دعا کن برایمان تا عاقبت بخیر شویم. بانو فضه با مهری که در چشمان سیاهش موج می زد سرش را به نشان تایید تکان داد. دوست خوبم دوست داری بدونی که فضه خانم چه روزگاری رو در گذشته سپری کرده؟ میای با هم به گذشته سفر کنیم؟ تا با سرنوشت جذاب این بانو آشنا بشیم؟ با ما همراه باش😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم نام میترا را روی دخترم گذاشت، چون علاقه شوهرم به نامهای ایرانی و فارسی را می دانست. اما بعد ها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض کرد. بارها به مادرم گفت: من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می خواهم مثل حضرت زینب سلام الله علیها باشم‌. زینب از بین همه ی بچه ها سازگارتر بود، از هیچ چیز ایراد نمی گرفت، هر غذایی را می خورد. صبور اما فعال بود، از بچگی به من در کارهای خانه کمک می کرد. حالا زینب نبود.... در سومین شب گم شدن زینب... زینب حقیقت من بود... همه ی عشق و ایمانی که در من به امانت گذاشته بود... .
🔶 دردونه های روزهای شنبه معصومانه سلام✋ کلیپی که براتون فرستادم رو دیدین⁉️ خب خداروشکر🙏😍 اگر دوست دارین بدونین برای زینب قصه ی ما که یک دختر دبیرستانی در سال 1⃣6⃣هست، چه اتفاقی افتاده⁉️ و کجاست⁉️ کتاب « راز درخت کاج » رو بخونید. این کتاب خاطرات مادر 🌼شهیده زینب کمایی🌼 در ۱۴۷صفحه است که خودتون با خوندنش با شخصیت های داستان بیشتر آشنا می شین. همیشه لازمه یک الگویی توی زندگی داشته باشیم. راستی الگوی شما در زندگیتون کیه⁉️ .
معصومانه
دوستای خیلی دوست داشتنی و کتابخون📣📣 از این به بعد بخش جدیدی به قسمت کتابخونه📚ما اضافه شده و اون، ن
سلام✋کتابخونای 📚دوست داشتنی معصومانه خوب که گوشاتون 👂رو تیز کنید صدای نفس های پاییز 🍁رو می شنوید که به شماره افتاده. به جز امروز فقط یه شنبه ی پاییزی🍂 دیگه مونده چقدددددر زود گذشت😔 ممنون که تایید👌 ✅میکنید خب خب، ببینیم حواس کیا جمع جمع هست⁉️ تو آخرین قسمتی که از داستان📃 با هم خوندیم،🧐 قرار شد به گذشته سفر✈️ کنیم تا با سرنوشت جذاب 🌼خانم فضه🌼 آشنا بشیم. دلبندانی 💝که تازه به جمع ما اضافه شدن اگر میخاین بدونین ماجرا از چه قراره پیام ریپلی شده رو بخونید.🤓 با هشتک هایی #⃣ که بالا آورده شده میتونید به قسمت های قبلی داستان🗞 مراجعه کنید. .
مریم که دختری ۱۶ساله است دوباره از همان کابوس همیشگی از خواب بیدار شد.🛌🌪😓 همان خوابی که مادرش را به اسارت می بردند.⛓ بغضش را به سختی فرو می برد و در حالی که صلیب کوچک چوبی گردنش را به دست میگیرد با چشم های نم زده میگوید: فقط پنج سالم بود !😞 تاجران برده به دهکده ریخته بودند و به زور شمشیر همه را جمع کردند و بردند.⚔فقط نوزادان٫کودکان و پیران دهکده را باقی گذاشتند و برای اینکه تعقیبشان نکنند دهکده را با آتش کشیدند.🔥🌑 مریم نمیخواست برده کسی باشد.سختی زمانه کمر پدر مریم را خم کرده بود و به کمک عصای چوبی راه می رفت.تمام امیدهایش در مریم خلاصه می شد.📜🥀 آنها شانزده سال پیش وقتی او بعد از سالها چشم انتظاری به دنیا آمده بود به یاد مریم مقدس او را مریم نامیدند.مریم تنها یادگار همسرش بود که ناجوانمردانه از او جدایش کرده و به ناکجا آباد برده بودند.🏰🌫 مریم با پدرش در کنار خانه داود و خواهر و مادرِ داود زندگی می کردند.🏘🏜 شهامت و جرئت مریم برای داود قابل تحسین بود. شب از نیمه گذشته بود و همه جا سکوت مطلق بود.🌃🕯 کلبه کوچک و فقیرانه مریم و پدرش با چند تکه وسایل چوبی پر شده بود که پدرش و داود ساخته بودند.مریم روی تخت چوبی اش خواب بود.🏚🛏🔨 ناگهان مهاجمان سواره به همراه مردی که روز قبل دهکده را زیر نظر داشت به یکباره به دهکده حمله ور شدند.🏇☄ آنها نیمه شب حمله کردند تا کسی فرصت فرار نداشته باشد😭.مریم با شنیدن جیغ وفریاد از خواب بیدار شد و از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد.قلبش از وحشت نزدیک بود بایستد.😧💥 سوارانی را دید که مشعل به دست داشتند.مردم را به زور از داخل خانه ها بیرون می کشیدند و با انداختن مشعل هایی که در دست داشتند تمام کلبه های چوبی دهکده را آتش می زدند.🔥🏠 دوست همراهم تصورش هم ترسناکه درسته؟😭 مریم سریع پیراهن بلندش رو پوشید و از اتاق بیرون زد.نگران پدرش بود میخواستند از در مخفی کلبه شان که قبلا ساخته بودند فرار کنند ولی ناگهان با لگد یکی از مهاجمان باز شد😱😨. مریم از ترس نفسش به شماره افتاده بود.دست پدر را رها و یکی از صندلی ها را برای دفاع جلوی خودشان قرار داد.ولی مهاجم با یک ضربه صندلی را به دو نیم کرد.🗡💣 مرد مهاجم لگد محکمی به مریم زد و کشان کشان او را بیرون برد..🚶‍♂⛓ دوستان خوبم به نظرتون مریم قصه ی ما اسیر خواهد شد؟😢⛓ در قسمت‌های بیشتر از سرنوشت مریم آگاه خواهیم شد ولی یادمون باشه خدا همیشه با بی گناهان هست🍃📝 .
آقای سید مهدی شجاعی در کتاب ◼️ کشتی پهلو گرفته◼️، سوگنامه اهل بیت عصمت و طهارت به ویژه وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را با زبانی روان و نثری شیوا از زبان خود اهل بیت علیهم السلام و بانوی دو عالم نقل کرده است و از همین مسیر گریزی به دل تاریخ زده و روزشمار زندگانی کوتاه مدت حضرت زهرا(سلام الله علیها) را با تاریخ اسلام آمیخته و در قالب داستانی پرکشش برای مخاطبانش روایت کرده است.    این کتاب داستان٫ ۱۶۰ صفحه‌ای٫ خود به خوبی توانسته روزهای پر فراز و نشیب زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها) را از ولادت تا شهادت به تصویر بکشد و حتی گاهی خود در مقام یک روضه خوان ظاهر شود و مخاطبش را همگام با شرح وقایع، مهمان مجلس روضه مادر سادات و اشک ریختن بر مصائب او کند. 😭  کشتی پهلو گرفته تاکنون بارها تجدید چاپ شده است و خیلی مورد استقبال قشرهای مختلف است. 💠اگر به متون ادبی علاقه مند هستی می توانی با خوندن این کتاب روضه خوانی کنی.. . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴پدر گفت که همین امشب میهمان او خواهم بود. اکنون على جان! اى شوى همیشه وفادارم! اى همسر هماره مهربانم! من عازمم. بر من مسلّم است که از امشب میهمان پدرم و خداى او خواهم بود.😞 گریزانم از این دنیاى پربلا و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانی‌ام براى رفتن، تویى و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائید که کار رفتن را سخت می‌کنید اما دلخوشم به اینکه شما هم آخرتى هستید، مال آنجائید. شما جسمتان در اینجاست. دیدار با شما از آنجا و در آنجا آسان‌تر است. على جان! ولى جدا شدن از تو همین‌قدر هم سخت است. به همین شکل هم مشکل است. به خدا می‌سپارم شما را و از او می‌خواهم که سختی‌هاى این دنیا را بر شما آسان کند. برگرفته از کتاب ▪️▪️ کشتی پهلوگرفته▪️▪️ . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
سلام🤚 به طرفدارای شنبه های کتاب📚 دوست اولین شنبه زمستانی❄️ در آخرین زمستان قرن ☃ در کنارتون هستیم😍 نورچشمی های من❤️ اگر سرنوشت🗞 مریم رو هفته های قبل خوندین🤓 امروز میتونید ادامه بدین وگرنه که با لینک‌هایی🔗 که این زیر براتون آوردم سریع یه دور بزنید😇 و بخونید📖 و برگردین پیش ما👏👏 🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 .
پدر مریم که در روشنایی آتش‌سوزی دهکده عصبانیت در چهره اش بود با عصایش به مرد حمله کرد، اما مرد قوی تر از این حرفها بود. پدر مریم که دیگر رمقی در بدن نداشت دستش را به سوی دخترش دراز کرد، مریم تلاش کرد خودش را به پدرش برساند اما پدر روی زمین افتاد و چشم هایش خیره به مریم ماند و سرش به سوی دیگر افتاد و در مقابل چشم های گریان مریم جان داد! مردِ سواری که مشعل بزرگی به دست داشت و بیرون منتظر ایستاده بود به محض خروج آنها کلبه را آتش زد . مریم با دیدن آتش درون کلبه جیغ بلندی کشید و از هوش رفت. چیزی از دهکده باقی نمانده بود، مهاجمان همه جوانان دهکده را اسیر کرده بودند . جوانان با طناب هایی بسته شده بودند و با پای پیاده حرکت می‌کردند. مریم دوستش آنا و داوود هم جز اسیران بودند . آنا کشته شدن مادرش به دست مهاجمان و آتش زدن کلبه شان را دیده بود و هنوز از مرگ مادرش منقلب بود . چشم‌های مریم از فرط گریه ورم کرده و قرمز شده بود. در حین حرکت هر بار سرش را برمی‌گرداند و با ناامیدی به دهکده سوخته شان نگاه می کرد.مریم نمی توانست باور کند اسیر شده است، همیشه از چنین اتفاقی می ترسید و عاقبت این واقعیت برایش رخ داد. قافله اسیران و مهاجمان دو روز بی وقفه زیر گرمای سوزان آفتاب در بیابان در حال حرکت بودند. لبهای اسیران خشک شده بود و هیچ امیدی به گرفتن آب از مهاجمان بی رحم نبود. اسیران به سختی در بیابان راه می‌رفتند و شن ها اذیتشان می‌کرد. کاروان اسیران و مهاجمان صحرای سوزان را پشت سر گذاشتند و به بندرگاه رسیدند. اسیران نمی توانستند از شادی درونشان بکاهند و از اینکه از بیابان خشک و سوزان جان سالم به در برده بودند راضی بودند و در دل به خود افتخار می‌کردند. مریم در دل دعا می کرد که سردسته مهاجمان آن‌ها را به تاجر بدهد واز آنان دور شود، دیگر تاب دیدن مهاجمان را نداشت! مهاجمان چندین کیسه پر از طلا از تاجر حبشه گرفتند و اسیران را به او فروختند. مریم با نفرت به آن ها نگاه می کرد. صلیبش را در دست گرفت و از پدر آسمانی خواست مهاجمان را که باعث کشتار خانواده هایشان شده و آنها را در بند اسارت کرده بودند به سزای اعمالشان برساند. قرار شد اسیران زن به حبشه و اسیران مرد به شام برده شوند. آنا باورش نمی شد که قرار است از برادرش داوود جدا شود. با صدای بلند التماس می کرد که او را جدا نکنند، ولی برده های تاجر بی اعتنا آن ها را هم جدا کردند.آن ها همگی از زمانه ی بی رحم و تقدیر نامشخصی که داشتند دل شکسته و خسته بودند و چاره ای جز تحمل نداشتند. یعنی چه آینده ای در انتظار مریم و دوستش آنا است؟ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖خیلی وقتها سوالهایی برای ما پیش میاد که خیلی دوست داریم جوابشو یک جا و منسجم بدونیم. این روزها که ▪️ فاطمیه ▪️هست خیلی خوبه با خوندن کتاب◼️« مقتل فاطمی نوجوان»◼️ از رویدادهای این روزها با تکیه به اسناد تاریخی آگاه تر بشیم و بیشترمتوجه وقایع تلخی که بر اهل بیت علیهم السلام گذشت باشیم. 📝آقای علی شُعیبی نویسنده این کتاب✒️ از زندگینامه 🌱حضرت زهرا سلام الله علیها🌱 شروع کرده و تا حوادثی که منجر به🍂 شهادت این بانوی بزرگوار 🍂می شود ادامه می دهد و در انتها از کرامات و فضائل ایشان باتوجه به اسناد یاد می کند.این کتاب ۸۶صفحه می باشید و بصورت داستان در شش قسمت آمده است✨ . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
📚در بخشی از کتاب 💠 مقتل فاطمی نوجوان 💠 با عنوان داستانی 🔆زیباترین آفریده 🔆 آمده: حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: زمانی که خداوند توانا حضرت آدم و حواء را آفرید٫ آن دو در بهشت به خود بالیدند ؛حضرت آدم به حواء گفت : خدا چیزی زیباتر از من و تو نیافریده است! خداوند دانا به جبرئیل فرمود :« این دوبنده من را به فردوس اعلی (بالاترین جایگاه بهشت)ببر» آنها واردفردوس شدند؛در آنجا دختری را دیدند که بر فرشی از فرش های بهشت نشسته٫ تاجی از نور بر سر و دو گوشواره از نور در گوش داشت؛ بهشت از نور چهره اش روشن شده بود. آدم علیه السلام از جبرئیل پرسید،:« این دختر کیست که بهشت را نورانی کرده است؟!» جبرئیل گفت:« این بانو فاطمه سلام الله علیها دختر محمد صلی الله علیه و آله وسلم است ؛ فرزندی از فرزندان تو که در آخرالزمان به دنیا می‌آید. آن تاج٫ همسرش علی بن ابیطالب علیه السلام و آن دو گوشواره ، دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام می باشند ». آدم علیه السلام گفت :« ای جبرئیل ! آیا آن ها قبل از من آفریده شده اند؟». جبرئیل گفت:« آری٫ آنها (یعنی نور آنها) چهار هزار سال قبل از اینکه تو آفریده بشوی خلق شده اند» منبع:کشف الغمه ج ۱ ص۴۵۶ . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
سلام🤚 به روی ماه طرفدارای کتاب و کتاب خوانی جانِ دل❤️ رسیدیم به قسمت ششم داستان مریم با ما همراه باشید هشتک های🔗 که این زیر براتون آوردم قسمت های قبل هست سریع یه دور بزنید😇 و بخونید📖 و برگردین پیش ما👏👏 🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 .
⛴ کشتی که مردان اسیر و داوود را می برد دیگر به سختی دیده👁 می شد ولی مریم و آنا همچنان به رفتن کشتی خیره👀شده بودند و دلشان می خواست کشتی 🚢برگردد. آنا احساس می کرد دیگر برادرش🙎🏻‍♂داوود را نخواهد دید.مریم شبیه مادری👩‍👦سعی می کرد آنا را آرام کند. ساعتی از رفتن⛴کشتی اسیران مرد به شام نگذشته بود که برده های حبشی👩‍👧‍👦زنان و دختران اسیر را وارد کشتی🛥 دیگری کردند. مریم خیلی مراقب آنا بود تا به او آسیبی نرسد. همه به طبقه ی پایین کشتی🛥 رسیدند.این مکان برای آنها که از روشنایی✨آمده بودند بسیار تاریک بود.آنا از تاریکی وحشت🌌😰 داشت.چند لحظه طول کشید تا مریم به تاریکی عادت کند.بوی خیلی بدی می آمد. مریم با دقت به اطراف نگاه🧐 کرد. آنجا اسیران زن دیگر با سنین مختلف بودندکه از روزهای قبل سوار کشتی شده بودند.مریم به بالا نگاه👀کرد پنجره بزرگ کف کشتی تنها منفذو روشنایی بود. مریم طبابت را از پدرش یاد گرفته بود.برای جلوگیری از عفونت پاهای آنا و بقیه اسیران پاهایشان را در کمی🌊 آب دریا که در کف کشتی بود گذاشت.بقیه ی اسیران آنجا فهمیدند که مریم طبابت بلد است و از او کمک خواستند و مریم‌کمکشان می‌کرد. روزها میگذشت و اسیران تمام وقت در طبقه پایین کشتی بودند. مریم خیلی مهربان بود و به همه کمک‌می کرد.اصلا خوابش😴 نمی رفت.همه اش پدرش را به خاطرمی آورد.به زنان رسیدگی می کرد.مریم ساعت🕰 را از حرکت خورشید🌝 حدس می زد.سعی می کرد خودش را مشغول کند تا کمی این شرایط سخت برایش تحمل پذیر شود. سخت ترین امتحان مریم گرسنگی بود.غذای🥣خیلی کمی می دادند و هیچ کس جرئت اعتراض نداشت.مریم نزدیک بود از گرسنگی جانش را از دست بدهد که تصمیم گرفت به غذای کمی که می دهند اعتراض کند. یا او را می کشتند و از این درد راحت می شد یا غذایشان🍛را بیشتر می کردند.با دیدن آنا که از گرسنگی و ضعف بدنی نزدیک بود جان به جان افرین تسلیم کند عصبانیتش😡بیشتر شد و بدون اینکه با کسی صحبت کند از پله ها بالا رفت و به در کوچک چوبی🚪کوبید... 🤓🤔اگر دوست داری بدونی چه اتفاقی با این تصمیم مریم می افتد قسمت بعد رو‌از دست نده . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚کتابی زیبا و جذاب از زندگی 💠اشرف سادات منتظری💠 مادر🔆 شهید محمد معماریان🔆 که توسط نشر حماسه یاران به بیش از شصتمین چاپ خود رسیده است.  خاطرات مادران شهدا و عاشقانه‌های آنها یکی از جذاب‌ترین و دلنشین‌‌ترین آثار در دفاع مقدس باشد. مادرانی است که در جنگی هشت ساله سهم مهمی داشتند سهمی که بدون هیچ چشم‌داشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بی‌صدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. حالا که چهل سال از آن سال‌ها می‌گذرد این خاطرات بازهم خواندنی است.  در کتاب🔶 تنها گریه کن 🔶 تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت کوتاهی نکرد. کتاب◀️ تنها گریه کن ▶️ علاوه بر استقبال عموم مردم٫ به گفته ی دوستان ِنوجوان ِهم سن و سال خودتون هم ٫کتاب بسیار دلنشینی است.خواندش را به شما معصومانه ای عزیز توصیه میکنم. . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
همین که مریم به در چوبی کوبید و دید کسی جواب نمی دهد شروع به فریاد زدن کرد.🗣📢🗣برده ای در آستانه ی در حاضر شد ولی بالگدی محکم مریم را به پایین هُل داد.🍂🚪 هیچ کس جرئت نمی کرد به مریم کمک کند چون می ترسیدند شرایطشان بدتر شود.🖐🏿🕳 ولی مریم دوباره بلند شد و به در کوبید و دعاکرد آنهایی که از آب و غذا دادن بهشان کوتاهی می کنند دچار عذاب الهی شوند‌.⚡️❕ مریم از اینهمه بی اعتنایی دلش شکست چون واقعا دلش به حال اسیران می سوخت و از پدر آسمانی اش خواست تا جزای اعمالشان را ببینند.💧🤲🏼✔️ ولی همچنان به داد و‌فریاد مشغول بود.🗣!📢 برده ها دیدند که صدای مریم قطع نمیشود شروع کردند با شلاق به سرو صورت مریم زدند.ولی مریم همچنان دست از اعتراض برنمیداشت.👊🏼❗️ دست ها و صورت مریم در اثر ضربه های شلاق خونین شده بود.💉⛓ بالاخره یکی از مسئولین کشتی که فردی مسیحی‌و‌معتقد بود متوجه سروصدا و پیگیر ماجرا شد و فهمید تا الان برده ها آب و غذای اسیران را می دزدیدند.برده هاهم از ترس٫ گناه دزدی را به گردن یکدیگر می انداختند و همدیگر را متهم می کردند.👈🏼❗️👉🏼 بعد از این اتفاق با نظارت همین مسئول کشتی آب و غذای کافی به اسیران داده می شد و حتی اجازه دادند تا دارو در اختیار مریم قرار داده شود تا اسیران مجروح را مداوا کند. 💊💉✔️ مریم سعی می کرد به اسیران دلداری دهد و آنها را به آینده امیدوار کند اگر چه روزانه تعدادی از اسیران بخاطر جراحات زیاد جان خودشان را از دست می دادند.⚰🍃 تنها چیزی که مریم را در این شرایط سخت مقاوم تر می کرد توسل و دعا بود.🤲🏼!📿 بلاخره خشکی از دور دیده شد.این را وقتی مریم و اسیران متوجه شدند که یک برده در را باز کرد وگفت: بجنبید بیایید روی عرشه! وقت پیاده شدن است!🏃🏾‍♂🏃🏽‍♀🏃🏾‍♂ مریم به ولوله ای که بین اسیران افتاده بود خیره شد ولی از عمق جان خوشحال بود که از این امتحان عجیب جان سالم به در بردند.😍🙂😍 حالا سرزمین جدید و زندگی جدید چه تقدیری رقم می زند را در قسمت های بعد داستان باهم میخوانیم. . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
سلام🤚 به طرفدارای شنبه های کتاب📚 دوست یه شنبه ی نسبتا سرد رو داریم پشت سر می‌گذاریم نورچشمی های من❤️ اگر سرنوشت🗞 مریم رو هفته های قبل خوندین🤓 امروز میتونید ادامه بدین وگرنه که با لینک‌هایی🔗 که این زیر براتون آوردم سریع یه دور بزنید😇 و بخونید📖 و برگردین پیش ما👏👏 🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 .
49.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی ماه بهمن از راه می رسد برای پدربزرگ و مادربزرگ ها و پدران و مادران ما پر از خاطرات است. در این دهه اسلام تولدی دوباره یافت و نقطه عطفی در تایخ شکوهمند کشورمان محسوب شد.پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷باعث شد که خیلی از نویسنده ها٫ خاطرات خود را در قالب داستان برای نسل های آینده به جا بگذارند. مجموعه داستان •مثل بقیه ی باباها • خاطرات کوتاه تلخ و شیرین از حال و هوای روزهای قبل از انقلاب است که توسط آقای محمدرضا شرفی مخصوص نوجوانان نوشته شده است.خواندن سی داستان کوتاه جذاب٫ شما رابه سالهای دوری میبرد .سالهایی که برای حفظ آرامش و امنیت امروز ملت ایران٫ لاله گون شد! . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
مریم با آنا وارد عرشه کشتی شدند.🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀ همان نور کم سحرگاهی هم چشمانشان را اذیت می کرد.✨🌥 مدت زیادی را در تاریکی بودند.🌙🌌 دیدن روشنایی و نور کمرنگ آفتاب ٫شادی کودکانه ای را در دلهای مریم راه داده بود.🎈🙂 اما این شادی دوامی نداشت.🖐🏿❗️ دوباره پاهایشان با طناب به یکدیگر بسته شد.⛓🔐 دوباره یاد اینکه اینها اسیر هستند غمی بزرگ در دل مریم گذاشت.😪💔 مریم و آنا که بهم بسته شده بودند و با قدم های کوچک راه می رفتند بالاخره بعد مدتها پا به خشکی گذاشتند.🚶🏾‍♀➰🚶🏾‍♀ حتی خاک زمین هم برای مریم دوست داشتنی تر ازقبل به نظر می رسید.🏜🧡 فکرش را هم نمیکرد حتی دلش روزی برای خاک زمین تنگ شود.💭❗️ دختران اسیر که تعدادشان زیاد بود داخل سه گاری بزرگ جا شدند.🚺🛒 آفتاب سوزان بر شنزارهای صحرا می تابید.☀️🔥 همه ی اسیران بی حال شده بودند.🤒😩 هیچ کس قدرت اعتراض نداشت.‼️ برده ها آب را جیره بندی کرده بودند و بیشتر آن را خودشان می خوردند.💦🚰 به اسیران در حدی که زنده بمانند آب می دادند.💧❌ دوست خوبم وقتی اسیران را به حبشه رساندند هرکدام از اسیران به جایی رفتند.🚶🏻‍♂🚶🏾‍♀ مریم در قصر نجاشی٫ پادشاه حبشه٫ مسئول مراقبت از نوزاد پادشاه شد چون توانسته بود با علم طبابتش نوازد پادشاه را از مرگ‌نجات دهد و بخاطر همین از طرف همسر پادشاه اسمش تغییر کرد و شد~ میمونه~ یعنی •مبارک•.🎀 اما آنا بخاطرچهره زیبایش شانس دیگری یافت و با تغییر نامش به •حوریه•کنیز همسر نجاشی شد.🌙💫 مریم ( میمونه) همچنان منتظر فرصتی برای فرار بود.🏃🏽‍♀🔍 اما آنا (حوریه ) با یادآوری سختی هایی که در طول سفر کشیدن بودند تلاش می کرد او را منصرف کند اما میمونه هیچ حرفی را قبول نمی کرد و معتقد بود او آزاد آفریده شده و باید مثل دیگر مردم دنیا آزاد زندگی کند.🍃 مریم روزی در باغ قصر در اندیشه ی رهایی غوطه ور بود که..... . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدین خیلی وقتها از یه نفری خیلی خوشمون😍 میاد همش دوست داریم ازش الگو برداریم و مثلش👌 رفتار کنیم. 💚امام علی علیه السلام💚 یکی از دوست داشتنی ترین هاست. آقای حسین سیّدی در کتاب ✳️امیر گلها✳️ در چهار فصلِ "خویشتن"، "خداوند"، "دیگران" و "طبیعت" ما رو بیشتر با امام علی علیه السلام آشنا میکنه راه رو‌برامون روشن میکنه🔮 و در مواجه با خیلی از مسائل الگو دستمون میده.✅ دیگه اینکه کتاب از بخش های کوتاهی تشکیل شده که خوندنش رو خیلییی راحت میکنه.🤓 دوست خوبم حواسمون به الگوهای زندگیمون باشه ها‌.🧐 . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
به سفر می رویم! آيا خود را براي سفري طولاني و درازمدت آماده کرده ايد؟ مهم ترين سفر هر کس در طول زندگي! سفري سخت و البته لذت بخش! سفري که مقصد آن بدون شک، هزار هزار بار زيباتر و دلپذيرتر از بهترين جاهايي است که تاکنون ديده ايد! سفري که کم ترين تأخير در آن ممکن است به پشيماني بي اندازه تان بينجامد! سفر به سوي همه ي خوبي ها! سفر از تاريکي ها به سوي نور! سفر به سوي برترين آرزو هاي بشري! سفر به سوي پروردگار! اشتباه نکنيد! سفر ما يک سفر خيالي و داستان گونه نيست؛ اين يک سفر واقعي است؛ آن قدر واقعي که خدا در قرآن بر آن تأکيد کرده است: انسان به سوی خدا می رود. اين سفر هم مانند همه ي سفرها نياز به اطلاعات لازم درباره ي مبدأ، مقصد، راه و چگونگي مسير دارد. امام علي(علیه السلام)  مي فرمايد: «خدا رحمت کنده بنده اي را که بداند از کجا آمده است؛ در کجا هست؟ و به کجا مي رود؟» در کتاب 💠مسافران آسمان💠 اثر سید مهدی هاشمی ما می توانیم اطلاعات کافي نسبت به اين سفر مهم و حياتي را به دست آوريم.داستان های جذاب و مثالهای زیبای این کتاب شما را به ادامه ی مطالعه ی این کتاب ترغیب می کند. اين کتاب به چند بخش تقسيم شده است: من کيستم؟ آفريننده ي  من کيست؟ راهنما و پيشواي من کيست؟ سرانجام من چه خواهد شد؟ نقشه ي راه چيست؟ دشمن و راهزن کیست؟ توشه ي راه چيست؟ چه کارهايي بايد انجام دهم؟ معصومانه ای های عزیز امیدواریم با خواندن این کتاب نقشه ی راه زندگی ات را دقیق تر بررسی کنی .
میمونه در اندیشه رهایی غوطه ور بود که مرد جوانی را دید.👀👨🏻 لباس های مرد با افراد دربار تفاوت داشت.لباس سفید بلند عربی به تن داشت و محاسن و چشم های مشکی رنگش مهربانی خاصی به چهره اش بخشیده بود.🌱✨🌙 میمونه دوست داشت بداند این مرد کیست که چنین با احترام با اوبرخورد می شود.🤔🧐 بعد از پرس و جو فهمید این شخص جعفر بن ابی طالب است که سالهاست همراه همسر و اقوامش در حبشه زندگی میکند و از دوستان نزدیک پادشاه حبشه است.👨‍👩‍👧‍👦🏜🏰 سالها قبل مشرکان مکه که از عربستان آمده بودند از پادشاه حبشه خواسته بودند جعفربن ابی طالب و یارانش را برگرداند اما جعفر بن ابی طالب چنان از کتاب آسمانی اش سخن گفت که همگی سخت گریه کردند و پادشاه حبشه شیفته او شد .😍💛او به احسان و نیکی و دستگیری از فقرا چه یهودی٫مسیحی و مسلمان مشهور بود و همه را در یک سفره می نشاند.🙂👱🏻‍♂🧔🏻👨🏾🍲 میمونه در دل یک آرزو کرد.💫 کاش اربابی چون جعفر بن ابی طالب داشت.🌈🌝 دوست خوبم در قصر اتفاقات مختلفی می افتاد و کلا رسم حسادت و زیر آب زدن بین کنیزان رایج بود که ما به آن نمی‌پردازیم.💁🏻‍♀🖐🏾🙂 روزی از این روزهای خدا ٫نجاشی متوجه شدتعدادی از مردم حبشه که توسط جعفر بن ابی طالب به دین اسلام در آمده بودند برای دیدار پیامبر قصد عزیمت به مدینه را دارند.🐫🚶‍♂🐪او‌که به پیامبر خیلی علاقه داشت نیت کرد همراه آن ها تعدادی غلام و مقداری هدیه برای پیامبر به مدینه بفرستد.🚶🏿‍♂🚶‍♂ نجاشی با پیشنهاد همسرش٫ دو کنیز هم به این هدایا اضافه کرد. به نظر شما آن دو کنیز چه کسانی بودند؟ خدای اَر به حکمت ببَندَد دَری🚪 گشاید به فَضل و کَرَم دیگری✨🙃 . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗📘چهار فانوس📙📕 داستانی است که سعید تشکری در چهار فصل به روایت بخش‌هایی از زندگی نمایندگان خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و زوایای پنهانی آغاز عصر غیبت و فضای بحث برانگیز نیابت امام پرداخته است. در این اثر سعی شده است که آن جامعه در قالب داستان به تصویر کشیده شود. 🌿دوستان معصومانه ای عزیز داستان های زیبای این کتاب شما را با مهربانی های امام عصر مآنوس تر می کند.حتما خواندن این کتاب را به خودتان هدیه دهید. . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
همراه خوب معصومانه ای!😍🖐🏻 رسیدیم 🚶‍♀به اینجای داستان که...... دو کنیز همراه هدایا رهسپار شدند آنها کسی نبودند جز میمونه و حوریه!!!🔮✨ باهر به نمایندگی از جعفر بن ابی طالب مأموریت داشت تا هدایای پادشاه حبشه را به مدینه برساند.🐫✉️ جعفر از باهر خواست مراقب سلامتی افراد کاروان به خصوص دخترها باشد و از خداوند برایشان طلب عاقبت به خیری کرد.این رفتارهای مهربانانه میمونه را شگفت زده کرد. خورشید با قدرت می‌تابید آفتاب کویر داغ و سوزان بود کروان کوچک در کویر سوزان همچون خط باریکی به نظر می‌رسید🏜میمونه و حوریه در کجاوه نشسته بودند و با خوراکی های خوشمزه ای😋🍱 که در آن جا بود از گرمای سوزان کویر به دور بودند.⛱🌿میمونه گمان داشت جعفر برایشان تکیه گاه محکمی همچون پدرش و داوود است و از بودن جعفر خوشحال بود ولی چون جعفربن ابیطالب باآنها نیامده بود نگران بود. میمونه دوست نداشت کنیز باشدمیخواست مثل بانویی که قبلا برایش کار می کرد آزاد باشد و آزاد و رها زندگی کند و از آزادی اش لذت ببرد ولی فکر کنیز بودن شبیه کابوسی به یکباره به ذهنش هجوم آورده و برایش دردناک و عذاب آور بود.☄😞میمونه برعکس حوریه که بی اعتنا به اتفاقات بیرون به خوردن و خوابیدن سرگرم بود ٫متوجه رفتاری از سوی باهر و دیگر مردان همراه او شد. آنها چندین نوبت در طول شبانه روز 🌤🌎🌙و در ساعات خاصی به عبادت📿 دسته جمعی بر می خاستند و جملات عربی زیبایی بر زبان می‌آوردند 😇🗣که برای میمونه که عاشق شعر بود دلنشین می‌آمد.📝 میمونه که از زمان عبادت آنها خبر داشت مشتاقانه در انتظار شنیدن بود و هر گاه به عبادت می ایستادند پرده کجاوه را کنار می زد و نظاره گر و شنونده ی کلام زیبای آنها می‌شد .چشمهایش را می بست👀 و اجازه می‌داد کلمات در ذهنش جاری شوند. 🧠💫معنی عبارات را نمی دانست اما آرامش قلبی خاصی به او می داد و این آرامش شعف شنیدن آنها را لحظه به لحظه بیشتر می کرد. میمونه در نوبه به همراه پدرش هر شب قبل از خواب دعا می‌کرد 🤲🏻🌃خوب به خاطر داشت که کلماتی که از انجیل بر زبانش جاری بود برای سپاسگزاری و شکرگزاری از خداوند بود و همیشه احساس خوبی داشت اما هرگز به زیبایی و دلنشینی کلامی که اکنون به گوش می‌رسید نبود!🎈👂🏻 ولی همه ی این ها به یک طرف ٫میمونه ی داستان ما در اندیشه فرار بود! او از صحبت های دو نگهبان شنیده بود👂🏻👥 که تا مدینه فاصله اندکی دارند.🛤می خواست قبل از اینکه دیر شود فرار کند.🗾 دوستان عزیز به نظر شما این بار میمونه موفق به فرار می شود⁉️🧐🛶 . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️