eitaa logo
معصومانه
7.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
41 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. معصومانه؛ تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آیدی ادمین معصومانه @masumaneh_admin آیدی یکشنبه های فاطمی @yekshanbehayefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
«بسم الله الرحمن الرحیم» | 📷 قسمت سی‌وپنج • - • - • - • - • - • - • - • - • - • هشدار: اگر آمده‌اید که سراغ یک قسمت هیجان‌انگیز و پرتعلیق داستانی را از من بگیرید، بهتر است بروید یک جای دیگر. اصلا می‌توانید بی‌خیال این قسمت شوید؛ هرچند که این کار را توصیه نمی‌کنم. چون شما شش‌هزار و خرده‌ای نفر این‌همه راه را با من نیامده‌اید که حالا بگذارید و بروید! به هرحال، من نیامده‌ام که داستان تعریف کنم یا خاطره بگویم. امشب فقط آمده‌ام که یک خبر کوتاه به شما بدهم: همه‌چیز تمام شد. جدی می‌گویم. این بار دیگر همه‌چیز تمام شد و رفت. عزیز خانه نیست. من در سکوت روی مبل نشسته‌ام. حواسم هست نگاهم به مقواهای روی زمین نیفتد؛ چون از آن‌ها متنفرم. هر دو دقیقه با خودم تکرار می‌کنم که همه‌چیز تمام شده است. بالاخره توی چشم‌هایش نگاه کردم و هرچه توی دلم بود را گفتم، چهارتا چیز اضافه هم رویش گذاشتم. ناراحت شد که شد. اصلا اهمیتی نمی‌دهم. من هم ناراحت شدم وقتی با انگشت‌های تفی به عکس‌هایم دست زد و باعث شد روی بازرس رنگ بریزم. اصلا رفتار حرفه‌ای بلد نبود. عمرا اگر کسی با چنین رفتاری بتواند یک‌روز نقاش معروفی شود. لابد ممکن است یک روز در جایی مثل نمایشگاه نقاشی‌های استاد روح‌الامین هم پفک بخورد و چنان بلایی را سر آثار او بیاورد! عجب آبروریزی بزرگی برای جامعۀ هنرمندان ایران خواهد شد! این را به خودش هم گفتم، اما در خروج را چنان محکم به هم کوبید که بعید می‌دانم این جملۀ آخری را شنیده باشد. عیبی ندارد، در یک موقعیت دیگر دوباره آن را می‌گویم. شاید قبل از اینکه برای همیشه بلاکش کنم برایش بفرستم. باید از عزیز هم بخواهم دیگر به خیریه نرود که بخواهد مامانش را ببیند و دوباره به این نتیجه برسد که ملیکا چقدر دختر خوبی است و بعد تصمیم بگیرد من را دربارۀ دوستی او نصیحت کند و در تمام این ماجراها طرف ملیکاجونش را بگیرد! ملیکاجونش حتی نمی‌دانست که در این روزنامه‌دیواری، حرف حرف من است، آن هم به این دلیل که خانم شالچی آن را به من سپرده. می‌خواست به دلخواه خودش همه‌چیز را تغییر بدهد. فکر کرده بود حالا که خانۀ عزیز را به جای من جاروبرقی می‌کشد، من اشتباهاتش را می‌بخشم و مثل قبل، با بزرگواری دوست جون‌جونی‌اش می‌شوم! دارم ابر بالای سرتان را می‌بینم که داخلش نوشته: «این دختره انگار عادت داره که گفتن هرچیزی رو حسابی لفت بده. بابا بگو ببینیم چی شده!» شاید فکر می‌کنید یک پیام بلندبالای دیگر برایش نوشتم و قبل از اینکه دوباره عقلم را از دست بدهم، آن را برایش ارسال کردم. خب، باید بگویم که حدستان غلط است. من توی چشم‌های ملیکا نگاه کردم و قاطعانه به او گفتم که عکس‌های تفی را هرگز فراموش نمی‌کنم و نمی‌بخشم. حالا توی ابر بالای سرتان نوشته: «یاخدا! چی شد که گفتی؟» عمرا اگر خودش تا صدسال دیگر هم می‌فهمید چه کار کرده است. برای همین به محض آنکه شرایط را مناسب دیدم، خودم شخصا همه‌چیز را برایش گفتم. البته لازم است بدانید که این کار را در دفعۀ دومی که به خانۀ عزیز آمد نکردم. بیایید کمی برگردیم عقب، تا اول از اشتباهات خودم برایتان بگویم. واقعا زشت است که آدم مدام از عیب‌وایراد و اشتباهات دیگران -خصوصا نقاش‌ها- برای هفت‌هزارنفر تعریف کند؛ درحالی‌که خودش هم مرتکب خطاهایی شده است... • - • - • - • - • - • - • - • - • - • !