🌸 بدان رَحِمَک الله 🌸
بدان که امید است مشمول رحمت حق باشی، خداوند در هر حال، چه در حال حرکت و چه در حال سکون و آرامش و در هر عضو پیکرت که به حرکت در آوری و هر ابزاری که به کار میبری، بر عهده تو حقوقی دارد که تو را در میان گرفته اند، که بعضی از آن حقوق بزرگتر و پر اهمیتتر است.
رساله الحقوق عنوان حدیثی طولانی از امام سجاد (ع)است. این حدیث كه حاوی بیش از ۵۰ وظیفه برای فرد نسبت به ديگران است، در حقیقت درسنامهای اخلاقی است که بیان کننده رفتار انسان در حوزه روابط فردی و اجتماعی است. حقوق مطرح شده در این رساله دربرگيرنده بسیاری از روابط اجتماعی هر فرد است. مثل وظایفی نسبت به پدر، مادر، همسر، فرزند، همسایه، استاد، شاگرد، مؤدن، امام جماعت، حكومت و ....
امام سجاد(ع) در این حدیث ۵۱ حق الهی را در هفت دسته بر میشمارند:
🌸 حق خداوند
🌸 حق نفس و اعضای بدن
🌸 حق افعال عبادی
🌸 حق حاکم و مردم
🌸 حقوق خویشاوندان
🌸 حقوق برخی اصناف اجتماعی
🌸 حق مالی
#پله_های_دانایی
#بدان_رحمک_الله
#علی_شعیبی
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
در بخش حق انسان بر خویشتن میخوانیم:
1. از تمام نیروهایی که خداوند در اختیار ما قرار داده است، برای قرار گرفتن در مسیر بندگی خداوند استفاده کنیم.
2. حق اعضای بدن خود مانند زبان، گوش، چشم، دست، پا، شکم و عورت را ادا کنیم و حترام و حقوق آنها را حفظ و از آنها نگهداری کنیم؛ چرا که انسان برای عبادت و بندگی خداوند یکتا به این اعضا نیاز دارد.
3. در ادای این حقوق از خداوند کمک بخواهیم؛ چرا که بدون کمک او هیچ کاری امکان پذیر نیست.
#پله_های_دانایی
#بدان_رحمک_الله
#علی_شعیبی
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
🌛در کوچه پس کوچه های شهر 🌜
با آنكه شهر بسيار بزرگ و پهناور است، امـا مـسيرها همه كوتاه هستند و سفرها به سرعت انجام ميگيرد. كوچه باغهاي شهر گرچه قديمي اند اما فرسوده نيستند . كوچـه هـا آب و جارو شده با درختاني سرسبز كه سايه هـاي پـر مهـر خود را بـدون تـاريكي بـر رهـروان گـسترانيده انـد، بـراي پذيرايي از مهمانان خدا، آماده اند.
در خَم هر كوچه اي نماي دلنشين خانه اي از خانه هاي اولياء خدا با نـواي دلكـشي از تلاوت، توجه تو را به آيه هاي خداي رحمان جلب ميكند.هزاران فرشته ی زيباي الهي كه هيچ همهمه اي ندارنـد وجايي را اشغال نميكنند، در حال پذيرائي اند. با لبهايشان به تسبيح خدا مأمورند و بـا نگـاه مهربانـشان بـه تحـسين مهمانان مشغول .
گاهي دستان پر عاطفه ی خود را براي دعوت، به سـوي مهمانان دراز ميكنند؛ و گاهي براي دعا به ايشان، به سـوي ميزبان بالا ميبرند .
و خداونـد بـا رضـايت، خواسـته هـاي
ايشان را در حقّ بندگانش اجابت ميكند. همه مي دانند كـه خدا دعاي ملائك مقرّب خود را هيچ گاه رد نمي كند؛ كه او خود اينهمه مِهر مهمانان را به دل ملائك انداخته است، و خود از ايشان در دلسوزي براي مهمانان دلجويي ميكند.
#پله_های_دانایی
#شهر_خدا
#استاد_پناهیان
🌱🌸📚🌱🌸📚🌱🌸📚🌱🌸
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
🌱🌸📚🌱🌸📚🌱🌸📚🌱🌸
شاید خیلیها سرود «ممد نبودی ببینی... » را شنیدهاند، اما توجه نداشته باشند که منظور از «ممد» همان شخصیت مورد اشاره ما در داستان فرمانده شهر نوشته زندهیاد داوود بختیاری دانشور است؛
فرمانده رزمآوری که با کمترین امکانات ممکن، 45 روز دروازههای خرمشهر را به روی بعثیهای تا دندان مسلح بسته نگه داشت و به آنها آموخت که فتح سه روزه ایران در رویا نیز دست نیافتنی نیست!
«فرمانده شهر» پانزدهمین کتاب از سلسله کتابهای قصه فرماندهان است که مهیجترین حوادث رقمخورده در زندگی سردار دلاور خرمشهر در آن بازتاب یافته است.
نویسنده در این کتاب به مخاطبش میگوید که جهانآرا را نباید صرفاً یک رزمنده در مدت کوتاه عمرش پس از آغاز جنگ تحمیلی قلمداد کرد.
او، گذشتهای به مراتب جسورانهتر دارد و اگرچه یک سال از پایان عمرش را در دفاع از سرزمین مادریاش گذرانده، اما سالها در صف مبارزه با رژیم پهلوی، تازیانه خورده و شکنجههای جانکاه را از سر گذرانده است.
نویسنده، داستانهای خود را از مقطع عضویت او در گروههای مبارز آغاز میکند و تصاویری از دشوارترین لحظههای نوجوانی جهانآرا زیر شکنجههای ساواک میسازد. نویسنده در این داستانها تا پیروزی انقلاب، به دست گرفتن فرماندهی نیروها در خرمشهر، اعجاز در مقاومت و نهایتاً سقوط هواپیمای حامل جهانآرا او را همراهی میکند.
#پله_های_دانایی
#فرمانده_شهر
#داوود_بختیاری
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
•┈┈••🌱🌸•📚•🌸🌱••┈┈•
کتابخونا و کتابخورا سلااااام🤗😘
سلام به روی ماه و به چشمان کتابخون هَمَتون😃😍
فصل زیبا و سرسبز بهار تموم شد🏞 و فصل پرشور وحرارت تابستون شروع🥵😉💖
فصلی که باید از لحظه لحظه اش استفاده کنیم و اتفاقات خوبی رو برای خودمون رقم بزنیم👌
یکی از اتفاقای باحال و دوست داشتنی💝 پیداکردن کتابای خوب 📚و خوندنشون🤓 و معرفی به بقیه 🎤و هدیه دادن کتاب به اونایی که برامون عزیزن📗💞
این کار خوب رو دختران معصومانه همیشه انجام میدن💗 و امروز قراره با کلی کتاب رفیق بشیم🤩📚 البته بعضیاشونو قبلا در همین کانال باهاشون رفیق شدیم😉😍
اما یه تشکر وییییژژژه کنم😘 از همه رفقای کتابخونم که شنبه ها #پله_های_دانایی رو با چشمان مهربونشون همراهی میکنن🥰😍
رهبر معظم انقلاب سالها قبل درباره شاهکار «ویکتور هوگو» اینگونه اظهار داشتند:
«به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه رمانهای طول تاریخ را نخواندهام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خواندهام که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست. بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خواندهام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خواندهام. امیرارسلان هم خواندهام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خواندهام. وقتی نگاه میکنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، میبینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچکس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بودهام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم … من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است … زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»
#پله_های_دانایی
#کتاب_بینوایان
#ویکتور_هوگو
•┈┈••🌱💛•📚•💛🌱••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
•┈┈••🌱💛•📚•💛🌱••┈┈•
دوستای خیلی دوست داشتنی و کتابخون📣📣
از این به بعد بخش جدیدی
به قسمت کتابخونه📚ما اضافه شده
و اون، نقل بخش هایی از یه کتاب 📙هست
البته نه هرهفته
بلکه یک هفته در میون🤩
از اسم کتاب📘 نپرسید که تا فعلن فعلنا مجهوله
آخ که چقدر حال میکنم😌
همین که یه قسمت از متن🔖 رو بزاریم
کلی پیام از شماها برسه که اسم کتاب📕 رو گفته باشه😋
راستی میتونید نظرات خودتون رو درباره این طرح با ما در میون بگذارید📩
یا در مورد هر قسمت کتاب احساستون رو بگید💌
مشتاقااانه منتظر نظرات شما عزیزان هستیم😇
#معصومانه
#من_کتابِ_خوب_می_خوانم
#پله_های_دانایی
🔆وسط آسمان بود. ابوالقاسم صورتش را از هوای آفتاب سوزان پوشانده بود ،همانطور که به بیابان بی انتها خیره شده بود ،سوار بر 🐎گران قیمت و ⬛️ رنگش میرفت.
ناگهان 🧕 تنهایی وسط بیابان را دید:
-این دیگه چه سرابیه؟اگه به قبیله ام بگم میگن ابوالقاسم که در جنگ آوری زبان زده، داره عقلش را از دست میده!
سریع خودش را به 🧕رساند و متعجب تر از قبل به او خیره شد.
پیرزن 🧕سنگینی بدنش را روی عصای چوبی انداخته بود و به آرامی گام برمیداشت، لباس ⬛️و پوشیده به تن داشت و موهایش را زیر شالی پنهان کرده بود و زیر لب ذکر می گفت٫ بی اعتنا به سوارکاری که اکنون به پا به پای آن حرکت می کرد.
ابوالقاسم که دید پیرزن 🧕همچنان بی اعتنایی می کند و حتی نیم نگاهی به او ندارد خودش را نزدیکتر کرد و بلند گفت:
-اولش فکر کردم سراب دیدم اما الان در عجبم یه زن ِتنها توی بیابان برهوت چیکار میکنه؟
🧕 بدون اینکه سخن بگوید لابه لای شن های سنگین و داغ بیابان به سختی قدم بر می داشت و به راهش ادامه میداد.
ابوالقاسم 🐎را جلوی قدمهای پیرزن نگه داشت، 🧕بدون اینکه سرش را بلند کند٫ ذکرش را گفت. ابوالقاسم که دیگر طاقتش طاق شده بود محکم پرسید:
-شما که هستید؟
🧕 به آرامی گفت : و قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ
بگو به سلامت٫ که به زودی آگاه می شوند.
ابوالقاسم متوجه شد فراموش کرده سلام کند خجالت زده گفت:
-منو ببخشید سلام علیکم
از پاسخ قرآنی پیرزن 🧕مشتاق شده بود که بداند او کیست و اینجا چه کار می کند شتابزده گفت:
-توی این بیابون چه می کنید؟
#معصومانه
#من_کتابِ_خوب_می_خوانم.
#پله_های_دانایی
#قسمت_اول
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معصومانه
#پله_های_دانایی
#من_کتاب_خوب_می_خوانم
به رضا نگاه کردم که هاج و واج تر از خودم به گوشهای زل زده بود و حرفی نمیزد.
چیزی راه گلویم را بسته بود. می خواستم داد بزنم و تمام آنچه توی دلم بود رو بیرون بریزم؛
ولی نمیتوانستم؛ ذهنم با تمام معادلاتش در آن لحظه بهم ریخته بود.
نمیتوانستم آنچه را که با گوش هایم شنیده بودم بپذیرم!
دلم میخواست دستهای رضا را بگیرم و آرامش کنم.
بگویم تو هم مثل من باور نمی کنی؟ خب حق داری! اصلاً مگر چنین چیزی ممکن است؟!
من و تو این چیزها را کم ندیده ایم، بار اول مان که نیست.
اصلا عقل من و تو و دو دوتا چهارتا هایش هیچ، قانون طبیعت چه میشود؟ آخر آن همه همرزم!یکی دوتا که نبودند، چرا بین آن همه فقط محمدرضا باید اینطور باشد؟ مگر چه فرقی با بقیه داشت؟ مگر چه کار می کرد که بقیه نمی کردند ؟امگر چه طور بود که بقیه نبودند؟
ذهنم قفل شده بود! هرچه فکر میکردم عقلم راه به جایی نمی داد. دوست داشتم یکی شانه هایم را بگیرد، محکم تکان بدهد و از خواب بیدارم کند و بگوید: حسین! مگر دیوانه شدی؟
#معصومانه
#پله_های_دانایی
#من_کتاب_خوب_می_خوانم
سلام دوست داشتنی😍 شنبه ها
💖دوست داشتنی های روز شنبه💖 یه رمزِ بین من و شما کتابخونا👌😉
برشی از کتابِ "شانزده سال بعد" رو ملاحظه کردین
روایتی🗞 از زندگی شهید محمدرضا شفیعی، به قلم📝 خانم زهرا حسینی مهرآبادی.
اگر دوست داری بدونی بعد شانزده سال که
🇮🇷شهید محمدرضا شفیعی🇮🇷 به وطن بازگشت،
چرا برای همه عجیب بود،😳
این کتاب رو بخون.🖤
خاطراتی از سالها بی خبری...😞
سالها انتظار😢 رو
در این کتاب 📘خواهی دید.
#معصومانه
#پله_های_دانایی
#من_کتاب_خوب_می_خوانم
سلام امام مهربان دنیا✋
آقاجان!💚 ما دخترای معصومانه
میلاد پدر بزرگوارتون
🌻امام حسن عسگری علیه السلام🌻 رو
عاشقانه💕 تبریک میگیم.
به اینکه دست های 🤲خالی ما رو
پر از عیدی🎁 میکنی،
نه تنها امیدواریم
بلکه مطمئنیم😍
چون شما از خانواده ی بخشش🌹 و محبتی💚
🤲🤲🤲
سلام نازنین های 🌼معصومانه ای🌼
بخصوص روز شنبه ای ها
عید شمام مبارک🎊🎊🎊
ما سر وعده مون هستیم 👌✅
پس زود و تند و سریع بریم سر قسمت دومِ 2⃣ همون داستان مجهول الهویه😉😁
داستان به اونجا رسید که ابوالقاسم از پیرزن🧕 پرسید که از کجا اومده ⁉️
و وسط بیابون چیکار میکنه ⁉️
برسیم به ادامه ماجرا😍
#معصومانه
#من_کتابِ_خوب_می_خوانم
#پله_های_دانایی
#قسمت_دوم
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
پیر🧕 به آرامی قدم برداشت از کنار 🐎 رد شده و گفت :
مَنْ يَهْدِی اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ
هرکس را خدا هدایت کند گمراه کننده ای برایش نخواهد بود.
ابوالقاسم افسار 🐎 را در 🖐 اش جابجا کرده و متعجب تر از قبل پرسید :
از آدمیان هستی یا از طایفه جنی؟
پیر🧕که از او رد شده بود جواب داد:
يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ
ای فرزندان آدم زیورهای خود را در مقام عبادت به خود برگیرید.
ابوالقاسم گفت از کجا می آیی ؟
پیر 🧕عصایش را داخل ماسه های روان فرو کرد و با تکیه به آن گام بلندی برداشت وگفت:
يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ
آن مردم از مکانی دور دعوت می شوند.
ابوالقاسم که از جملات قرآنی پیر🧕و تسلط او بر آیه های قرآن شگفت زده شده بود با سماجت پرسید:
به کجا میروی ؟
پیر🧕 گفت :
وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ۚ
برای خدا حج خانه ی کعبه بر عهده ی مردم است هرکه توانایی رسیدن به آنجا را داشته باشد.
ابوالقاسم گفت:
چند روز از خانه و کاشانه بیرون آمدی؟
پیر🧕جواب داد:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ
خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفرید.
ابوالقاسم در ذهنش به دنبال پاسخ پرسش های خودش بود که پیرزن هیچ توشهای به همراه ندارد پس زمان زیادی نیست که از کاروانش دور افتاده است .پس پرسید:
غذایت را چه می کنی؟ توشه ات کجاست؟
پیر🧕 پاسخ داد:
وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ
پیامبران را بدون بدن قرار ندادیم تا به غذا نیاز نداشته باشند.
او دریافت پیرزن غذایش تمام شده و به حتم گرسنه است. دست در خورجین 🐎کرد بقچه 🍞 و خرما را درآورد و به سویش گرفت.
پیر🧕 از حرکت ایستاد و 😃 بقچه را گرفت .
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
ابوالقاسم سالها قبل٫ چنین شیوا ٫آیات قرآن را شنیده بود. آن هم در مسجد النبی و از زبان پیامبر و یار دیرینش امام علی علیه السلام!
با خود اندیشید ممکن است این🧕با آنها هم همنشین بوده باشد که با آیات قرآن چنین شیوا و به موقع سخن میگوید .یعنی این پیر🧕چه کسی است؟.