eitaa logo
مطالب ناب در منبر
4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
1.8هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــPDFکتب اعتقادی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 مجلسی با حضور علمای اعلام ، آیات عظام : * [وفات ۲۶ بهمن ۱۳۳۹ش] * * [وفات ۱۶ اسفند ۱۳۲۵ش] * [۵ دی ۱۳۳۲ش] * [وفات ۱ بهمن ۱۳۱۹ش] ➖ رحمة الله علیهم اجمعین و حشرهم الله مع مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
◼️ از اشعار طریفه آیت الله که در موقع تسلط وهابی بر حجاز و هدم بقاع متبرکه ائمه بقیع «علیهم‌السلام» سروده است: لعمري إن ناحیة البقیع یشیب لهولها فؤاد الرضیع به جانم سوگند فاجعه بقیع، کودک شیرخواره را پیر می سازد وسوف تکون فاتحة الرزایا إذا لم نصح من هذا الهجوع و اگر ما از خواب غفلت بیدار نشویم، آغاز مصائب بزرگتری خواهد بود فهل من مسلم لله یرعی حقوق نبیه الهادي الشفیع آیا مسلمانی هست که به خاطر خدا، حق پیامبرخاتم (صلی الله علیه و آله) را مراعات و ادا نماید؟! ➖ و این اشعار در میان ادبا و شعرای عرب بین النهرین شهرتی بسزا یافته و زیاده بر صد نفر از شعرای عرب تخمیس و تشطیرش نموده و در مجله‌ها و روزنامه‌ها نشر دادند تا آنکه حکومت عراق جلوگیری کرده و مدیران جراید را با توقیف آنها تهدید نمود. 📚 منابع: ۱. کتاب ریحانةالأدب ، ذیل كلمه «صدرالدین صدر» ۲. موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱۴، ص۷۵۷ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🌿 تصویری نادر، از اساطین فقه وحدیث ومرجعیت: حضرات آیات: ــــ ــــ ــــ ــــ رضوان‌الله‌تعالی‌علیهم 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم آیت‌الله العظمی -قدّس‌سرّه- نقل می‌کند: بعد از مرحوم آیت‌الله العظمی -قدّس‌سرّه-، مدتی من زمام امور حوزه را به‌دست گرفتم و شهریه طلبه‌ها را عهده دار بودم. (گویا فرمودند: ماهی سه تومان به‌هر طلبه شهریه می‌دادیم). ➖ تا این که یک ماه وجهی نرسید، مجبور شدیم قرض کنیم و شهریه را بدهیم، ماه دوم نیز پولی نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را دادیم، ولی ماه سوم دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم. جمعی از طلبه‌ها، برای گرفتن شهریه به‌خانه آمدند. من هم اظهار کردم که در بساط نیست، مبلغ زیادی هم مقروض شده‌ام. ➖ یک مرتبه صدای گریه طلاب بلند شد، گفتند: “پس چه کنیم؟ نه در مدرسه تأمین امنیّت داریم (با توجّه به فشار و خفقان دوران رضاخان) و نه می‌توانیم به وطن برگردیم، اگر این‌جا هم خرجی نداشته باشیم، دقیقاً توهین‌هایی که می‌کنند صادق می‌شود”. ➖ خلاصه طوری صحبت کردند که من هم گریان شدم. گفتم: «آقایان! تشریف ببرید. ان‌شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد». آنها رفتند و من تا شب هرچه فکر کردم، فکرم به جایی نرسید. تمام شب را هم فکر کردم و خوابم نبرد، بالأخره سحر برخاستم تجدید وضو کردم و به حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام مشرّف شدم. حرم بسیار خلوت بود و کسی آمد و شد نداشت. بعد از ادای نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتی شدیدی که همه اش منظره روز گذشته را در نظرم جلوه‌گر می‌کرد، پای ضریح مطهر آمدم و با حالت عصبانیّت و ناراحتی به‌حضرت معصومه علیهاالسلام عرض کردم: «عمه‌جان! این رسم نیست که عدّه‌ای از طلاب غریب در همسایگی شما و در کنار گوش شما از گرسنگی جان بسپارند. اگر می‌توانید اداره کنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید به برادر بزرگوارتان حضرت علی‌بن‌موسی الرّضا علیه‌السلام و یا به جدّ بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام حواله فرمایید». (یعنی بساط حوزه را از قم برچینید و طلاب را به مشهد مقدّس و یا نجف اشرف اعزام نمایید). ➖ این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیّت از حرم بیرون آمدم و وارد همین اتاق شدم (اتاقی است در بیت مرحوم آیت‌الله صدر، بین بیرونی و اندرونی) و نشستم. مرتباً منظره روز گذشته جلو چشمم می‌آمد و حالم منقلب می شد. برخاستم قرآن کریم را برداشتم که قرآن بخوانم بلکه مقداری از ناراحتیم کاسته شود، از شدّت پریشانی نتوانستم بخوانم. ➖ ناگهان دیدم درب اتاق را می‌زنند، گفتم: “بفرمایید”. در باز شد، کربلایی محمد (پیر مرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: “آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدانی در دست می گوید: «همین الآن می خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: “نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه می‌فرمایید؟» گفتم: “بگو بیاید، اگرچه راحتم کند.” برگشت، طولی نکشید که مردی موقّر و متشخّص، با کلاه شاپو بر سر و چمدانی در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم. جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهی کرد و گفت: “ببخشید چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الآن که ماشین ما بالای گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه علیها السلام افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با آتش و باد مسافرت می‌کنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پیش آمدی شود و بمیرم و مالم تلف شود و دَین خدا و سهم امام علیه‌السلام در گردنم بماند چه خواهم کرد؟” (ظاهراً همان وقتی که مرحوم آیت‌الله صدر به‌حضرت معصومه علیهاالسلام عرض حاجت می کرده، این فکر به‌ذهن آن مرد مؤمن رسیده بود). ➖ وی افزود: "لذا وقتی که به‌قم رسیدیم از راننده خواستم که مقداری در قم صبر کند تا مسافرین به‌زیارت بروند و من هم خدمت شما برسم". ➖ فرمود: اموالش را حساب کرد و مبلغ زیادی بدهکار شد. درِ چمدانش را باز کرد و به اندازه‌ای وجه پرداخت که علاوه بر ادای قرض‌ها و پرداخت شهریه آن ماه، تا یک سال شهریّه را از آن پول پرداخت نمودم. آنگاه به‌حرم مشرّف شدم و از حضرت معصومه علیهاالسلام تشکر کردم. 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
◼️ 👈🏼👈🏼شخص موثقی از مرحوم آیت‌الله اصفهانی (فرزند مرحوم آیت‌الله آقا طاب‌ثراهما) نقل نموده که: یکی از گفته است که همه ساله در من در حسینیه خود اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌نمودم. اتفاقا سالی روز چهارم محرم یکی از آقایان طلاب علوم دینیه نجف اشرف تشریف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زیارت حضرت رضا علیه‌السلام حرکت خواهم کرد، من با اصرار زیاد از ایشان خواهش کردم که تا عاشورا در مجلس ما شرکت داشته باشد، بالاخره قبول کردند. ➖ شبی بعد از صرف شام عرض کردم: هر سربازی و هر نوکری با ارباب خود یک ارتباطی دارد جز شما سربازهای امام زمان علیه‌السلام فرمود: از کجا می‌دانی ما با امام زمان علیه‌السلام ارتباطی نداریم؟ عرض کردم اگر ارتباط دارید آدرس آن حضرت را به من نشان دهید؟! ➖ فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را به‌تو معرفی می‌کنم. چون او را سید با حقیقی می‌دانستم از شنیدن این سخن اشکم جاری شد، عرض کردم: آیا ممکن است من حقیقتا شرفیاب حضور آقا شوم؟! فرمود: آری. ➖ شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را می‌کشیدم تا اینکه شب وعده رسید. عرض کردم بفرمائید آدرس کجاست؟ آقا لبخندی زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو یک مژده دهم که روز تاسوعا امام عصر علیه‌السلام به مجلس روضه تو شرکت خواهد کرد و شما آن حضرت را در همین منزل زیارت خواهید کرد و نشانیش این است که واعظی که هر شب آخرین منبری بود آن شب اولین منبری خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان علیه‌السلام اختصاص خواهد داد. ➖ من آن شب دستور دادم تمام روضه را عوض کردند و فرش‌های عالی انداختند و مجلس را بسیار آراسته نمودم. تا آنکه دیدم همان واعظ اول هم تشریف آورده گفت: زود چای بدهید من بروم منبر. گفتم: چطور امشب شما اول منبر می‌روید؟ گفت: می‌خواهم بروم بخوابم که فردا بتوانم به مجالس برسم. بعد ایشان منبر رفته و حدیث فضیلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضیلت امام زمان علیه‌السلام صحبت کرد تا آخر منبر روضه خواند و آقایان دیگر هم همین کار را کردند و من درب منزل به مردم خوش آمد می‌گفتم تا اینکه مجلس به نصف رسید و شروع کردند به دادن چای و من در بین مردم هر چه نگاه می‌کردم شخصی را به عنوان امام زمان علیه‌السلام نمی‌دیدم. ➖ بالاخره آمدم نزد آقا سید حسن عرض کردم: آقا تشریف نمی‌آورند دیدم آقا سیدحسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روی زانوان نهاده و سر به زیر افکنده و ابداً به جائی نظر نمی‌کند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد. گفتم: آقا نیامد؟! گفت: چرا از اول مجلس شرکت دارد. گفتم: ایشان را نشان من دهید. ➖ فرمودند: یکی از آن دو نفری که در مقابل منبر نشسته‌اند و لباس کردی در بر دارند امام زمان تو است. چون نظر کردم یکی از آن‌ها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سیاهی در گونه صورتش نمایان بود جلو رفتم دست به سینه نهاده عرض کردم: "السلام عليك یا بقیةالله فی أرضه ویا حجةبن الحسن". فرمودند: "شما درب منزل مشغول پذیرائی از مردم باشید". ➖ من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زیر چشم به جمال مبارکش نگاه می‌کردم تا آنکه یکی از علما تشریف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم. پیش آقا سیدحسن آمدم پرسیدم: آقا کجا رفت؟ فرمود: در این شهر مجلس روضه زنی تشریف بردند و جای دیگر نمی‌روند. 📚 شناخت اسلام، تألیف آیةالله سیدضیاءالدین استرآبادی ص۳۳۸ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar