eitaa logo
مطالب ناب در منبر
4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
1.8هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــPDFکتب اعتقادی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم ، از علمای بزرگ شیعه و از محدثین ما در قرن دوازدهم (١٠٣٣ـ١١٠٤ق) در کتاب می‌نویسد: در حدود ده سالگی به‌بيماري بسیار سختی دچار شدم که بستگانم از من قطع اميد كردند و گرد من جمع شدند و در حال گریه زاری مهیای عزا شدند و یقین داشتند که من همان شب از دنیا خواهم رفت. ➖ در همان حال بین خواب و بیداری، پیامبر عزیز و علیهم‌السّلام را دیدم. به‌آنها عرض سلام نمودم و ، بخصوص با امام‌جعفرصادق علیه‌السّلام گفتگو نمودم که مضمون آن الان در خاطرم نیست، جز اینکه می‌دانم . ➖ چون به‌امام‌زمان علیه‌السّلام سلام كردم و با ایشان مصافحه نمودم، گریستم و عرض کردم: مولای من! می‌ترسم در این بيمارى بمیرم درصورتی که هنوز بهره خویش را از علم و عمل نگرفته‌ام. امام‌زمان علیه‌السّلام فرمود: نترس که در این بیماری نمی‌میری بلکه خداوند تو را شفا می‌دهد و عمر درازی خواهی کرد. سپس کاسه‌ای را که در دست داشتند به‌من دادند و من نیز از آن نوشیدم و در همان لحظه خوب شدم و بیماری‌ام به‌کلی برطرف شد و نشستم. بستگانم از این حال شگفت زده شدند و من هم تا چند روز قضیه را برای آنها نقل نکردم. 📝 متن داستان، از کتاب إثبات الهداة: يقولُ محمّدُ الحُرّ مؤلِّفُ هذا الكتابِ: قد رأيتُ من المهديِّ علیه‌السّلام معجزاتٍ في النومِ مرارًا. منها أنّي كنتُ في عصرِ الصِّبا، وسِنّي عشرُ سنينَ أو نحوَها، أَصابني مرضٌ شديدٌ جدًّا، حتّى اجتمعَ أهلي وأقاربي، وبكَوْا، وتهيَّؤوا للتعزيةِ، وأيقَنوا أنّي أَموتُ تلكَ الليلةَ. فرأيتُ النبيَّ صلّی‌الله‌علیه‌وآله ، والأئمّةَ الاثني عشرَ علیهم‌السّلام، وأنا فيما بينَ النائمِ واليقظانِ، فسلّمتُ عليهم صلواتُ اللَّهِ عليهم، وصافحتُهم واحدًا واحدًا، وجرى بيني وبينَ الصادقِ علیه‌السّلام كلامٌ لم يَبقَ في خاطري، إلّا أنّه دعا لي. فلمّا سلّمتُ على صاحبِ الزّمانِ علیه‌السّلام، وصافحتُه، بكيتُ وقلتُ: يا مولاي، أخافُ أن أَموتَ في هذا المرضِ، ولم أَقضِ وَطَري من العلمِ والعملِ. فقال لي: لا تَخَفْ، فإنّكَ لا تموتُ في هذا المرضِ، بل يَشفيكَ الله، وتَعمُرُ عمرًا طويلًا. ثمّ ناولني قدحًا كان في يده، فشربتُ منه، وأفقتُ في الحالِ، وزال عنّي المرضُ بالكلّيةِ، وجلستُ، فتعجّبَ أهلي وأقاربي، ولم أُحدِّثهم بما رأيتُ إلّا بعد أيّامٍ. 📚 إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج‏۵، ص۳۳۸ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🔷🔶 👈🏼👈🏼 حکایت کرد برای این نگارنده و جماعتی از اعلام جناب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج از جمعی از ثقات نجف اشرف که پس از پایان که از تجار و محترمین ذوریاست و آثار خیری در نجف و زینبیه شام دارد از طرف دولت نوری السعید نخست وزیر آن‌روز عراق مشرف شد خدمت که سفیر کبیر انگلستان قصد شرفیابی دارد. آیت‌الله اصفهانی فرمود مرا به‌سفیر انگلیس چه‌کار؟! اصرار کرد که آقا نمی‌شود که او را نپذیرید می‌خواهد خصوصی خدمت برسد و پیامی از دولت بریتانیا دارد به‌عرض برساند! آقا فرمودند: پس بیاید مانند افراد دیگر در مجلس عمومی و علنی. ➖ پس وقت تعیین کرد و بهبهانی به‌بغداد اطلاع داد. از آن طرف آقا تمام مدرسین و علماء نجف و تجار برجسته و شیوخ نجف را پیام داد در ساعت مقرر در منزل آقا بیایند و تمامی آمدند و در روز موعود سفیر با رئیس دولت و وزراء با اسکورت و تشریفات مخصوصی به‌منزل آقا آمده و در کنار آقا نشست. ➖ و پس از تعارفات پیام دولت بریتانیا را داد که: دولت انگلستان نذر کرده بود که اگر به‌جرمن (آلمان) غالب و پیروز شد یکصدهزار دینار (معادل با دو میلیون تومان سال 1300هجری شمسی حدودا) خدمت شما تقدیم کند که در هر مصرف که صلاح بدانید مصرف نمائید!! ➖ آقا فرمودند چه عیبی دارد؟! سفیر فورا از کیف خود یک چک صد هزار دیناری تقدیم به‌آیت‌الله اصفهانی نمود آقا هم گرفت و زیر تشک خود گذارد. ازین عمل سید تمام علماء و تجار و شیوخ ناراحت شده و ابروها در هم کشیدند که چرا سید، پول انگلیس را قبول کرد؟! ولی دیدند لحظه‌ای بعد آقا به‌سفیر فرمودند: در این جنگ بسیاری از مردم آواره و از هستی ساقط شدند از طرف من به‌دولت خود بگو که سید ابوالحسن به‌نمایندگی از مسلمین یک وجه ناقابل و مختصری تقدیم می‌دارد که آن را بین مردم خسارت دیده این جنگ تقسیم کنید و از کمی وجه بسیار معذرت می‌خواهم؛ زیرا اکنون وضع ما بیش ازین ایجاب نمی‌کند و الا بیشتر از این می‌دادم. و یک چک صد هزار دیناری از جیب بغل خود در آورده و ضمیمه چک سفیر نمود و آن دویست هزار دینار (برابر با چهار میلیون تومان ایران) به‌دست سفیر داد و کرارا عذرخواهی نمود از کمی وجه. ➖ سفیر با این تدبیر و سخاوت آیت‌الله اصفهانی منفعل شده و با رنگ پریده که حاکی از شکست او و دولت مقتدر انگلستان بود در برابر سیاست و کیاست آن مرحوم از جا برخاست و دست آقا را بوسیده و بیرون رفت و به‌نوری السعید گفت که: ما خواستیم شیعیان را استعمار کرده و بخریم و لکن پیشوای شما مارا خرید و پرچم اسلام را در کاخ بریتانیا کوبید. 📚 گنجینه دانشمندان ، ج۱ ، ص۲۲۰ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 ➖ قضاوت را ترک کن ➖ نمازجماعت را خواستی انجام بده و خواستی انجام‌ نده [پیش‌نماز بشو یا نشو] ➖ امّا درس را رها نکن، چراکه: "اُطلبوا العلم من المهد إلي اللحد". 🔘 آیت‌الله العظمی 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🔷🔶 خانه‌ای که مدرسه تهذیب شد| 👈🏼👈🏼 مرحوم از بزرگ‌ترین فقیهان عالم تشیّع بوده است؛ تا آن‌جا که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌اند که فرموده بود: «اگر تمام کتاب‌های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود، و شیعه دیگر حتی یک ورق فقه در دست نداشته باشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌ام دارم؛ همه را بیرون می‌دهم تا دوباره بنویسند». ایشان مرجع تقلید هم شده بود. ➖ اهل علم و اصحاب سرّش متوجه شدند که همسرش در خانه بداخلاقی می‌کند، اما از جزئیات ماجرا خبر نداشتند. آن‌قدر در مقام جست‌وجو برآمدند تا به‌این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالی‌قدر، گاهی که به خانه می‌رود، همسرش حسابی او را کتک می‌زند. ➖ روزی چهار پنج نفر از علما جمع شدند و خدمتش رسیدند. گفتند: «آقا! ما داستانی شنیده‌ایم. از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را می‌زند؟!» فرمود: «بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست. گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد»! ➖ گفتند: «پس او را طلاق بدهید»! گفت: «نمی‌دهم». گفتند: «اجازه بدهید زن‌هایمان را بفرستیم، ادبش کنند». گفت: «این کار را هم اجازه نمی‌دهم». گفتند: «چرا»؟! فرمود: «این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‌های خداست؛ چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمؤمنین می‌ایستم و تمام صحن پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند، گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، ذره‌ای هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت که به خانه می‌آیم و کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است؛ این باید باشد». 📚 کتاب نَفس، شیخ حسین انصاریان، ص۳۲۸ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar 🆔 @Fishe_menbar
◼️ 👈🏼👈🏼 مرحوم در سال ۱۲۸۴ قمری در روستای «مدیسه» از توابع زرین‌شهر در استان اصفهان به‌دنیا آمد. مقدمات علوم حوزوی را در همان روستا نزد اهل علم فرا گرفت و در اوایل سن بلوغ، برای ادامه تحصیل به‌حوزه علمیه اصفهان منتقل شد. او در مدرسه صدر حجره‌ای گرفت و به بحث و درس ادامه داد. ➖ سید، دوره مقدمات و سطح (پایه متوسط علوم حوزوی) را در اصفهان، که در آن زمان از مراکز مهم شیعه به شمار می‌رفت، به پایان رساند و در دروس خارج (مرتبه عالی علوم حوزوی) شرکت کرد. او در محضر اساتیدی همچون شیخ محمد کاشی (آخوند ملامحمد کاشانی - متوفای ۱۳۳۳ هـ.ق) کسب فیض نمود. ➖ ایشان که سراسر زندگی خود را وقف اهل‌بیت علیهم‌السلام، به‌ویژه حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالى‌فرجه‌الشریف کرده بود، در خاطرات خود گه‌گاه به عنایات و الطافی از سوی ائمه علیهم‌السلام اشاره کرده است. ذکر نمونه‌ای از این خاطرات خالی از لطف نیست: ➖ روزی سید ابوالحسن تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل، به شهر اصفهان، یکی از حوزه‌های مهم شیعه، مهاجرت کند. با پدرش مشورت کرد، اما پدرش، سید محمد، خشمگین شد و گفت: «اگر به اصفهان بروی، من عهده‌دار هزینه زندگی تو نخواهم بود». ➖ سید مدتی در اندیشه فرو رفت و به‌وعده‌های خداوند درباره رزق بندگان و سخنان اهل‌بیت علیهم‌السلام درباره فضیلت علم و دانش اندیشید. سرانجام تصمیم خود را گرفت و به پدر گفت: «اشکالی ندارد، فقط اجازه رفتن را به من بدهید؛ من خودم مسئولیت دیگر امور را بر عهده می‌گیرم». ➖ پس از گفتگوهایی که میان آن دو رد و بدل شد، پدر با رفتن او موافقت کرد. سید ابوالحسن بدون توشه و کوله‌بار راهی اصفهان شد. اما از همان ابتدا افکار وسوسه‌انگیزی مانند تنهایی، غربت و فقر به سراغش آمدند. ناگهان به یاد امام زمان عجل‌الله‌تعالى‌فرجه‌الشریف افتاد، دلگرم شد و مسیر را ادامه داد. ➖ او در سن چهارده‌سالگی وارد اصفهان شد و در مدرسه صدر حجره گرفت و به‌تحصیل مشغول شد. شبی از شب‌های زمستان، پدرش به دیدن او آمد. وقتی شرایط زندگی پسر را دید که نه فرش و گلیمی دارد، نه چراغی برای روشن کردن حجره، با لحن سرزنش‌آمیزی گفت: «نگفتم نیا؟ این راه گرسنگی و سختی دارد!» ➖ پدر آن‌قدر سخن گفت که سید ابوالحسن آزرده خاطر شد، به‌سوی قبله ایستاد، با چشمانی اشک‌بار امام زمان عجل‌الله‌تعالى‌فرجه‌الشریف را خطاب قرار داد و با لحنی ملتمسانه گفت: «آقا! عنایتی بفرمایید تا نگویند شما آقا ندارید!» ➖ لحظاتی نگذشت که فردی ناشناس درِ مدرسه صدر را کوبید. خادم مدرسه در را گشود و آن شخص از او سراغ سید ابوالحسن را گرفت. خادم او را فراخواند. سید ابوالحسن با سیدی خوش‌سیما روبه‌رو شد که پس از دلجویی، پنج قران به او داد و گفت: «شمعی نیز در طاقچه حجره‌ات هست؛ آن را بردار و روشن کن... تا نگویند شما آقا ندارید!»آن شخص ناشناس با این سخن، سید را تنها گذاشت و رفت. سید ابوالحسن به‌حجره برگشت و ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. سید محمد نیز چون فرزندش، در بهت و حیرت فرو رفت و اشک از دیدگانش جاری شد. فرزند را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و با دلی شاد به روستای‌شان بازگشت و به‌راه و ایمان پسر خود، باور و افتخار یافت. 📚 توجهات ولی‌عصر ارواحنافداه به‌علما ومراجع تقلید (تهران، تهذیب)، عبدالرحمن باقرزاده بابلی، ص۱۲۲_۱۲۳ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar 🆔 @Fishe_menbar
◼️ 👈🏼👈🏼 آیت‌الله العظمی : من در جوانی که در مشهد طلبه بودم، برای زیارت عتبات عالیات به عراق رفتم و در نجف اشرف، روزی در درس مرجع کل، (رضوان‌الله‌علیه) حضور یافتم و ایشان دقایق و لطایف مباحث مرتبط به «أخبار من بلغ» را می‌فرمود. در پایان درس، رو کردم و به ایشان عرض کردم: «ای پیر غلام امام زمان (سلام‌الله‌علیه)، شما این‌جا ظرایف بحثی جزئی در مستحبات را با این دقت بیان می‌فرمایید، آن‌وقت در ایران به رئیس مذهب توهین می‌شود»! مقصودم (۱۲۶۹ تا ۱۳۲۴ ش) بود که بعداً کشته شد. ➖ آسید ابوالحسن آغاز به‌گریه کرد! بسیاری به‌من گفتند: «این چه نحوه‌ی صحبت کردن با این بزرگوار است؟!» آسید ابوالحسن اصفهانی پس از اتمام گریه و آرام گرفتن، به‌من رو کردند و فرمودند: «از این جهت است که شما باید بیایید نجف، درس بخوانید و ملا شوید [تا بتوانید بدین شبهات و اهانت‌ها پاسخ گویید و دین را تقویت نمایید…]!» ➖ من برگشتم به ایران و پس از چندی برای درس و بحث به هجرت کردم. من بسیار جوان بودم که رفتم نجف. غرض این‌که سید اصفهانی در نجف رفتن من تأثیر داشت… ➖ آن‌زمان، مهمان آسید ابوالحسن اصفهانی بودم. روزی سید اصفهانی آمدند خدمت ایشان. در این شورا بزرگانی مانند (۱۳۰۹ تا ۱۳۹۴ ق)، (۱۳۱۵ تا ۱۳۹۵ ق) و … بودند. آقای خوئی (ره) در (کفش‌کن، پایین اتاق) نشسته بود (کنایه از این‌که در آن جمع، بزرگی چون آقای خوئی در برابر دیگر بزرگان هنوز شاگرد بود). ➖ در استفتائی کار کرده و فتوایی استنباط نموده بودند. آن را به سید دادند. سید، پیراهنی و پیژامه‌ای به‌تن داشت و در حال کشیدن قلیان بود! استفتاء را که دید، آن را نپسندید و گفت: «بروید به‌فلان فصل الوسیلة ابن حمزه رجوع نمایید؛ پاسخ این استفتاء همان است». این تسلط و احاطه‌ی سید در فقه را می‌رساند. بگذریم… فقها رفتند… 📚 بخشی از بیانات زعیم حوزه‌ی علمیه‌ی قم آیت‌الله العظمی وحید خراسانی، در جریان بررسی یکی از حواشی آیت‌الله العظمی سیدابوالحسن‌اصفهانی در مسجداعظم‌قم 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar 🆔 @ayatollah_esfahani 🆔 @Fishe_menbar
@matalebe_nab_dar_menbar5شهریور99ش_نگاهی‌به‌نفس‌المهموم_دکترعبدالحسین‌طالعی_5845738239779942968.mp3
زمان: حجم: 39.34M
🌿 | ➖ کافه تاریخ| شبهای خیمه، شب هفتم، ۵ ➖ پیشنهاد دانلود به‌پژوهشگران وطلبه‌ها واهل‌منبر ➖ دانلود با ذکر صلواتی بر محمدوآل‌محمد علیهم‌السلام ولعن بر دشمنانشان ➖ کاری‌اختصاصی از کانال‌مطالب‌ناب‌درمنبر 🔘 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar 🆔 @Fishe_menbar