eitaa logo
مطالب ناب در منبر
3.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــPDFکتب اعتقادی ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
[داستان دوم] 🔷🔶 ل_خور_بود 👈🏼👈🏼 روایت کرده آن را درکتاب از شیخ اجل، تقی صالح رحمه الله از والد ماجد، فاضل کامل، عالم عادلِ خود معروف به که از اجله اصحاب به بحرالعلوم بود ومعروف بمقامات وکرامات، که او نقل کرد از شخصی ازصلحای نجف اشرف که اوگفت: من در وقتی که قریب بمغرب بود در وادی السلام بودم واراده آن داشتم که داخل نجف شوم. ناگاه دیدم که جماعتی براسب‌های خوب سواره می‌آیند ودر پیش روی ایشان سواری بود در نهایت حسن جمال وجلال که براسبی عربی نجیب سوار بود. چون بمن رسیدند ونظر کردم، یکی از ایشان را "سید صادق فهّام" که از اکابر علمای آن زمان بود دانستم ودیگری را "شیخ محسن" برادر "شیخ جعفرِ" معروف، گمان کردم. ◽️پس نزدیک رفته برآن دو نفر سلام کردم ونام ایشان را ذکر نمودم. ایشان جواب سلام مرا دادند وگفتند که: یافلان، ما آن دو نفری که نام آنها را ذکر نمودی نیستیم بلکه ما واین جماعت از ملائک هستیم، مگر آن یک نفر سوار که درجلو ما میرود؛ زیرا که او روح مردی است صالح از اهل اهواز یا حویزه که مأموریم به استقبال او وهمراهی او تا این مکان. تو هم باما بیا. ◽️پس چون من با ایشان روانه شدم وقدری راه با ایشان رفتم ناگاه خود را درمکانی فسیح ووسیع دیدم که از آن خوش هواتر ووسیع فضاتر ندیدم. ◽️پس آن ملائکه از اسب‌های خود پیاده شدند ویکی ازایشان جلو آن شخص اهوازی یا حویزاوی را گرفته، پیاده کرد اورا درمکانی که آن را بفرش‌های ملوکانه نفیسه مفروش کرده بودند. در بالای آن، فرش‌هایی از حریر وسندس واستبرق گوناگون بهشتی انداخته بودند. دربالای آنها توشک‌های مختلفه ونمارق مصفوفه وزرابی مبثوثه وپشتی‌ها و مخده‌های متعدده گذاشته بودند وآن مجلس را به انواع طیب واقسام عطریات، از مشک وکافور وعبیر وعنبر ونحو آنها خوشبو ومعطر نموده بودند ومجمرهای عود وغیر آن در آن چیده بوده ودراطراف آن مجلس مشعل‌ها برپا شد وقندیلها وچهل چراغها درسقف آن آویخته شده واقسام مزینات وانواع مفرحات که مجالس ومحافل را شاید وباید، درآنجا بکار برده بودند. ◽️پس روح آن مرد اهوازی یا حویزاوی را بانهایت اعزاز واکرام درصدر آن مجلس نشانیده، مرحبا گفتند وبه انواع تحیات وتهنیات اورا سرافراز نمودند. پس خوانی ملوکانه مشتمل برانواع میوه‌جات لطیفه حاضر کرده وسفره شاهانه پهن کردند. پس آن شخص شروع در اکل نمود ومرا هم بر آن امر فرمود و اکل نمودم. پس به سوی من نظر افکنده وگفت که: ای مرد صالح، چه می‌بینی؟ گفتم: درجه بلند وعطایی عظیم از خداوند کریم درحق تومشاهده مینمایم. گفت: آیا می‌دانی که باعث انکشاف این امر ازبرای توچه بود که این امور غریبه واوضاع عجیبه را مشاهده کردی باآنکه عادت بر ابراز این راز، جاری نگردیده؟ گفتم: نمی‌دانم، باعث چه بوده! گفت: باعثِ بر این، آن است که پدر تو از من مقدار دو من گندم طلبکار بود وچون خدا میخواست که درجه مرا بلند کند ونعمت خود را برمن تمام نماید بطوری که ازآن چیزی باقی نماند، روح مرا دراین نشئه به تو نمود تاآنکه برائت ذمه ازحق تو حاصل کنم بآنکه مرا بریءالذمه نمایی یا آنکه حق خود رااز من اخذ وقبض نمایی. هریک از این دوامر راکه بخواهی، اختیار کنی. ◽️چون این کلام راازاو شنیدم گفتم: بلکه من حق خود را میخواهم. چون این بگفتم یکی از آن ملائکه گفت: عبای خود را پهن کن. من عبا را پهن کردم وچنان گمان کردم که او از طرف دیگر گندم درعبای من میریزد. تا آنکه گفت عبای خود را جمع کن که حقّت به تو رسید. چون آن را جمع کردم ودیگربار نظر نمودم ازآن جماعت وآن نشائه واوضاع غریبه دیگر چیزی ندیدم مگرآن که عبای خود را پرازگندم دیدم. ◽️پس آن را برپشت خود گرفته روانه بخانه ومنزل خود در شهر نجف شدم وآن گندم را درمحلی ضبط نموده مدتها از آن طحن وطبخ مینمودیم وکماکان بر مقدار خود باقی بود تاآن که سرّ آن شایع وامر آن فاش گردید. دیگراز آن چیزی ندیدم. ♻️بعداز آن، فاضل مذکور میگوید: شیخ جواد مزبور از والدماجد خود نقل کرده که آن شخص اهوازی یا حویزاوی ازجمله علمای اعلام یا سادات عظام نبود بلکه مردی بوداز عوام شیعه که محبت شدید وموالات اکیدی با اهلبیت نبوت علیهم‌السلام داشت، ومردی بود کاسب که درکسب خود از وجه حلال اهتمام مینمود وزاید از معیشت سال خود راصرف خیرات ومبرات وتعزیه جناب خامس آل عبا سیدالشهداء علیه‌السلام می نمود، ودرایام عاشورا به اطعام حاضرین مجلس مصیبت وباکین وانفاق بر قرّاء تعزیه واحسان به ایشان، ومعاشرت مینمود خدمات اهل آن مجلس رااز آب دادن وقهوه وقلیان وکفش برداشتن وشربت دادن ونحو آن هنیئاً له ثم هنیئاً له. 📚 دارالسلام، شیخ محمود میثمی عراقی، ص۶۶۲-۶۶۱ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🔷🔶 👈🏼👈🏼 در کتاب از سيدجليل وعالم نبيل _که به‌شرف خدمت حضرت حجت عجل الله فرجه رسيده _ از محمدآقا که ازبزرگان حله واديب وخطيب وشاعر وعارف به‌کتب تواريخ وسير بود نقل می‌کند که گفت: ◽️من دربغداد ميهمان بودم. او و پدر و عموهایش از اشرف و اعاظم اهل‌بغداد بوده و با پاشاي بغداد زانو بزانو مي‌نشستند. محمدبیک مردي ثروتمند بود، طوري که منافع املاک ومستقلاتش دربغداد وحله وکربلا، روزي يک‌وقيه طلا _ که تقريبا يکصد تومان مي‌شود _ بود. از قصايد واشعار وتواريخ وسير واخبار واحاديث و آگاه بود. وقايع و ، و اموري‌که ميان صحابه واقع گرديده بود، را تتبع کرده و مطلع بود. در مذهب خود و طريقه اهل‌سنت، نبود، بلکه و و بود. ◽️محمدآقا مي‌گويد: شبی درمنزلش ميان من و او و درخصوص ودر باب و واقع شد، لکن به‌طريق و و و از طرفين تا آن‌که نصف بيشتر شب گذشت. محمدبيک برخواست وبه‌اندرون خانه نزد خانواده‌اش رفت. ◽️در آن ایام، بیماری در بغداد واطرافش شیوع داشت ومردم ترسان وهراسان بودند. من برخواستم ودر اطاقِ خود را بستم و به‌رختخواب خود دراز کشيدم، اما ترس وبا خواب از چشم برده بود، ونزديک سه ساعت بی‌خوابی داشتم تا خوابم برد. ◽️ناگهان صدای در اطاق بلند شد که کسي آن‌را به‌شدت مي‌کوبد، طوري که از ترس برخود لرزيدم، گفتم: کيستي؟! ديدم صدای محمدبيک بلند شد: در را بگشا. برخواستم و در را گشودم. داخل گرديد، مضطرب و لرزان و هراسان بود. طوري‌که رنگش پریده، رويش زرد، اعضايش متحرک، گرفته وبدنش بود به‌حدي که در سر و رويش مانند ناودان عرق جاري بود. چون اين حالت را ديدم، گمان کردم که عيال واطفالش مبتلاي به‌وبا شدند، از او پرسيدم: چه شده؟ مگر کسي از اهل‌خانه وبا گرفته که این‌طوری آمدی؟! ◽️آه جانسوزي از جگر کشيد و گفت: کاش جميع اهل خانه من مبتلاي به‌وبا مي‌شدند و نمي‌ديدم آنچه را که ديدم!! به‌او گفتم: مگر چه چيز ديده‌ای؟! گفت: چون از نزد تو به‌حرم خانه خود رفته، خوابيدم، ناگاه درخواب ديدم که قيامت شده وخلق اولين وآخرين محشوراند. شدايد و وقايع آن روز را به‌طوري که خداوند درکتاب خویش فرموده، ظاهر دیدم: (و تري الناس سکاري وما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد). ◽️از اهل و گروه‌هایی را ديدم که آب چشم و مخ استخوان‌هاي آن‌ها از شدت سيلان مي‌کند. گروه ديگر را ديدم که زنجيرها از آتش درگردن کردند وملائکه آن‌ها را به‌جهنم مي‌کشند و هريک به‌عذابي معذب بودند وساير مردم ضجه وصيحه مي‌زدند. جمع بسياري را ديدم که ازشدت تشنگي زبان‌ها از دهان بيرون آمده ومن هم از شدت تشنگي مانند ايشان بودم. ◽️ناگاه از دور عَلَم و بزرگي را دیدم که در مکاني مرتفع نصب کردند وسايه آن برزمين کشيده شده است. از کسي که نزديک من ايستاده بود، پرسيدم: اين بيرق وپرچم بزرگ از آنِ کيست؟! گفت: اين بيرقِ علیه‌السلام است. تا شنيدم با سرعت به‌سوي آن‌پرچم دويدم تا به‌آن رسيدم. حوض بزرگي در زير آن‌پرچم دیدم که در پيش روي مبارکِ آن حضرت بود. نور روي آن بزرگوار بر نور آفتاب درخشنده غالب، و آب (کوثر) مانند سينه ماهيان درخشان بود. شيعيان آن‌حضرت فوج فوج به‌نزدش رفته وبه‌دست مبارکش از آن حوض، با که مانند مي‌درخشيدند، می‌شدند. پيش رفتم وعرض کردم: يا اميرالمومنين! مرا هم از اين آب سيراب فرما؛ زيرا که جگرم از تشنگي تفيده است!! ◽️آن حضرت روی به‌من کرد و فرمود: "من به‌تو آب نمي‌دهم، برگرد به‌سوي مولاي خود که آنها را دوست مي‌داشتي تا آن‌که تو را آب دهند"!! تا اين سخن شنيدم، از مهابت آن حضرت لرزيدم، با شدت خوف وفزع از خواب بيدارشدم! ◽️ محمدآقا مي‌گويد: چون اين حالت را ديدم گفتم: محمدبيک! آيا بعد از اين واقعه هم توقف مي‌نمائي و از بيزاري نمي‌جوئي و بر آن‌ها نمي‌کني تا خود را در زير آن علم بزرگ جا داده و در شمار شيعيان آن‌حضرت داخل کنی؟! ديدم سرش را زيرانداخته ومتفکر گرديد. ◽️ فاضل مي‌گويد: گفت که: محمدبيک بعد از اين خواب شد، لکن به‌جهت امرخودرا از خویشان و قومش پنهان می‌کرد. 📚 ، شیخ محمود میثمی عراقی، ص۸۱۴ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
◾️ استفتاء از مرحوم آیت‌الله العظمی آیا کتاب و که حاوی مطالب تحریف شده در کربلا است را باید انکار کرد؟ یادر برابر آن سکوت اختیار نمود؟ 📝 جواب: ماحق نداریم نویسندگان کتاب مذکور را متهم به‌تحريف حادثه کربلا کنیم، و نسبت به‌مطالبي که در آن درج شده آنچه محتمل الوقوع است و دلیل بر عدم آن نباشد [مثل اصل عقد حضرت قاسم علیه‌السلام] نمی‌توان انکار کرد و نویسنده را متهم به‌دروغ‌نویسی کرد. وآنچه به‌حسب دلیل [شرعی یا عقلی قطعی] مقطعوع العدم باشه باید نقض شود. 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar