eitaa logo
معصومانه
6.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
32 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه علیها السلام آیدی پاسخ گو @revaghenojavan آیدی مشاوره و پاسخگویی شرعی @rahe_roushan آیدی خادمیاران @khademyaran_fatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام🤚 به روی ماه طرفدارای کتاب و کتاب خوانی جانِ دل❤️ رسیدیم به قسمت ششم داستان مریم با ما همراه باشید هشتک های🔗 که این زیر براتون آوردم قسمت های قبل هست سریع یه دور بزنید😇 و بخونید📖 و برگردین پیش ما👏👏 🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 .
⛴ کشتی که مردان اسیر و داوود را می برد دیگر به سختی دیده👁 می شد ولی مریم و آنا همچنان به رفتن کشتی خیره👀شده بودند و دلشان می خواست کشتی 🚢برگردد. آنا احساس می کرد دیگر برادرش🙎🏻‍♂داوود را نخواهد دید.مریم شبیه مادری👩‍👦سعی می کرد آنا را آرام کند. ساعتی از رفتن⛴کشتی اسیران مرد به شام نگذشته بود که برده های حبشی👩‍👧‍👦زنان و دختران اسیر را وارد کشتی🛥 دیگری کردند. مریم خیلی مراقب آنا بود تا به او آسیبی نرسد. همه به طبقه ی پایین کشتی🛥 رسیدند.این مکان برای آنها که از روشنایی✨آمده بودند بسیار تاریک بود.آنا از تاریکی وحشت🌌😰 داشت.چند لحظه طول کشید تا مریم به تاریکی عادت کند.بوی خیلی بدی می آمد. مریم با دقت به اطراف نگاه🧐 کرد. آنجا اسیران زن دیگر با سنین مختلف بودندکه از روزهای قبل سوار کشتی شده بودند.مریم به بالا نگاه👀کرد پنجره بزرگ کف کشتی تنها منفذو روشنایی بود. مریم طبابت را از پدرش یاد گرفته بود.برای جلوگیری از عفونت پاهای آنا و بقیه اسیران پاهایشان را در کمی🌊 آب دریا که در کف کشتی بود گذاشت.بقیه ی اسیران آنجا فهمیدند که مریم طبابت بلد است و از او کمک خواستند و مریم‌کمکشان می‌کرد. روزها میگذشت و اسیران تمام وقت در طبقه پایین کشتی بودند. مریم خیلی مهربان بود و به همه کمک‌می کرد.اصلا خوابش😴 نمی رفت.همه اش پدرش را به خاطرمی آورد.به زنان رسیدگی می کرد.مریم ساعت🕰 را از حرکت خورشید🌝 حدس می زد.سعی می کرد خودش را مشغول کند تا کمی این شرایط سخت برایش تحمل پذیر شود. سخت ترین امتحان مریم گرسنگی بود.غذای🥣خیلی کمی می دادند و هیچ کس جرئت اعتراض نداشت.مریم نزدیک بود از گرسنگی جانش را از دست بدهد که تصمیم گرفت به غذای کمی که می دهند اعتراض کند. یا او را می کشتند و از این درد راحت می شد یا غذایشان🍛را بیشتر می کردند.با دیدن آنا که از گرسنگی و ضعف بدنی نزدیک بود جان به جان افرین تسلیم کند عصبانیتش😡بیشتر شد و بدون اینکه با کسی صحبت کند از پله ها بالا رفت و به در کوچک چوبی🚪کوبید... 🤓🤔اگر دوست داری بدونی چه اتفاقی با این تصمیم مریم می افتد قسمت بعد رو‌از دست نده . ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ معصومانه؛ کانال اختصاصی دختران نوجوان آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ▫️◽️◻️⬜️◻️◽️▫️
سلام🤚 به طرفدارای شنبه های کتاب📚 دوست یه شنبه ی نسبتا سرد رو داریم پشت سر می‌گذاریم نورچشمی های من❤️ اگر سرنوشت🗞 مریم رو هفته های قبل خوندین🤓 امروز میتونید ادامه بدین وگرنه که با لینک‌هایی🔗 که این زیر براتون آوردم سریع یه دور بزنید😇 و بخونید📖 و برگردین پیش ما👏👏 🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 .