eitaa logo
معصومانه
7هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2هزار ویدیو
41 فایل
دخترکه باشی شگفتی جهان رادرچشمان معصومانه ی تو جستجو میکنند. معصومانه؛ تنهاصفحه رسمی دختران آستان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آیدی ادمین معصومانه @masumaneh_admin آیدی یکشنبه های فاطمی @yekshanbehayefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیک‌ترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت هفت • - • - • - • - • - • -
«بسم الله الرحمن الرحیم» | 📷 قسمت هشت • - • - • - • - • - • - • - • - • - • خانم شالچی، مربی پرورشی‌مان، داشت چندتا پوستر و عکس را روی تابلوی اعلانات می‌چسباند: «چه خبر فاطمه‌آلاخانوم؟ شنیدم دیروز گل کاشتی!» باید حدس می‌زدم که کادر مدرسه این ماجرا را برای هم تعریف می‌کنند. احتمالا به زودی یکی از بچه‌ها می‌شنود و برای بقیه تعریف می‌کند و قضیه یک‌کلاغ چهل‌کلاغ می‌شود و همه می‌فهمند. تا آمدم در دفاع از خودم حرفی بزنم، نگاهم به خانم شالچی افتاد که سعی می‌کرد خنده‌اش را قورت بدهد. خیالم راحت شد که از جانب او خطری تهدیدم نمی‌کند. البته تا وقتی که حرفش را نزده بود: «ببین، دارم اعلامیۀ نمایشگاه مدرسه رو می‌چسبونم. برای تو هم یه پیشنهاد ویژه دارم!» تازه به پوستر دقت کردم. یک پرچم بزرگ فلسطین با توضیحاتی دربارۀ غزه و ایران و کارهای هنری. - تو یه کار خفن برای نمایشگاه مدرسه بیار، ما هم کوتاه میایم! اصلا خودم با خانم کاویانی حرف می‌زنم که از ماجرا بگذره. به شرطی کارت واقعا خوب باشه. آخرین‌بار کلاس‌چهارمی بودم که برای نمایشگاه مدرسه کاردستی درست کردم؛ یک‌جور آلبوم که عکس‌های خودم را داخلش چسبانده بودم. عکس‌های کج‌ومعوجی با دوربین بی‌کیفیت گوشی بابا. تجربۀ جالبی نبود. از کار با چسب و قیچی و مقوا و این چیزها دل خوشی ندارم. می‌خواستم در هیچ نمایشگاهی شرکت نکنم تا زمانی که گالری عکس‌های خودم را داشته باشم و مردم برای خرید بلیطش صف بکشند. حالا خانم شالچی داشت برنامه‌ام را به هم می‌ریخت. - مگه تو نمی‌گفتی عاشق عکاسی جنگی؟ بفرما. اینم جنگ! - خب؟ از من چه کاری برمیاد؟ من که نمی‌تونم برم غزه براتون عکس بگیرم! - نمی‌گم بری عکس بگیری. یه کار دیگه بکن... مثلا روزنامه‌دیواری چطوره؟ حرفش را قطع کردم و با فرهیخته‌ترین لبخندم گفتم: «فکر نمی‌کنم بتونم. آخه سفارش کار زیاد دارم... جشن تولد، دندونی، عقد...» حرفم الکی نبود. می‌خواستم زمانم را روی کاری بگذارم که به من پول می‌دهد. چرا باید وقتم به یک روزنامه‌دیواری تبدیل می‌شد که در انباری مدرسه خاک می‌خورد؟ اصلا بهتر بود روزنامۀ فلسطین را به یکی مثل عزیز می‌سپرد که می‌دانم فلسطین را خیلی دوست دارد و اخبار جنگ را پیگیری می‌کند. سعی کردم لحنم حالت خاصی داشته باشد. مثلا چنین برداشتی به او بدهد: «چقدر دلم می‌خواست کمک کنم، حیـــــــف که نمی‌شه!» جوابم فقط یک کلمه بود: «نمی‌شــــه!» • - • - • - • - • - • - • - • - • - • ؟ !