#با_جوادالأئمه_علیه_السلام
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#توسل_شفاعت
#قصه_عبرت
🔷🔶 #ماجرای_ده_شب_توسل_به_حضرت_امام_جواد_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم حاج #شیخ_عباسعلی_محقق_واعظ_خراسانی میفرمودند:
مرحوم #میرزا_مرتضی_شهابی که در زمان سابق دربان باشی #کشیک_سوم آستان قدس رضوی بود، ده مجلس روضه خوانی فراهم نمود.
و والد مرا با حاج #شیخ_مهدی_واعظ_خراسانی و مرا هم بهواسطه پدرم برای منبر رفتن دعوت کرد و سفارش کرد که همه شما هر شب بایستی متوسّل شوید به امامنهم حضرت جواد الأئمّة علیهمالسلام و باید ذکر مصیبت آن حضرت بشود.
➖ و من چون تازه کار بودم و معلوماتم در منبر کم بود بر من دشوار بود.
هرچه گفتند که جهت #توسل_به_امام_جواد_علیه_السلام هر شب چیست، میگفت: اکنون باشد و من در آخر کار بهشما خواهم گفت.
این بود که ما هر شب متوسّل بهآن بزرگوار میشدیم تا ده شب تمام شد.
➖ آنگاه شب دیگر ما اهل منبر را برای شام خوردن دعوت نمود.
آن وقت گفت: جهت توسّل من در هر ده شب به امام جواد علیهالسلام این بود که من در روز کشیک و خدمت خود در صحن مطهّر بهرسم و عادتی که داشتم با دربانان مشغول جاروب کردن صحن کهنه میشدیم و جوی آبی که از صحن میگذشت و دو طرف آن نهر مردم از زائر و مجاور لب آن آب بهجهت وضو ساختن مینشستند.
➖ یک روز همان قسمی که مشغول جاروب کردن بودیم، نزدیک #سقاخانه_اسماعیل_طلایی برابر #گنبد_مطهر دیدم چند نفر از زائرین نشستهاند و مشغول خوردن خربزه میباشند و تخمهای خربزه را آنجا ریخته و کثیف کردهاند.
من اوقاتم تلخ شد و گفتم:
ای آقایان اینجا که جای خربزه خوردن نیست لااقل میبایست پوستها و تخمهای خربزه را در جوی آب بریزید تا زیر پای کسی نیاید.
ایشان از سخن من متغیّر شدند و گفتند: مگر اینجا خانه پدر توست که چنین میگوئی و دستور میدهی!
من نیز عصبانی و متغیّر شدم و با پای خود بقیه خربزه و پوستها و تخمها را میان جوی آب ریختم.
➖ آنها بر خواستند و رو بهحضرت رضا علیهالسلام نموده گفتند:
ای امام رضا! ما خیال کردیم اینجا خانه توست که آمدیم و اگر میدانستیم خانه پدر این مرد است نمیآمدیم!
این سخن گفتند و رفتند.
من هم عقب کار خود رفتم و چون شب شد و خوابیدم در عالم خواب دیدم در ایوان طلا جنجال و غوغائی است. نزدیک رفتم که بفهمم چه خبر است. دیدم آقای بزرگواری وسط ایوان ایستاده است و یک سه پایهای در وسط ایوان گذاشته شده چون آن زمان رسم بود که شخص مقصّر را بهسه پایه میبستند و شلاق میزدند.
➖ پس آن آقای بزرگوار فرمود: بیاوریدش!
تا این امر از آن سرور صادر شد مأمورین آمدند و مرا گرفتند و نزد سه پایه آوردند و بستند که شلاق بزنند.
من بسیار متوحّش شدم و عرض کردم: مگر گناه من چیست و چه تقصیر کردهام؟
فرمود:
مگر صحن خانه پدر تو بود که زائرین مرا ناراحت کردی و با پا خربزه ایشان را بجوی آب ریختی؟ خانه، خانه من و زوّار هم مهمان من هستند تو چرا چنین کردی؟
➖ از این فرمایش آن حضرت چنان حال انفعالی بهمن روی داد که نمیتوانم بیان کنم و مأمورین تا خواستند مرا بزنند من از ترس و وحشت این طرف و آن طرف نگاه کردم که شاید آشنائی پیدا شود که واسطه نجات من گردد.
در این حال متوجّه شدم که یک آقای جوانی پهلوی آن حضرت ایستاده و دیدم آن جوان حال وحشت مرا که دید بهآقا عرض کرد:
ای پدر! این مقصّر را بهمن ببخشید.
➖ تا این سخن را گفت مرا آزاد کردند.
آنگاه نگاه کردم نه سه پایهای دیدم و نه شلّاقی.
پرسیدم: این جوان که بود؟
گفتند: این آقازاده حضرت امام جواد علیهالسلام است.
سپس من از خواب بیدار شدم بهفکر آن زائرین افتادم و روز در جستجوی آنها برآمدم و بههر زحمتی بود ایشان را پیدا کردم و بسیار عذرخواهی نمودم و بعد ایشان را دعوت کردم و پذیرائی نمودم و از خود راضی کردم.
➖ حال شما آقایان بدانید که من آزاد شده حضرت جواد علیهالسلام هستم و از این جهت بود که ده شب متوسّل به آن بزرگوار شدم.
📚 کرامات رضویه (نسخه دیجیتالی)، ص۱۶۹_۱۷۰
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar