#با_حسین_علیه_السلام
#با_مهدی_علیه_السلام
#مجالس_حسینی
#محرم1447
#قصه_عبرت
#تشرفات
◼️ #حضور_امام_زمان_علیه_السلام_در_بعضی_از_مجالس_روضه_خوانها
👈🏼👈🏼شخص موثقی از مرحوم آیتالله #سید_صدرالدین_صدر اصفهانی (فرزند مرحوم آیتالله آقا #سید_اسماعیل_صدر طابثراهما) نقل نموده که:
یکی از #تجار_کرمانشاه گفته است که همه ساله در #دهه_اول_محرم من در حسینیه خود اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام مینمودم. اتفاقا سالی روز چهارم محرم یکی از آقایان طلاب علوم دینیه نجف اشرف تشریف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زیارت حضرت رضا علیهالسلام حرکت خواهم کرد، من با اصرار زیاد از ایشان خواهش کردم که تا عاشورا در مجلس ما شرکت داشته باشد، بالاخره قبول کردند.
➖ شبی بعد از صرف شام عرض کردم:
هر سربازی و هر نوکری با ارباب خود یک ارتباطی دارد جز شما سربازهای امام زمان علیهالسلام فرمود: از کجا میدانی ما با امام زمان علیهالسلام ارتباطی نداریم؟
عرض کردم اگر ارتباط دارید آدرس آن حضرت را به من نشان دهید؟!
➖ فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را بهتو معرفی میکنم.
چون او را سید با حقیقی میدانستم از شنیدن این سخن اشکم جاری شد، عرض کردم: آیا ممکن است من حقیقتا شرفیاب حضور آقا شوم؟!
فرمود: آری.
➖ شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را میکشیدم تا اینکه شب وعده رسید.
عرض کردم بفرمائید آدرس کجاست؟ آقا لبخندی زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو یک مژده دهم که روز تاسوعا امام عصر علیهالسلام به مجلس روضه تو شرکت خواهد کرد و شما آن حضرت را در همین منزل زیارت خواهید کرد و نشانیش این است که واعظی که هر شب آخرین منبری بود آن شب اولین منبری خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان علیهالسلام اختصاص خواهد داد.
➖ من آن شب دستور دادم تمام #فرش_های_مجلس روضه را عوض کردند و فرشهای عالی انداختند و مجلس را بسیار آراسته نمودم.
تا آنکه دیدم همان واعظ اول هم تشریف آورده گفت: زود چای بدهید من بروم منبر.
گفتم: چطور امشب شما اول منبر میروید؟
گفت: میخواهم بروم بخوابم که فردا بتوانم به مجالس برسم.
بعد ایشان منبر رفته و حدیث فضیلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضیلت امام زمان علیهالسلام صحبت کرد تا آخر منبر روضه خواند و آقایان دیگر هم همین کار را کردند و من درب منزل به مردم خوش آمد میگفتم تا اینکه مجلس به نصف رسید و شروع کردند به دادن چای و من در بین مردم هر چه نگاه میکردم شخصی را به عنوان امام زمان علیهالسلام نمیدیدم.
➖ بالاخره آمدم نزد آقا سید حسن عرض کردم: آقا تشریف نمیآورند دیدم آقا سیدحسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روی زانوان نهاده و سر به زیر افکنده و ابداً به جائی نظر نمیکند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد.
گفتم: آقا نیامد؟!
گفت: چرا از اول مجلس شرکت دارد.
گفتم: ایشان را نشان من دهید.
➖ فرمودند: یکی از آن دو نفری که در مقابل منبر نشستهاند و لباس کردی در بر دارند امام زمان تو است.
چون نظر کردم یکی از آنها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سیاهی در گونه صورتش نمایان بود جلو رفتم دست به سینه نهاده عرض کردم: "السلام عليك یا بقیةالله فی أرضه ویا حجةبن الحسن".
فرمودند: "شما درب منزل مشغول پذیرائی از مردم باشید".
➖ من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زیر چشم به جمال مبارکش نگاه میکردم تا آنکه یکی از علما تشریف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم.
پیش آقا سیدحسن آمدم پرسیدم: آقا کجا رفت؟
فرمود: در این شهر مجلس روضه زنی تشریف بردند و جای دیگر نمیروند.
📚 شناخت اسلام، تألیف آیةالله سیدضیاءالدین استرآبادی ص۳۳۸
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_مهدی_علیه_السلام
#دهه_اول_محرم
#مجالس_حسینی
#محرم1447
#قصه_عبرت
#ماه_محرم
#تشرفات
◼️ #حضور_امام_عصر_در_مجلس_و_دعوت_مومنین_به_دعای_برای_فرج
👈🏼👈🏼 در کتاب #میر_مهر، جلوههای محبت امام زمان علیهالسلام، داستانی را در مورد نامهای از امام زمان علیهالسلام در یکی از مساجد لبنان پیدا شد، آورده است.
این داستان به نقل از کتاب #انتظارات_امام_زمان_علیه_السلام و آن هم بهنقل از کتاب #راهی_به_سوی_نور آورده شده است.
در پاورقی آمده است که این واقعه، مربوط بهسال ١۴٠۴ هجری قمری است. داستان طبق نقل کتاب میر مهر، با کمی ویرایش، چنین است:
➖ امامجماعت و هیأت امنای یکی از مساجد لبنان، قسم مؤکد یادکرده بودند تا در ماه محرم، بهنام حضرت اباالفضل العبّاس، علیهالسلام، مؤمنین را در آن مسجد اطعام نمایند. البته بهسوگند خویش هم عمل میکردند.
بهمنظور شرکت مردم در این عمل خیر، صندوقی در آن مسجد نصب شده بود.
چنان که معمول است، آن صندوق دارای قفل بود و فقط روزنه باریکی داشت که بتوان سکه یا اسکناسی را به داخل آن انداخت.
➖ پس از مدّتی در آن صندوق را گشودند. امّا با کمال تعجّب نامهای به همراه جعبهای شکلات بزرگ لبنانی در آن یافتند. به هر صورت که محاسبه کردند، دیدند محال است بتوان آن جعبه را از روزنه باریک صندوق به داخل انداخت.
➖ هنگامی که آن نامه را گشودند، این جملات نورانی در آن بهچشم میخورد:
بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى الله عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَٱلْمُؤْمِنُونَ
صَدَقَ الله ٱلْعَلِيُّ ٱلْعَظِيمُ
أَنَا ٱلْمَهْدِيُّ ٱلْمُنْتَظَرُ
أَقَمْتُ ٱلصَّلَاةَ فِي مَسْجِدِكُمْ
وَأَكَلْتُ مِمَّا أَكَلْتُمْ
وَدَعَوْتُ لَكُمْ
فَادْعُوا لِي بِٱلْفَرَجِ.
📝 بسم الله الرحمن الرحیم
و بگو عمل کنید که خدا و رسول او ومؤمنان عمل شما را خواهد دید، راست گفت خداوند بلند مرتبه باعظمت.
منم مهدی منتظر
در مسجد شما نماز خواندم
و از آنچه شما خوردید من نیز خوردم
و برای شما دعا کردم
پس شما نیز برای فرج من دعا کنید.
📚 منابع:
۱. چهرهي درخشان، ج۲، ص۵۴۲ به نقل از راهي به سوي نور نوشتهي عليرضا نعمتي ص۸۱ چاپ اول
۲. جلوههای محبت امام زمان عجل الله فرجه، مسعود پورسیدآقایی، ص۱۲۳
۳. انتظارات امام زمان علیهالسلام، ص۵٨
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#شناخت_علمای_شیعه
#سبک_زندگی_اسلامی
#تربیت_دینی
#قصه_عبرت
🔷🔶 خانهای که مدرسه تهذیب شد| #مرجعی_که_از_همسرش_کتک_میخورد
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_جعفر_کاشف_الغطاء از بزرگترین فقیهان عالم تشیّع بوده است؛ تا آنجا که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کردهاند که فرموده بود:
«اگر تمام کتابهای فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود، و شیعه دیگر حتی یک ورق فقه در دست نداشته باشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینهام دارم؛ همه را بیرون میدهم تا دوباره بنویسند».
ایشان مرجع تقلید هم شده بود.
➖ اهل علم و اصحاب سرّش متوجه شدند که همسرش در خانه بداخلاقی میکند، اما از جزئیات ماجرا خبر نداشتند.
آنقدر در مقام جستوجو برآمدند تا بهاین نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر، گاهی که به خانه میرود، همسرش حسابی او را کتک میزند.
➖ روزی چهار پنج نفر از علما جمع شدند و خدمتش رسیدند. گفتند:
«آقا! ما داستانی شنیدهایم. از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را میزند؟!»
فرمود:
«بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست. گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد»!
➖ گفتند: «پس او را طلاق بدهید»!
گفت: «نمیدهم».
گفتند: «اجازه بدهید زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند».
گفت: «این کار را هم اجازه نمیدهم».
گفتند: «چرا»؟!
فرمود:
«این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست؛ چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمؤمنین میایستم و تمام صحن پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، ذرهای هوا مرا برمیدارد. همان وقت که به خانه میآیم و کتک میخورم، هوایم بیرون میرود!
این چوب الهی است؛ این باید باشد».
📚 کتاب نَفس، شیخ حسین انصاریان، ص۳۲۸
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#شناخت_علمای_شیعه
#جمعه_های_دلتنگی
#منتظر_ظهور
#قصه_عبرت
◼️ #از_حجره_بی_چراغ_تا_دیدار_خورشید_تابان_عالم
👈🏼👈🏼 مرحوم #سید_ابوالحسن در سال ۱۲۸۴ قمری در روستای «مدیسه» از توابع زرینشهر در استان اصفهان بهدنیا آمد.
مقدمات علوم حوزوی را در همان روستا نزد اهل علم فرا گرفت و در اوایل سن بلوغ، برای ادامه تحصیل بهحوزه علمیه اصفهان منتقل شد. او در مدرسه صدر حجرهای گرفت و به بحث و درس ادامه داد.
➖ سید، دوره مقدمات و سطح (پایه متوسط علوم حوزوی) را در اصفهان، که در آن زمان از مراکز مهم شیعه به شمار میرفت، به پایان رساند و در دروس خارج (مرتبه عالی علوم حوزوی) شرکت کرد. او در محضر اساتیدی همچون شیخ محمد کاشی (آخوند ملامحمد کاشانی - متوفای ۱۳۳۳ هـ.ق) کسب فیض نمود.
➖ ایشان که سراسر زندگی خود را وقف اهلبیت علیهمالسلام، بهویژه حضرت ولیعصر عجلاللهتعالىفرجهالشریف کرده بود، در خاطرات خود گهگاه به عنایات و الطافی از سوی ائمه علیهمالسلام اشاره کرده است. ذکر نمونهای از این خاطرات خالی از لطف نیست:
➖ روزی سید ابوالحسن تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل، به شهر اصفهان، یکی از حوزههای مهم شیعه، مهاجرت کند. با پدرش مشورت کرد، اما پدرش، سید محمد، خشمگین شد و گفت:
«اگر به اصفهان بروی، من عهدهدار هزینه زندگی تو نخواهم بود».
➖ سید مدتی در اندیشه فرو رفت و بهوعدههای خداوند درباره رزق بندگان و سخنان اهلبیت علیهمالسلام درباره فضیلت علم و دانش اندیشید. سرانجام تصمیم خود را گرفت و به پدر گفت:
«اشکالی ندارد، فقط اجازه رفتن را به من بدهید؛ من خودم مسئولیت دیگر امور را بر عهده میگیرم».
➖ پس از گفتگوهایی که میان آن دو رد و بدل شد، پدر با رفتن او موافقت کرد.
سید ابوالحسن بدون توشه و کولهبار راهی اصفهان شد. اما از همان ابتدا افکار وسوسهانگیزی مانند تنهایی، غربت و فقر به سراغش آمدند. ناگهان به یاد امام زمان عجلاللهتعالىفرجهالشریف افتاد، دلگرم شد و مسیر را ادامه داد.
➖ او در سن چهاردهسالگی وارد اصفهان شد و در مدرسه صدر حجره گرفت و بهتحصیل مشغول شد.
شبی از شبهای زمستان، پدرش به دیدن او آمد. وقتی شرایط زندگی پسر را دید که نه فرش و گلیمی دارد، نه چراغی برای روشن کردن حجره، با لحن سرزنشآمیزی گفت:
«نگفتم نیا؟ این راه گرسنگی و سختی دارد!»
➖ پدر آنقدر سخن گفت که سید ابوالحسن آزرده خاطر شد، بهسوی قبله ایستاد، با چشمانی اشکبار امام زمان عجلاللهتعالىفرجهالشریف را خطاب قرار داد و با لحنی ملتمسانه گفت:
«آقا! عنایتی بفرمایید تا نگویند شما آقا ندارید!»
➖ لحظاتی نگذشت که فردی ناشناس درِ مدرسه صدر را کوبید. خادم مدرسه در را گشود و آن شخص از او سراغ سید ابوالحسن را گرفت. خادم او را فراخواند.
سید ابوالحسن با سیدی خوشسیما روبهرو شد که پس از دلجویی، پنج قران به او داد و گفت:
«شمعی نیز در طاقچه حجرهات هست؛ آن را بردار و روشن کن... تا نگویند شما آقا ندارید!»
➖ آن شخص ناشناس با این سخن، سید را تنها گذاشت و رفت.
سید ابوالحسن بهحجره برگشت و ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. سید محمد نیز چون فرزندش، در بهت و حیرت فرو رفت و اشک از دیدگانش جاری شد. فرزند را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و با دلی شاد به روستایشان بازگشت و بهراه و ایمان پسر خود، باور و افتخار یافت.
📚 توجهات ولیعصر ارواحنافداه بهعلما ومراجع تقلید (تهران، تهذیب)، عبدالرحمن باقرزاده بابلی، ص۱۲۲_۱۲۳
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#اولین_بار_در_تلگرام
#داستان_اعتقادی
#قصه_عبرت
🔷🔶 #نمونه_ای_از_تهمت_های_اهل_بدعت_نسبت_به_شیعیان_درباره_خيانت_جبرئيل!!!!!!
👈🏼👈🏼 #مرحوم_سلطان_الواعظین شیرازی، در کتاب جالب و شیرین #شبهای_پیشاور مینویسد:
در يكى از سالها كه از كاظمين، بهوسيله راه آهن با جمعى از زوار شيعه عازم سامراء بوديم، در اطاق ما جمعى از اهل موصل بودند بهاتفاق دو نفر از قضات و علماء اهلسنت.
پيوسته بر ما خورده مىگرفتند و مسخره مىنمودند و تهمتها مىزدند، غافل از اينكه حقير با لسان عربى آشنائى دارم، ما همه را بهسكوت گذرانيديم.
➖ تا آنكه يكى از آن قضات گفت:
اين رافضيها عادات و اخلاق فاسد بسيار دارند تماما اهل بدعت و مشرك هستند!! مثلا يكى از بدعتهاى عجيب آنها اين است كه سلام نماز را كه مىدهند دستها را بلند مىنمايند و سه مرتبه مىگويند: خان الامين، يعنى امين خيانت كرد!!!
➖ آنها پرسيدند: امين كه بوده و خيانت او چه بوده؟!
شيخ گفت: شيعهها مىگويند پيغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و على و جعفر در كوه حرا خوابيده بودند، جبرئيل امين مأمور شد از جانب خدا وحى نبوت را بهعلى بدهد خيانت كرد و عوضى بهخاتم الانبياء (صلیاللهعلیهوآله) داده!!! اين است كه تمام شيعيان با جبرئيل دشمناند، بعد از هر نماز سه مرتبه مىگويند: جبرئيل خيانت كرد، يعنى وحى را عوض على بخاتم الانبياء داد!!!!
➖ حقير بىطاقت شدم، گفتم: جناب شيخ! دروغ و تهمت از گناهان كبيره است يا صغيره گفت كبيره است.
گفتم: پس جنابعالى با اين محاسن سفيد چرا دو گناه بزرگ نموديد و اين نسبت غلط را بهشيعيان دادى؟!
با كمال پرروئى گفت: مطلب همين است!!
از آن آقايان موصلى سؤال كردم: فارسى مىدانيد؟! دو سه نفر از آنها گفتند بلى.
من ده دوازده نفر از پير و جوان زائرين را كه از موضوع خبر نداشتند يكىيكى صدا كردم و پرسيدم: شما بعد از سلام نماز كه دستها را بر مىداريد تا مقابل گوش چه مىگوئيد؟!
گفتند: براى قبولى نماز سه مرتبه مىگوئيم: اللهاكبر.
➖ گفتم: جناب شيخ! خجالت كشيديد يا نه؟!
گفت: شما يادشان داديد!!
گفتم: از خدا بترسيد! من كه پهلوى شما نشستهام و از جا برنخاستم و حرفى نزدم.
رو كردم بهآن آقايان موصلى گفتم: خواهش مىكنم برخيزيد برويد بهاطاقهاى ديگر و از زائرين شيعه كه در اطاقهاى راه آهن هستند، سؤال كنيد.
چند نفر جوان فهميده كه زبان هم مىدانستند رفتند و بعد برگشتند برافروخته، حمله كردند بهجناب شيخ كه:
شما چه منظور از اين دروغ داشتيد ما از همه زوارهاى دهاتى و شهرى سؤال كرديم عموما گفتند الله اكبر مىگوئيم حتى ما سؤال از كلمۀ خان الامين كرديم، گفتند: ما هم چه كلمهاى را نمىشناسيم!!
➖ شيخ گفت:
منهم در كتابها خواندهام كه شيعهها اينطور مىگويند!!!
جوانها چون تحصيل كرده بودند بنا كردند شيخ را تقبيح نمودن كه انسان عالم تا چيزى را تحقيق ننمايد نبايد بگويد.
اين عمليات نمونهاى از تهمتهائى است كه بعض از علماى سنى بهشيعيان مىزنند تا جامعۀ برادران اهلتسنن را بما بدبين نمايند؟!
📚 شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی، (انتشارات دارالکتب الإسلامیة خرداد ۵۲، چاپ بیست ویکم)، صص ۳۳۳ - ۳۳۴، پاورقی
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#سید_محمدرضا_گلپایگانی
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#داستان_مهدوی
#منتظر_ظهور
#قصه_عبرت
◼️ #رؤیای_صادقه_و_گشایش_مالی_حوزه_قم_با_عنایت_امام_زمان_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 آیتالله گلپایگانی (رحمةاللهعلیه) که خود از آغازِ تشکیل حوزه علمیه قم حضور داشتند، در سال ۱۳۹۷ قمری فرمودند:
مرحوم آقای #حاج_شیخ_عبدالکریم_حائری ابتدا در اراک حوزهای تأسیس کردند، و سپس بهقصد زیارت سفری بهقم نمودند.
در همان سفر بنا شد که در قم بمانند. همان وقت نامهای بهمن فرستادند که هنوز هم موجود است. در آن نامه نوشته بودند:
«اگر مایلید بهقم بیایید، نان جوی پیدا میشود و با هم میخوریم».
➖ من در پی آن نامه بهقم آمدم. چندی گذشت و #ماه_مبارک_رمضان فرارسید. وضع مادی روحانیون و حوزه بسیار بد بود، زیرا #وجوه_شرعیه بهقم نمیآمد.
سیدی از اهل علم برای تبلیغ رفته بود و خانوادهاش دچار تنگدستی شده بودند. شخصی نزد من آمد و خواست که از آقای حاج شیخ عبدالکریم بخواهم که شهریه آن سید را بدهند.
➖ من جریان را به آقای حاج #شیخ_محمدتقی_بافقی، که مقسّم شهریه بود، گفتم. ایشان گفت:
«وجه کمی در دست است و اگر بخواهیم تقسیم کنیم، به هر یک از آقایان چیز کمی، مثلاً دو قران میرسد».
➖ روز هفدهم ماه رمضان بود که من در حجرهٔ خود در #مدرسه_فیضیه خوابیده بودم. در خواب دیدم که با مرحوم آقای حاج #میرزا_مهدی_بروجردی (رضواناللهعلیه) در همان حجره - اما مقداری بزرگتر - رو به قبله نشستهایم و دو چراغ هم در حجره روشن است.
ناگهان آقای محترمی را دیدم که آمد و رو به ایشان کرد و گفت:
«حاج میرزا مهدی! حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: به شیخ عبدالکریم بگو: مضطرب نباش، که بر اثر گریههای امام زمان، وجوه بهسوی حوزهٔ قم روان شد».
➖ از خواب بیدار شدم. جریان خوابم را برای آقای حاج شیخ عبدالکریم نگفتم، لیکن برای مرحوم آقای حاج #میرزا_هدایتالله_وحید_گلپایگانی نقل کردم.
چندی بعد، دوباره بعضی نزد من آمدند که در مورد گفتن شهریهٔ آن سید و رسیدگی به وضع خانوادهاش اقدامی بشود و وضع آنان را به آقای حاج شیخ عبدالکریم برسانم.
➖ من قضیه را با آقای حاج شیخ محمدتقی بافقی مطرح کردم. ایشان گفت:
«بیا با هم به حضور آقای حاج شیخ عبدالکریم برویم».
➖ با هم به منزل آقا رفتیم. اتفاقاً وقتی رسیدیم که آقا میخواست از بیرونی به اندرون برود. ما را که دید، فرمود:
«کاری داشتید که اینجا آمدید؟»
من گفتم:
«وضع خانوادهٔ فلان آقا که برای تبلیغ رفته، خوب نیست؛ شهریهٔ او را میخواستم که بهخانوادهاش برسانیم».
➖ ایشان رو به آقای بافقی کرد و فرمود:
«شهریهٔ او را بپردازید».
آنگاه رو به من کرده فرمود:
«خواب شما هم به ما رسید و از #رؤیاهای_صادقه است، و وجوهی برای ما رسیده است».
📚 قطرهای از دریا، ج۳، ص۱۳۲
به نقل از عنایات حضرت مهدی (ارواحنا فداه) به علما و مراجع تقلید، علی کریمی جهرمی، ص۱۰۳، با اندکی تغییر
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#سید_شهاب_الدین_مرعشی_نجفی
#با_علی_علیه_السلام
#حکایت_ناب_منبر
#داستان_علوی
#قصه_عبرت
🔷🔶 #شاعر_علوی_و_عنایت_مرتضوی_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 آیتالله العظمی #مرعشی_نجفی بارها میفرمودند:
شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم.
آن شب در عالم خواب، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشستهام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین _علیهالسلام_ با جمعی حضور دارند.
حضرت فرمودند: شاعران اهلبیت را بیاورید.
دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید.
آنگاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند.
فرمودند: شهریار ما کجاست؟!
شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان!
➖ شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
آیتالله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم
چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر، کیست؟!
گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی میکند. گفتم از جانب من او را دعوت کنید که بهقم نزد من بیاید.
چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر _علیهالسلام_ دیدهام.
➖ از او پرسیدم:
این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساختهای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساختهام؟
چون من این شعر را نه به کسی دادهام و نه درباره آن با کسی صحبت کردهام.
➖ مرحوم آیتالله مرعشی نجفی بهشهریار میفرمایند:
چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین _علیهالسلام_ تشریف دارند.
حضرت، شاعران اهل بیت را احضار فرمودند. ابتدا شاعران عرب آمدند.
سپس فرمودند:
شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند.
آنها نیز آمدند.
بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟
شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آنگاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را بهیاد دارم خواندید.
➖ شهریار بسیار منقلب میشود و میگوید:
من فلان شب این شعر را ساختهام و همانطور که قبلا عرض کردم.
تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار ندادهام.
تا بههیچ کسی نگفتهام که چنین شعری دارم.
➖ آیتالله مرعشی نجفی فرمودند:
وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیدهام.
➖ ایشان چندین بار بهدنبال نقل این خواب فرمودند:
یقینا در سرودن این غزل، بهشهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی بهاین مضامین عالی بسراید.
البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا _سلام الله علیها_ است و خوشا بهحال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.
بلی. این بزرگواران، خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان بهسر میبریم.
📚 جزوه فرازهایی از وصیتنامه الهی اخلاقی آیت الله مرعشی نجفی، ص۵۰تا۵۳، کتابخانه معظمله، چ۱۱ (ویرایش چهارم)
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#با_حسن_علیه_السلام
#حکایت_ناب_منبر
#نکته_های_حسنی
#مطاعن_عثمان
#قصه_عبرت
#28صفر
◼️ #درسی_از_سخاوت_و_حکمت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام_به_شخص_فقیر
👈🏼👈🏼 روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم بهوى داد.
مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى بهمن بکند.
عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على علیهماالسلام و عبدالله جعفر، که در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشستهاند برو و از آنها کمک بخواه.
➖ وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى علیهالسلام فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست:
۱. #دیه_اى_به_گردن_انسان_باشد و از پرداخت آن به کلى عاجز شود.
۲. #بدهى_کمرشکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن بر نیاید.
۳. #فقیر_و_درمانده_شود و دستش بهجایى نرسد.
➖ سپس فرمود: آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟
گفت: اتفاقا گرفتارى من یکى از همین سه چیز است.
حضرت مجتبى علیهالسلام پنجاه دینار بهوى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على علیهالسلام چهل و نه دینار و #عبدالله_بن_جعفر چهل و هشت دینار به وى دادند.
➖ فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟
جواب داد:
از تو پول خواستم، تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم، یکى از آنها (حسن بن على علیهالسلام) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
➖ عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کى میتوان یافت؟!
📚 بحارالأنوار، ج۴۳، ص۳۳۳
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#حکایت_ناب_منبر
#قصه_عبرت
#30صفر
◼️ #امام_رضا_علیه_السلام_متکفل_غریبان_است
👈🏼👈🏼 ﻣﺮﺣﻮﻡ #میرزای_ﻧﻮﺭﻯ ﻧﻘﻞ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻛﻪ:
ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻧﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺭ ﻣﻌﻴّﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻧﺠﻔﻰ ﻋﺎﺯﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻗﺎ #ﻋﻠﻰ_ﺑﻦ_ﻣﻮﺳﻰ_ﺍﻟﺮﺿﺎ_ﻋﻠﻴﻪ_ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻰﺷﻮﺩ.
➖ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻛﻪ ﻛﻔﻴﻞ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ:
ﻣﺎ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻧﻴﻢ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﺪّﺕ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺮﺟﻰ ﻣﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻰﺷﻨﺎﺧﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ.
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻣﺸﺐ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻰ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
➖ ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻄﻬّﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﻴﺦ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﻴﺴﻪﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺷﻴﺦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻰ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭﻯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣّﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪﺷﻴﺦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍَﻣﺎ ﻋَﻠِﻤﺖَ ﺍِﻥّ ﻟِﻜُﻞّ ﺍِﻣﺎﻡَ ﻣَﻈﻬَﺮ ﻭﺍِﻥّ ﺍﻟﺎِﻣﺎﻡ ﻋَﻠﻰّ ﺑﻦِ ﻣﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣُﺘَﻜَﻔّﻞ ﻟِﺎَﺣﻮﺍﻝِ ﺍﻟﻐُﺮﺑﺎﺀ (ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻣﻈﻬﺮﻯ ﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﻔﻴﻞ ﺣﺎﻝ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ)!
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪﻛﻴﺴﻪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ.
➖ ﻣﻬﺪﻯ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ.
ﻣﻦ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻪﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ، ﻏﺬﺍ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ.
ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭﻗﺘﻰ ﻃﻌﺎمها ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺷﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻛﺮﺩﻯ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰﺑﻴﻨﻴﻢ ﻏﺬﺍﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ از ﺷﺐ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻫﺪﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻴﺴﻪ ﺳﻴﺼﺪ ﺍﺷﺮﻓﻰ ﺑﻮﺩ.
📚 ﺩﺍﺭﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻮﺭﻯ، ﺝ۲، ﺹ۲۵۸
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#فرحة_الزهراء_علیهاالسلام
#مطاعن_دشمنان
#ماه_ربیع_الاول
#مطاعن_متوکل
#9ربیع_الاول
#قصه_عبرت
🔴 #من_حلال_زاده_بودهام
👈🏼👈🏼 روزی #متوکل_عباسی (لعنةاللهعلیه) در حالی که جمع کثیری از مردم در دربارش حاضر شده بودند نظرش به شخصی افتاد که وضع سایر مردم را نداشت.
از او سؤال کرد نامت چیست و از چه قبیلهای هستی؟ گفت نام من منصوره و از قبیلهی بنیمخنث هستم.
🔻 متوکل عباسی پرسید بگو بدانم خلیفه بعد از رسول خدا که بود؟
گفت:
أسد الله الغالب ومظهر العجائب مولانا علی بن أبیطالب.
متوکل ناراحت شد و بهغلامان دستور داد تا او را مفصل بزنند.
در همین حال غلامی بهاو رساند که بگوید ابوبکر.
او هم گفت: ای امیر ابوبکر.
🔻 متوکل سؤال کرد خلیفه دیگر کیست؟
گفت:
الطاعن بالرمحین والضارب بالسیفین والمصلی القبلتین أبی الحسنین أميرالمؤمنين علی بن أبيطالب.
کسی که به دو نیزه میجنگید و با دو شمشیر ضربه میزد؛ کسی که به دو قبله نماز خواند؛ پدر حسن و حسین، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب.
باز متوکل امر کرد تا او را بزنند تا این که غلامی به او رساند که بگوید عمر. او هم گفت عمر.
🔻 برای سومین بار همان سوال متوکل تکرار شد و او گفت:
ابن عم الرسول وزوج البتول الذی أنزل فیه «إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون» مولانا مولی الثقلین علی بن أبيطالب.
پسر عموی رسول و همسر بتول است کسی که دربارهی او نازل شد «سرپرست شما خدا است و رسولخدا و کسانی که ایمان آوردند نماز را اقامه میکنند و زکات میدهند در حالی که در رکوع هستند» مولای ما مولای جن و انس علی بن ابیطالب.
بار هم متوکل دستور داداو را بزنند تا این که به او رساندند بگوی عثمان او هم گفت: عثمان.
🔻 تا این که وقتی برای چهارمین بار متوکل از او سؤال کرد خلیفهی چهارم کیست؟
گفت: یا امیر! #حجاج_بن_یوسف_ثقفی 😅
متوکل گفت: ای مردک! این بار که نوبت علی بود چرا نام او را نبردی؟
گفت: هر بار که نام علی را بردم امر بهزدن کردی این بار از تو ترسیدم و نام حجاج ظالم را بردم تا در شأن و هم ردیف همان سه نفر باشد. 😩
باز هم متوکل دستور داد او را بزنند.
🔻 متوکل از او سؤال کرد: بگو بدانم عایشه افضل بود با فاطمه؟
گفت: عایشه.
گفت: چرا؟
گفت: زیرا که خداوند فرموده:
(فضل الله المجاهدین علی القاعدین درجة) یعنی «خداوند مجاهدین را بر کسانی که در خانه نشستند یک درجه برتری داده است»
و عایشه بارها در بصره به جنگ با امیرالمؤمنین علی برخواست در حالی که فاطمه هرگز از خانه برنخواست.😅
باز هم متوکل دستور داد او را بزنند.
🔻 متوکل گفت:
از طایفهی تو هیچکس شیعه نبوده است چگونه تو شیعهای؟
گفت: اگر امان دهی میگویم.
گفت: در امان هستی.
گفت: چون من حلال زادهام و مادر و جد و اجداد من زنا نکردهاند.
متوکل بسیار غضبناک شد و چون او را امان داده بود دستور داد او را از دربار و از بغداد خارج کنند.
📚 کتاب دوبال برای پرواز (تولی و تبری)، ص۴۳ بهنقل از کتاب انساب النواصب
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#کرامات_امام_حسین_علیه_السلام
#با_حسین_علیه_السلام
#با_حر_علیه_السلام
#حکایت_ناب_منبر
#قصه_عبرت
🔷🔶 #کرامت_جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_و_شفای_چشم_درد
👈🏼👈🏼 «حکایت فرمود جناب مستطاب، افتخار ارباب منبر و محراب، آقای آشیخ محمّدعلی سیبویه، که از اقدم و اکرم اصحاب ابحاث نهاریّهٔ ما میباشند، از حضرت مرحوم والد بزرگوارشان آخوند ملّا عبّاس سیبویه که از علما و اطیاب یزدیهای کربلا بودند؛ فرمود:
➖ یکی از اجلّهٔ سادات اهل علم (جناب آقای آقا #شیخ_محمدعلی_سیبویه فرمود: نام شریف او را فراموش کردهام)، وی حکایت نمود: دردچشم شدیدی بر من عارض شد و مدّتی طول کشید؛ به حدّی که نزدیک یأس از بهبودی رسیدم. ترس و وحشت بر من مستولی گردید.
هرچه توسّل و تضرّع بهحضرت سیّدالشهداء أرواحنا له الفداء میجستم و معالجه نیز میکردم، بهبودی ظاهر نمیشد.
تا آنکه شبی در عالم خواب، مشرّف به حضور مبارک حضرت خامس آل عبا علیه آلاف التّحیّة و الثّناء شدم.
دیدم شخص جلیلی مؤدّب بهحضور مقدّس امام علیهالسّلام مشرّف است.
من عرض کردم:
یا جدّاه! از دردچشم شکایت دارم؛ چه شده است هرچه زاری میکنم اعتنائی نمیفرمایید و شفایی کرامت نمینمایید؟!
➖ آن سرور روی مبارک بهسوی آن شخص فرمود، و فرمودند:
ای حُرّ! چرا چشم این فرزند مرا شفا نمیدهی؟!
حرّ عرض کرد:
سیّدی! ایشان نزد من نیامدند و درخواستی نکردند.
➖ چون از خواب بیدار شدم فهمیدم که مدّتها است به زیارت حرّ سعید شهید مشرّف نشدم. خیلی منفعل شدم.
سپس مشرّف به زیارت آن عالیجناب گردیده، بهکرامتِ شفا و عافیت کامیاب گشتم.
📚 حکایات و کرامات، سیّد هادی خراسانی حائری، ص۱۹۸_۲۰۰
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar
#با_رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله
#حکایت_ناب_منبر
#ربیع_الاول1447
#ماه_ربیع_الاول
#17ربیع_الاول
#قصه_عبرت
🔴 #حفاظت_الهی_از_پیکر_مطهر_پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله
👈🏼👈🏼 #علامه_سمهودی در کتاب #وفاء_الوفاء مینویسد:
علّامه جمالالدین اسنوی در مقالهای با موضوع «ممانعت از گماردن والیان مسیحی» مینویسد:
🔻 مسیحیان در زمان حکومت #سلطان_نورالدین_زنکی، بهوسوسه افتادند تا کاری بس ناپسند و قبیح انجام دهند، بهگمان آنکه در کار خود موفق خواهند شد؛ «اما خدا جز این اراده نکرده است که نور خویش را کامل گرداند، هرچند کافران را ناخوش آید».
🔻 داستان چنین است که پادشاه یادشده، شبها را به عبادت و تهجّد میگذراند و ذکر و دعا میخواند، سپس میخوابید. شبی در خواب، پیامبر خدا را دید که به دو مرد اشقر (مو بور) اشاره میکرد و میفرمود:
«مرا از این دو نجات دهید»!!
پادشاه از خواب برخاست، چند رکعت نماز گزارد و دوباره خوابید. برای بار دوم و سوم همان صحنه را دید. از جای برخاست و گفت: دیگر جای خواب نیست.
🔻 پادشاه وزیری داشت به نام #جمال_الدین_موصلی. شبانه او را فراخواند و خواب خود را بازگو کرد. وزیر گفت:
«درنگ جایز نیست. همین امشب به سوی مدینه حرکت کن و آنچه دیدهای با کسی در میان مگذار».
🔻 سلطان نورالدین همان شب آماده شد، اموال بسیار برداشت و همراه وزیر و بیست تن از یارانش #به_سوی_مدینه_منوره حرکت کرد و شانزده روز بعد بدانجا رسید. پیش از ورود، غسل کرد، روضه شریفه را زیارت نمود، نماز گزارد و سپس در انتظار ماند تا چه پیش آید.
🔻 وزیر، اهل مدینه را که در مسجد گرد آمده بودند، خطاب کرد و گفت:
«پادشاه به قصد زیارت پیامبر آمده و با خود اموالی آورده تا میان شما تقسیم کند. پس نام همه اهالی شهر را بنویسید».
اسامی نوشته شد و پادشاه فرمان داد همه را احضار کنند. هر کس برای گرفتن سهم خود حاضر میشد، پادشاه با دقت بهاو مینگریست تا ویژگیهای دو نفری را که پیامبر در خواب نشان داده بود، بیابد. چون در هیچیک نشانی نیافت، سهم را پرداخت و اجازه خروج داد، تا آنکه همه اهل مدینه آمدند و رفتند.
🔻 پادشاه پرسید: «آیا کسی مانده است که سهم خود را نگرفته باشد»؟!
گفتند: نه!
پادشاه گفت: «دقت کنید، کسی باقی نمانده باشد».
گفتند: جز دو تن از اهل مغرب که از کسی چیزی قبول نمیکنند. آنان مردانی صالح و نیکوکارند و بسیار به نیازمندان صدقه میدهند!!
پادشاه گفت: «آن دو را بیاورید».
🔻 چون چشم پادشاه به آنان افتاد، دریافت که همان کسانیاند که پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله در خواب به او نشان داده بود. پرسید: «کیستید»؟!
گفتند: ما از اهل مغربیم. برای حج آمدهایم و تصمیم گرفتیم امسال در جوار قبر پیامبر ساکن شویم.
پادشاه گفت: «راست بگویید»!
چون بر گفته خود پافشاری کردند، پادشاه محل سکونتشان را پرسید. گفتند: در رباط مغرب، نزدیک مرقد شریف پیامبر ساکناند.
🔻 پادشاه فرمان داد آن دو را نگاه دارند و خود به منزلشان رفت. در آنجا سیم و زر فراوان دید و کتابهایی شامل اندرز و موعظه. غیر از اینها چیزی نبود. اهل مدینه نیز آنان را به نیکی یاد میکردند و میگفتند:
«آنها روزها روزهدارند، بسیار در مسجد پیامبر نماز میخوانند، هر صبح به حرم و بقیع میروند و شنبهها به قبا میروند. هیچ سائلی را رد نمیکنند و در آن سال قحطی، با کمکهای خود نیاز مردم مدینه را برطرف کردند»!
🔻 پادشاه شگفتزده شد و گفت: «سبحانالله»! اما چیزی از خواب خود نگفت. در خانه ماند و همه جا را جستوجو کرد تا اینکه در گوشهای حصیری را کنار زد و دالانی یافت که به سوی حجره شریف پیامبر حفر شده بود!
مردم از دیدن این صحنه دهشتزده شدند. پادشاه به آن دو گفت: «اکنون بگویید که هستید و چه میکنید»؟!
🔻 مردم آنان را بهشدت زدند تا سرانجام اعتراف کردند:
«ما مسیحی هستیم. از سوی فرمانروای مغرب، در هیأت حجاج آمدهایم و مأموریت داشتیم پیکر مطهر پیامبر را از جای خود بیرون آوریم. اموال بسیاری آوردیم، نزدیکترین خانه به حجره شریف را اجاره کردیم و شبانه زمین را میکندیم. خاک را در همیان میریختیم و صبحها به بهانه زیارت بقیع، در قبرها میپاشیدیم. چون به نزدیکی حجره رسیدیم، ناگاه آسمان غرید و زمین به لرزه درآمد».
🔻 صبح همان روز، پادشاه وارد مدینه شد. وقتی توطئه آشکار گردید، سلطان بسیار گریست و گفت:
«خدا مرا برای حراست از پیامبر برگزیده است».
آنگاه فرمان داد گردن آن دو را زدند و زیر یکی از طاقهای روضه شریفه اعدام شدند.
پس از آن، پادشاه به مکه رفت و دستور داد بر مسیحیان سختگیری بیشتری شود و هیچ غیرمسلمانی را بهکار نگمارند.
📚 وفاء الوفاء، علامهسمهودی (خاتمة فيما نقل من عمل نورالدين الشهيد لخندق حول الحجرة الشريفة مملوء بالرصاص) ج۲، ص۱۸۵
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar